طالع اگر مدد نكند...
محسن آزموده
هفته پيش كه يادداشت «هيچ ميانبري وجود ندارد» را منتشر كردم، اكثر دوستان به رسم لطف و محبتي كه داشتند، تعريف و تمجيد يا تشكر كردند. طبيعي است. رفقا لطف دارند و نسبت به سياهمشقهاي دوستشان محبت ميورزند، اما در اين ميان دو بزرگوار هم بودند كه هر دو نكاتي درست و دقيق را خاطرنشان شدند. يكي از ايشان نوشته بود: «پايانبندي مطلب كمي سادهانگارانه و شبيه پندهاي اخلاقي بود. اي كاش كمي تحليليتر و نكتهاي تكاندهندهتر و تاملبرانگيزتر در انتهاي مطلب گنجانده ميشد.» همان موقع در جواب اين بزرگوار نوشتم: «بله، درست ميفرماييد.» واقعيت اين است كه اصل حرفم را در دل متن گفته بودم و در پايان چيزي به ذهنم نرسيد. در آن يادداشت خيلي ساده ميخواستم بگويم كه موفقيت در هر زمينهاي امري آسانياب نيست و براي آن بايد تلاش و كوشش كرد. بله، نكته سادهاي است و تذكر به آن همچنانكه اين دوست فاضل گفته سادهانگارانه و شبيه پندهاي اخلاقي. اما نميدانم چرا شمار زيادي از آدمهايي كه در طول شبانهروز دور و بر خودم ميبينم اين نكته بديهي را يا قبول ندارند يا به آن عمل نميكنند و كماكان در هر كاري يا در بيشتر كارها دنبال ميانبر ميگردند و به اصطلاح زرنگبازي در ميآورند. هرقدر هم برايشان مثال بياوري كه با اين شامورتيبازيها بار سالم به مقصد نميرسد، به خرجشان نميرود. علت احتمالا در نكتهاي است كه دوست ديگرم متذكر شده بود.
واكنش او به يادداشتم خيلي كوتاهتر بود و نوشته بود: «استاد بخت را هم بايد درنظر گرفت.» در جواب او فقط چند استيكر تاييد و خنده گذاشتم. اما واقعيت اين است كه به نكته بسيار كليدي و مهمي اشاره كرده بود كه احتمالا جواب سوال بالا هم هست. بله، بخت و اقبال. البته ممكن است از اين تعبير خوشتان نيايد و آن را نوعي پذيرش تقديرباوري تلقي كنيد. اما اين با درك و دريافت بسياري از بزرگترين مغزهاي بشري همسو است.
از ايرانيها شروع كنيم. ديوان حافظ را برداريد و دنبال كلمه «بخت» بگرديد. حافظ ميگويد: «به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد/ گليم بخت كسي را كه بافتند سياه» يا در جاي ديگر گفته: «كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت/ يا رب از مادر گيتي به چه طالع زادم» يا در جاي ديگر؛ «اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد/ گناه بخت پريشان و دست كوته ماست» سعدي هم گفته: «با بخت جدل نميتوان كرد» يا گفته: «به رنج بردن بيهوده گنج نتوان برد/ كه بخت راست فضيلت نه زور بازو را» يعني جايي كه بخت يار نباشد، بيخود نبايد زور زد و تلاش كرد يا در جاي ديگر «چندان كه جهت بود دويديم در طلب/ كوشش چه سود چون نكند بخت ياوري».
ممكن است بگوييد حافظ و سعدي شاعران عصر پسامغول هستند و روشن است كه بعد از آن همه مصيبت و بدبختي به نوعي تقديرباوري پناه ببرند. به چند قرن از آنها برگرديم. كليدواژه «بخت» را در شاهنامه فردوسي جستوجو كنيم. شگفتآور است. فردوسي حكيمي كه آن همه از خرد و هنر ياد كرده و بارها از برتري هنر بر گوهر داد سخن سر داده، در جاهاي مختلف از تعبيرهايي چون «پيروز بخت» و «نيكبخت» و «شوربخت» و «بيدار بخت» و «برگشتن بخت» و «بدبخت» و «تيره بخت» استفاده كرده است.
ممكن است بگوييد سعدي و حافظ و فردوسي، اصطلاحا شاعران و متفكراني «پيشامدرن» هستند، يعني مربوط به دوره و زمانهاي كه در آن آدميزاد هنوز به اهميت و بزرگي خودش و اراده خودش وقوف پيدا نكرده بود و توانايياش در تغيير سرنوشت بسيار اندك بود. در مورد ماكياولي چه ميتوان گفت؟ او را كه بسياري از بنيانگذاران تفكر مدرن تلقي ميكنند. مگر ماكياولي نگفته كه در كنار «فضيلت» (ويرتو) بايد «بخت و اقبال» (فورتونا) هم باشد و شهريار يا پرنس اگر يكي از اينها را نداشته باشد، كلاهش پس معركه است؟ فضيلت يا هنر يا همان ويرتو را ممكن است با تلاش و كوشش و زحمت به دست آورد، اما امان از بخت و اقبال. آن ديگر دست من و شما نيست. اينكه كجا و در چه تاريخي به دنيا بياييم، دست ما نيست. اين اوليترين و سادهترين مثال بخت و اقبال است.
البته جوانتر كه بودم، ميخواندم كه يك عده فيلسوفان عقلگرا هستند كه اصولا با شانس و اقبال ميانه ندارند و معتقدند براي هر واقعهاي در جهان ميتوان زنجيرهاي از علل و معاليل رديف كرد و اگر يك ناظري از بالا با دقت همه چيز را رصد كند، ميتواند حدس بزند كه سرنوشت من از كجا شروع شده و به كجا ختم ميشود. فرض ميكنيم اينطور باشد. اما اين چه فايدهاي دارد وقتي من به عنوان يك انسان نميتوانم همه اين علتها و معلولها را پيدا كنم و درنهايت هر كاري كه ميكنم چيزهايي هست كه از دستم در ميرود؟
بله، اصل مطلب همين است كه ما انسانها محكوم شرايطي هستيم كه بينهايت چيز به شكلگيري آنها منجر شده و از ميان اين بينهايت، ما تنها ميتوانيم امور محدودي را رصد يا در بهترين حالت كنترل كنيم. اختيار باقي آنها دست ما نيست. بنابراين در اينكه موفق شويم يا نشويم، بخت و اقبال نقش بسيار مهمي ايفا ميكند. اگر بخواهم چنانكه آن دوست بزرگوار گفته بود، باز به پند و اندرزگويي مبتلا بشوم، بايد بگويم هدفم از اين سخنان اين نيست كه منكر اهميت و ضرورت تلاش و كوشش شوم. اما راستش را بخواهيد، نميخواستم اين را بگويم. هدفم از اين نوشته اين بود كه بگويم اينكه ميبينيد از ميان ميليونها نفر كه ميانبرها را دنبال ميكنند، انگشتشماري موفق ميشوند، به علت آن به اصطلاح «ميانبر» نيست، بلكه كار بخت و اقبال است و آن را نبايد ناديده گرفت. به قول حافظ «طالع اگر مدد دهد، دامنش آورم به كف/گر بِكشم زهي طرب، ور بِكشد زهي شرف».