آزادي و بازيابي سنت
محمدحسن ابوالحسني
در يادداشت قبلي اشاره كرديم كه به نظر هابز، آزادي از سكوت قانون حاصل ميشود. قانون مثل زنجيرهاي نامرئي است كه بر دست و پاي شهروندان بسته شده كه پاره كردنش كار چندان سختي نيست اما اثرات شوم و دشوار حاصل از اين كار - يعني قانونشكني- شهروندان را متقاعد ميسازد كه پيرو و تابع قانون باشند. به دو سنت موازي اشاره شد كه هريك تعبير خاصي از قانون و آزادي دارند؛ اولي سنت برآمده از متون رومي كه بر پيوند مستقيم جمهوري با آزادي اشاره دارد؛ و ديگري سنت آزاديخواهانه توماس هابز كه سلطنت را با آزادي پيوند ميدهد. نويسندگان پيرو سنت رومي، معتقد بودند آزادي تنها در حكومتي پديد ميآيد كه در آن شخص خودكامه يا پادشاهي در كار نباشد و يك جمهوري برآمده از اراده مردم وجود داشته باشد كه در آن مردم بنابر فضايل مدني عمل ميكنند. در اين جمهوري همهچيز، از جمله قانون، در راستاي خير عمومياست.نويسندگاني همچون هنري نويل، الجرنون سيدني، جان ميلتون، جيمز هرينگتون و فرانسيس بيكن هريك به شكلي از آزادي جمهوريخواهانه قائل بودند. آرمان اين شكل از جمهوريخواهي آزاد زيستن - يا به گفته ماكياولي vivere libero- بود. تهيه فهرستي از آزاديهاي ضروري در اولويت آنان نيست اما معمولا به آزادي بيان، آزادي جابهجايي و آزادي قرارداد اشاره ميكنند. ليوي (titus livius)، يكي از مورخان مهم رومي، معتقد بود لازمه سياست بهرهمندي از آزادي است، يعني انسان قادر باشد با توسل به توانايي خودش، بدون وابستگي به اراده هيچ فرد ديگري با سربلندي بايستد. ليوي به همراه سالوست، ديگر مورخ رومي، و همينطور ماكياولي از منابع مهم سنت آزادي جمهوريخواهانه به شمار ميرود. نويسندگان پيرو سنت رومي، با تكيه به آراي اين نامداران، از مسيرهايي سخن ميگويند كه به از دست رفتن آزادي مردم منجر ميشود. از ديد آنان، دولت زماني آزادي خود را از دست ميدهد كه به زور يا اجبار از توانايي عمل كردن بر طبق اراده خودش براي رسيدن به غايات مطلوب، ناتوان باشد. استفاده از چنين نيرويي عليه مردم آزاد، نشانهاي مهم از جباريت است. كاربرد ناحق زور، راهي براي ناديده گرفتن آزادي عمومي است. راه دوم از دست دادن آزادي اين است كه تصميمات و قانونگذاريها توسط شخصي غير از نمايندگان منتخب مردم اتخاذ شود، يعني حضور يك جبار يا بيگانه در فرآيند قانونگذاري قابلشناسايي باشد.
پيداست كه درك نويسندگان اخير از آزادي تحت تاثير سنت قرار دارد، سنتي كه با وضعيت عصر مدرن فاصله دارد. بازگشت نويسندگان اخير به سنت رومي را ميتوان نوعي فاصله گرفتن از وضع حاضر يا چشم پوشيدن از برخي تغييرات تعبير كرد. توماس هابز يكي از منتقدان جدي اين نوع از بازگشت به سنت است. وي با درپيش گرفتن رويكردي واقعگرا، معتقد است درك جديدي از آزادي و رابطه شهروند و حاكم بايد پديد آيد كه با درك قدما و روميان اختلاف قابل توجهي دارد. هابز در كتاب لوياتان به چگونگي تاسيس دولت و گذار از وضع طبيعي به وضع مدني ميپردازد درحالي كه در كتاب بهيموت به چگونگي فروپاشي قدرت و گسترش نافرماني توجه ميكند. بهيموت كتابيست گفتوگويي، شبيه رسالههاي افلاطون كه نظرات يك استاد و شاگردش را درباب فروپاشي سلطنت چارلز اول بازگويي ميكند. هابز چندين گروه را در فروپاشي سلطنت و نابودي نظم اجتماعي مقصر ميشمارد. اولين آنها، كاتوليكهايي هستند كه خواهان نفوذ و قدرت پاپ در جزيره انگلستان هستند. اين گروه تحت نفوذ تعاليم كليساي كاتوليك و مدارس مذهبي هستند. گروه دوم، كشيشان مشايخي هستند كه به شيوه گروهي و انجمني كليسا را هدايت ميكنند. گروه سوم نويسندگان پيرو سنت روم هستند كه در پارلمان كشور حضور دارند. هابز معتقد است هرسه گروه به مفهومي كهن و غيرعملي از سياست، اخلاق يا آزادي باور دارند. هابز تلاش اين گروهها براي زنده كردن سنت يوناني يا رومي در سياست و اخلاق را نكوهش ميكند و آن را مضر يا نهايتا بيفايده ميداند. هابز الهيدانان مدرسي را در شمار كودنها ذكر ميكند و معتقد است آنها با پيچيده كردن مباحث الهياتي، متافيزيكي و اخلاقي قدرت تعقل را كاهش ميدهند. شاگردان مدارس مذهبي «ياد گرفتند كه چگونه گفتههاي خود را بر خوانندگان تحميل كنند و با تمييزهاي لفظي قوت تعقل راستين را كاهش دهند.» هابز همچنين با زبان طعن و كنايه از ارسطو سخن ميگويد: «آثار هيچيك از فيلسوفان باستان، از حيث قدرت ايجاد معما و سردرگم كردن آدميان با كلمات و ايجاد مناقشه، با آثار ارسطو قابل قياس نيست؛ و چنين مناقشههايي سرانجام ميبايست با تصميم كليساي روم فيصله يابد.» هابز معتقد است مدارس مذهبي، با فلسفه ارسطو زبان پيچيدهاي ميسازند كه عوام را براي فهم آن راهي نباشد و بدين شكل خود به معيار و مرجع نهايي تصميمگيري درباره متافيزيك و اخلاق و سياست بدل شوند. هابز احياي سنت را بازيچهاي در دست كساني ميبيند كه عمدا يا سهوا با وضع موجود مخالفت ميكنند و سعي دارند با سنت دستاويزي براي توجيه مخالفت خود بيابند. هابز ما را متوجه يك سوال مهم ميكند: تا چه اندازه سنت (به معنايي الهياتي و مذهبي) ميتواند در فهم آزادي به ما كمك كند؟
از خلال مثالهاي مختلف هابز متوجه ميشويم كه او درك فلسفي كلاسيك از امور را قبول ندارد، چه در مسائل الهياتي و چه در مسائل اخلاقي و سياسي اما او اگرچه عناصري از سنت را واژگون ميكند اما شخصا تنها در گفتوگو با آن است كه درك جديدي از سياست و آزادي را مييابد.