زجرت رو نشون بده، ما رو راضي كن
گاهي اوقات هم هشتگ نقشي ندارد و فقط يك توييت باعث ميشود تا كاربرها خاطرههاي مشابه خود را نقل كنند و مجموعهاي بينظير از روايتهاي عجيب جمع شود. سوژه مورد بحث ميتواند هر چيزي باشد؛ گاهي تعريف يك خاطره خندهدار از دوره كودكي و گاهي هم يك اتفاق ناگوار از برخورد آدمها. در چند روز گذشته توييتهايي درباره عزاداري و رفتارهاي عجيب آدمها، يكي از همين روايتهاي عجيب شده است. كاربري نوشت: «يه نفر پرسيد چرا تو خاكسپاري مادرت گريه نكردي و اينقدر نرمال بودي؟ گفتم من گريههام رو اون روزها كه ميبردمش شيميدرماني كردم. همون روزها روحم رو باهاش دفن كردم.» و كاربراني كه خاطرههاي مشابهاي از اين زخمزبان زدنها داشتند، خاطرههاي خود را نقل كردند. نتيجه، مجموعه روايتي است خواندني از يكي از ناهنجاريهاي مهم فرهنگي ما ايرانيها كه خواندن و ديدنش باعث ميشود تا اندكي به سمت تغيير حركت كنيم. آنچه ميخوانيد مجموعه اين روايتهاست: «از روز فوت برادرم تا مراسم سومش، پنج روز طول كشيد. آنقدر گريه كرده بودم كه ديگه تو مسجد ناي عزاداري نداشتم. اشكم خشك شده بود و نمياومد. يهو يكي اومد بغلم كرد و دم گوشم گفت يكم گريه كن مردم ببينن، حرف درنيارن»، «بعد از فوت مامانم شبها زار ميزدم و روزها و جلوي ديگران هيچ. يكي اومد و گفت خوبه شما انتظار داشتين بندهخدا فوت كنه و الان راحتين. واسه فلاني خيلي سخت بود»، «عمهم سر تشييع جنازه مامانم بهم گفت حق داري گريه كني، بس كه سر طلاق تو غصه خورد و سرطان گرفت و اينجور شد...»، «مردم ديوونه شدن؟ ميرن مراسم عزا و از صاحب عزا ميپرسن چرا زجرت رو نشون نميدي؟»، «سر ختم بابام گفتن چرا دخترش اينقدر با عشوه گريه ميكنه... بعد ديگه مجبور بودم حواسم رو جمع كنم موقع گريه كردن، نميتونستم گريه كنم»، «اينايي كه متلك مياندازن چرا متوجه نيستن كه دارن ظاهر رو ميبينن و از دل و زخمش هيچ خبري ندارن؟»، «برادر دوستم از دنيا رفت، اين طفلك هم شوك بود و اشكش درنمياومد. بعد هي بهش ميگفتن يكم گريه كن، ميگن قهر بودن باهم، زشته»، «دكتر از شهريور قطع اميد كرده بود. مامانم اسفند رفت توي كما، بابام فهميد و سكته كرد و ده روز زودتر از مامانم رفت. كار ما از شهريور گريه بود. بابام غيرمنتظره رفت و كمرمون خم شد. روز سوم مامان كه بهتزده و بياشك نشسته بودم، دختر عموم گفت يكم آب بخور اشكت دربياد، زشته گريه نميكني»، «مامانم يك فروردين فوت كرد، بعدها شنيديم ميگفتن عيدمون رو خراب كردن»، «يعني از اين حرفها و خاطرهها ميشه يه كتاب نوشت و تو مراسمها توزيع كرد»، «تا هفت بابام يه قطره اشك از چشمم نيومد، دورهم پچ پچ ميكردن عين خيالش نيست باباش مرده»، «اصل حرف اينه؛ زجرت رو نشون بده، دل ما رو خنك و راضي كن» و «يهجوري اذيت ميكنن كه آدم بايد پلاكارد بزنه، ما خودمونيم خرابيم، خرابتر نفرمايين.»