وضعيت آخر
حسن لطفي
همكاري داشتم كه خبر خوب برايش خبري بود كه نفعي شخصي در آن باشد و سودي از آن به خودش و نزديكانش برسد. اهل اعتراض و يقهگيري هم بود. صداي بلندي داشت و به قول خودش تا حقش را نميگرفت ول كن ماجرا نبود. حقي كه گاهي اوقات هيچ عقل سليم و عادلي به او نميدادش. البته اين به معناي دست خالي ماندنش نبود. بيشتر وقتها از آنجايي كه خيليها ميخواستند شر را بخوابانند او به قول خودش حقش را ميگرفت. با آنكه هيچ شباهت ظاهري و اخلاقي بين او و اسفنديار رحيممشايي نيست از وقتي عكس لباسپراني اسفنديار رحيم مشايي را در روزنامه اعتماد ديدهام بعد از مدتها به ياد آن همكار و كتاب وضعيت آخر نوشته تامساي هريس افتادهام. در اينكه اسفنديار رحيممشايي نيز مثل آن همكارم حق اعتراض و يقهگيري دارد شكي ندارم. اعتراض حق مسلم هر انساني است. حتي اگر آن اعتراض دليل موجهي هم نداشته باشد بايد به آن توجه كنيم. اما اينكه اين آدم تبديل به نماد اعتراض و تظلمخواهي شود كمي عجيب است. عجيبتر از آن اين است كه يكي ديگر كه همانند اسفنديار و آن همكارم آدم را به ياد كتاب وضعيت آخر مياندازد از او طوري حرف بزند انگار درباره ماندلا، چهگوارا و... حرف ميزند. براي اينكه رمز و رازي باقي نماند، با آنكه ميدانم نام نفر سوم خيلي سريع به ذهنتان رسيده است، اسمش را بگويم و بروم سراغ كتاب وضعيت آخر. نامش محمود احمدينژاد يا به تعبير بقيه دور و بريهاش كه آدم را به ياد آن همكارم مياندازند، معجزه هزاره سوم است. فردي كه مصداق بارز آن افرادي است كه شخصيتشان به گونهاي شكل گرفته كه معتقدند خودشان خوبند و ديگران بد، خودشان حق دارند از چراغ قرمز رد شوند اما ديگران بايد وقت عبور از چراغ سبز هم از آنها اجازه بگيرند. اما ... بگذريم.