يه مرد بود، يه مرد
سيدعبدالجواد موسوي
اهل فن ميگويند فرهاد مهراد لكنت داشت. صدايش وسعت چنداني نداشت. احتمالا درست هم ميگويند اما با اين حال چرا فرهاد همچنان يگانه است و بديلي براي او يافت نميشود؟ قطعا صداي دلنشين و صميمانه به همراه دانش او از حوزه موسيقي در اين توفيق بيتاثير نبود اما به نظر ميرسد ماجرا كمي جديتر از اين حرفهاست. بگذاريد مثالي بزنم. چند سال پيش جواني كه به نظر ميرسيد صداي معترض و خستهاش ميتواند نوستالژي فرهاد را يك بار ديگر در اذهان زنده كند به واسطه حضور در چند فيلم سينمايي شهرتي فراگير يافت. خواندن چند ترانه اجتماعي اميدهايي را درباره او برانگيخت اما خيلي طول نكشيد كه او هم به خيل خوانندگان معمولي اين سرزمين پيوست، بيآنكه دلي را بلرزاند يا غيرتي را برانگيزند. فرهاد نميخواست صرفا خواننده باشد كه اگر ميخواست، ميتوانست به سبب همان ترانهاي كه در ستايش پيامبر اسلام خوانده بود، سالها قدر ببيند و بر صدر بنشيند. پاي همه حرفها و عقايدش ايستاد و حتي حاضر نشد عكس آلبومش را به دلخواه مديران وقت وزارت ارشاد تدارك ببيند. ممكن است بگوييد اين رفتارها چه ربطي به خواندن دارد؟ اول اينكه دارد. اين رفتارهاي قلندرانه و انقلابي بيارتباط به شخصيت هنري يك هنرمند نيست. همين رفتارهاست كه به بانگ و آهنگ هم، راه پيدا ميكند و باعث ميشود ديگران باورت كنند و وقتي ميخواني: يه مرد بود يه مرد، گويي خودت را ميخواني. دوم اينكه هنرمند صرفا با گفتن اينكه من مردميام و من معترضم به حافظه فردي و جمعي مردم راه پيدا نميكند. بايد چيزي از جنس آرزوها و دردهاي مخاطب در ترانه و صداي تو باشد تا بتواني به اسم فرهاد تكيه بزني و سايه كمرنگي از او را در اذهان زنده كني. فرهاد بابت فرهاد شدن تاوان بسيار داد. اگر ميتواني بسمالله و اگرنه بهتر است به شركت در شوهاي مضحك تلويزيوني دلخوش باشي و بيش از اين عرض خود مبري و زحمت ديگران روا مداري.