• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۹ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5814 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۳۰ تير

راه همه مشكلات از سياست مي‌گذرد

مهرداد حجتي

هاليوود، كارخانه روياسازي است. امريكايي‌ها مي‌گويند؛ سال‌هاست كه مي‌گويند. به همين خاطر هم هاليوود را جزيي از هويت ملي‌شان مي‌دانند. اين سخن معروفي است كه «ژان ‌بوديار » گفته است كه: «امريكا دشمنانش را با موشك بمباران مي‌كند و بقيه جهان را با هاليوود!» قدرت هاليوود، قدرت هولناكي است كه بخش وسيعي از جهان را زير نفوذ خود گرفته است و حال اينكه بيشترين هوادارانش در خود خاك امريكا به سر مي‌برند. آنها عاشقانه هاليوود را دنبال مي‌كنند. ستارگان را در حد «الهه‌گان» پرستش مي‌كنند و با جهاني كه هاليوود براي‌شان مي‌سازد خود را تطبيق مي‌دهند. بي‌دليل هم نيست كه سال‌هاست هاليوود با سياست نسبتي مستقيم پيدا كرده است. از همان سال‌ها كه سياستمداران نياز به «ويترين شيك» پيدا كردند و هيچ چيز به اندازه سينما اين امكان را در اختيار آنها قرار نمي‌داد. زماني كه «فرانك سيناترا » مستقيما وارد عرصه انتخابات ايالات متحده شد تا از يك كانديداي رياست‌جمهوري حمايت كند، هنوز تا اين اندازه سينما به سياست نزديك نشده بود. اما با ورود آشكار چهره‌اي چون سيناترا به اين عرصه، كه هم خواننده‌اي پرآوازه و هم بازيگر مطرحي بود، رسما پاي هاليوود به رقابت‌هاي انتخاباتي هم باز شده بود. اما اينكه كداميك - سياست بر سينما و يا سينما بر سينما - بيشتر تأثير گذاشته بود، بعدها معلوم مي‌شد. هنگامي كه بالاخره پس از سال‌ها تأثيرپذيري سياست از سينما، يك بازيگر نه چندان مطرح به كاخ سفيد راه پيدا كرده بود. «رونالد ريگان» چند سال پس از رابطه پنهاني «مرلين مونرو» با پرزيدنت «كندي» به كاخ سفيد پا گذاشته بود. كندي كه يكي از جوان‌ترين و جذاب‌ترين رييس‌جمهورهاي امريكا تا آن زمان بود، دوران كوتاه اما پر سر و صدايي داشت. دوراني كه در نهايت در اوج جنجال، با تروري مشكوك به پايان رسيده بود و دنيا را در شوك و حيرت فرو برده بود. جهان در عصر او، در حال ورود به دوراني تازه بود. «ژوزف استالين» تازه از دنيا رفته بود و «نيكيتا خروشچف» در شوروي زمام امور را در دست گرفته بود. كسي كه دست به استالين‌زدايي زده بود و بلوك شرق را با گرايشي تازه روبه‌رو كرده بود! فيدل كاسترو هم در كوبا پس از يك انقلاب به قدرت رسيده بود و وضع در دنياي لاتين به كلي دگرگون شده بود. در چنين شرايطي كه ايالات متحده هنوز از دوران تاريك مك‌كارتيسم عبور نكرده بود و زخم‌هاي آن دوران را با خود به دهه بعد حمل كرده بود، سينما هم وارد دوراني تازه شده بود. تا پيش از آن «گود من» «بد من»هاي سينما با واقعيت روزمره جامعه فاصله بسيار داشتند. بدمن‌ها، به ‌شدت پليد و گودمن‌ها به‌ شدت نيك رفتار بودند. اما از دوراني به بعد از غلظت اين شدت‌ها كاسته شد و هاليوود جرأت يافت تا بدمن‌هايي نسبتا دوست‌داشتني هم وارد داستان‌ها كند و پرسوناژهايي را در چنين شمايلي به مخاطب معرفي كند. اتفاقي كه بعدها جسارت فيلمنامه‌نويسان و فيلمسازان نسل‌هاي بعد را بيشتر كرد و سينما در دهه‌هاي بعد رسما بدمن‌هايي را بر پرده ظاهر كرد كه محبوب هم بودند! اتفاقي كه با هويت پيشين هاليوود فاصله داشت! سال‌ها گودمن‌ها اجازه خطاي بزرگ و فاحش نداشتند، خصوصا ابرقهرمان‌ها - كه همچون پيامبران عصر جديد به قصد نجات جامعه - بر پرده ظاهر مي‌شدند تا با هر چه پليدي و پلشتي بجنگند. اما همان‌ها هم بعدها دستخوش تحول شدند. هاليوود با ورود به قرن بيست و يكم بسياري از معيارهايش تغيير كرد. همان طور كه جهان دستخوش تغيير شده بود، هاليوود هم دچار چنين تحولي شده بود. در حقيقت جهان پذيرفته بود كه «منجيان» خود را نه لزوما از ميان افراد «خطاناپذير» و معصوم از گناه كه از ميان افراد خطاكار و گناهكار انتخاب كند! افرادي كه در گذشته خطاهايي داشته‌اند و گناهاني مرتكب شده‌اند. كساني كه لزوما به هنگام پا نهادن در عرصه سياست، بري از خطا و گناه نبوده‌اند. جهان مدرن و متحول شده، پس از تجارب بسيار به اين نتيجه رسيده بود كه اساسا منجي به دور از خطا، واقعيت بيروني ندارد. به هر دليل بايد پذيرفت كه هر انساني با ضريبي از گناه ‌و خطا زندگي خود را پشت سر گذاشته است و البته بايد در زمان عهده‌داري مسووليت، متعهد به بسياري از اصول اخلاقي شود و دست از لغزش‌هاي گذشته بردارد. پس هاليوود، دست به كار خلق ابرقهرمان‌هايي شد كه در گذشته‌شان، لكه‌هاي سياهي هم پيدا مي‌شد. ابرقهرمان‌هايي نزديك به زندگي مردمان معمولي كه مي‌توانند عاشق شوند، خيانت كنند، خيانت ببينند، طلاق بگيرند و زندگي زميني و باورپذير داشته باشند. ابرقهرمان‌هايي كه گاه تصميم اشتباه مي‌گيرند و موجب آسيب به ديگران مي‌شوند. ابرقهرمان‌هايي با گرايش‌هاي يك انسان معمولي! به همين خاطر، رييس‌جمهورهاي منتخب مي‌توانستند درصدي از همين خطاها را داشته باشند و باز هم در دور بعد انتخاب شوند. رييس‌جمهوري كه گاه در زندگي زناشويي هم دچار لغزش مي‌شود و با انتقاد گسترده روبه‌رو مي‌شود و همچنان در كاخ سفيد مي‌ماند! جامعه با هاليوود به درجه‌اي از اين «هاضمه» رسيده بود تا ميان يك معصوم با مسوول فرق بگذارد. به همين خاطر هم پس از افشاي رابطه نامشروع بيل كلينتون با يكي از كارمندان كاخ سفيد، كار به استعفا يا استيضاح او نكشيده بود تا همچون ريچارد نيكسون با رسوايي تمام از كاخ سفيد اثاث‌كشي كند.

هاضمه جامعه امريكا تا آن حد، قدرت يافته بود كه توانسته بود پس از سال‌ها مقاومت در برابر «پذيرش سياهان» حضور يك سياه را در كاخ سفيد تحمل كند و دو دوره او را در بالاترين سطح جامعه بپذيرد. انتخاب «باراك اوباما» اتفاق ساده‌اي نبود؛ شايد مهم‌ترين اتفاق سياسي در يك قرن گذشته در ايالات متحده بود. قرني پر از فراز و نشيب كه سياست در آن دچار «قبض و بسط» شده بود. در پي همين اتفاق بي‌نظير اما قابل تأمل تاريخي بود كه بلافاصله بخش «تندروهاي راستگرا» دست به كار بر هم زدن اوضاع شده بود. همان بخش كه در ستيز با آن شيوه از سياست‌ورزي، از «دموكراسي عليه دموكراسي» بهره گرفته بود. اتفاقي كه موجب بركشيده شدن يك پوپوليست عوام‌فريب به نام «دونالد ترامپ» شده بود. جامعه نو شده، در تحولي تازه با پديده‌اي نوظهور در عرصه سياسي روبه‌رو شده بود. «دموكراسي» در حقيقت اين فرصت را براي مخالفان خود فراهم كرده بود! فرصتي كه موجب پديداري قطبي تازه در عرصه سياسي ايالات متحده شده بود. قطبي كه يكي از دو جناح پرقدرت را ناچار به حمايت از خود كرده بود و سياست را در يك دوران چهار ساله به ابتذال كشيده بود.

اين اتفاق - انتخاب ترامپ – بي‌سابقه، دنيا را دچار شوك كرده بود. بالا آمدن تندروهاي راستگرا، در بسياري از «دموكراسي‌ها» حيات دموكراسي را به مخاطره انداخته بود و جهان به جاي حركت به جلو، گام‌هايي خطرناك به عقب برداشته بود! بهترين راه براي جلوگيري از چنين سقوطي، بازيابي توان از دست رفته در دموكراسي‌هاي به خطر افتاده بود. در فهم مساله اما باز هم هاليوود به مدد دموكراسي آمده بود. بازيگراني كه در تريبون‌ها از به مخاطره افتادن دموكراسي حرف زده بودند و جشنواره‌هايي كه به محل واكنش به چنين پديده‌اي تبديل شده بودند. اما پيش از آن هم، در آثاري پيامدهاي حضور افراد فاسد در رأس قدرت، به شكلي هشدارگونه به پرده سينما راه يافته بود. اين از ويژگي‌هاي دموكراسي در چنين كشورهايي است كه امكان نقد قدرت در آنها فراهم است و سينما و تلويزيون با آثاري بارها دست به نقد قدرت زده‌اند. يكي از آثاري كه در ژانر سياسي، توجه بسياري را به مسائل پشت پرده و مناسبات پنهان و چندلايه سياسي جلب كرد، سريال «خانه پوشالي» بود كه در نوع خود اثري قابل تأمل بود.

اما آنچه قدري وضع را در دوران صدارت ترامپ قابل تحمل مي‌كرد، مدت‌دار بودن دوران صدارت بود. دموكراسي، راه «مادام‌العمر» بودن هر نوع رياست بر مردم را بسته بود. كه اگر فردي به اشتباه در رأس قدرت قرار گرفته باشد، امكان استمرار آن وضعيت را از او سلب كرده بود و اين بهترين راه براي جبران فرصت از دست رفته بود. امكاني كه در كشورهاي غيردموكراتيك، از مردم سلب شده و همين هم موجب استمرار حضور فرد اشتباهي در قدرت شده است. اتفاقي كه در كشورهايي نظير روسيه رخ داده است و فرد به قدرت رسيده با دستكاري قانون امكان تداوم رياست را براي خود فراهم كرده است.

در ايران اما با الهياتي شدن سياست، امر سياست‌ورزي هم الهياتي شده است. به همين خاطر هم اساسا نوع رياست در آميخته با الهيات، تعريفي تازه يافته است. «رييس‌جمهور» در چنين وضعيتي، بايد فردي با گذشته به كلي پاك و بدون خطا و ‌گناه باشد كه شايسته نشستن در جايگاه بالاترين سطح از مديريت باشد و‌ همين مشروط كردن رياست به چنين سابقه‌اي، رياست را با نوعي ابهام روبه‌رو ساخته است. چون فرد مصون از خطا ‌‌و گناه، فردي زاهد و عابد و به دور از امور دنيوي تلقي مي‌شود كه با تنيده شدن هاله‌اي از تقدس به گِردِ او، تبديل به فردي منزه و پاكيزه شده است كه به نظر مي‌رسد از درون چنين هاله‌اي به يك‌باره در عرصه عمومي ظاهر شده و اين چندان با سياست‌ورزي در دنياي امروز سازگاري ندارد. تأكيد بيش از اندازه بر جنبه‌هاي الهياتي، لزوما به كار سياست‌ورزي در جهان امروز نمي‌آيد. چون اساسا سياست امري دنيوي و زميني است و نه اخروي و فرازميني. در آميختن اين دو با هم، امر سياست‌ورزي در ايران را به امري پيچيده بدل كرده است و نقد حكمراني را هم به امري پُر ريسك!

در حكومت‌هاي تماما دموكراتيك، دموكراسي امكان ورود افراد با گذشته پر خطا را در كنار افراد كم‌خطا فراهم كرده و امر بر تشخيص و انتخاب مستقيم مردم گذاشته شده است تا اگر بنا به تشخيص خود فردي با پيشينه پرخطا را برگزيدند، خود مسووليت چنين انتخابي را بر عهده بگيرند و در بازه‌اي كوتاه چند ساله - چهارساله و يا قدري بيشتر - فرصت بازنگري در انتخاب خود را بيابند. اين فرجه چند ساله براي بازنگري، بارها حكومت‌ها را در ميان احزاب دست به دست كرده و به «نوزايي دموكراسي» مدد رسانده است. در چنين حكومت‌هايي، اعتماد به مردم ركن اساسي حكومت را تشكيل مي‌دهد. انتخاب حق مردم است، ولو كه اشتباه كنند. اما در ايران انتخاب رييس‌جمهور منوط به عبور همه كانديداها از دالان يك گزينش است. انتخاب از ميان گزينه‌هايي در تراز مورد نظر يك شورا است. به عبارتي انتخاب مردم منوط به انتخاب شوراي نگهبان از ميان همه گزينه‌هاست. در چنين حالتي، گذشته فرد توسط شوراي نگهبان بررسي شده است تا امكان انتخاب اشتباه مردم به صفر برسد. اما آيا حقيقتا همه گزينه‌هاي گزينش شده در همه ادوار انتخابات، بري از خطا و گناه و به كلي پاك و سالم بوده‌اند؟ اين پرسشي است كه بايد پاسخش را از آن شورا شنيد. اما هر چه هست، اين درآميختگي سياست با الهيات از يك‌سو و نوع سنجه شوراي نگهبان پيش از انتخاب مردم از سوي ديگر، انتخابات را تا حدودي از انتخاباتي كه تمامي مسووليت آن متوجه خود مردم است، دور كرده. به همين خاطر هم نقدهايي در طول سال‌ها از سوي حقوقداناني نظير دكتر ناصركاتوزيان متوجه آن شورا شده كه بسيار قابل تأمل است.

انتخابات اخير نشان داد كه قدري چرخش به سوي مردم تا چه اندازه مي‌تواند يك انتخابات را معنادار و نتيجه آن را به خواست اكثريت جامعه نزديك كند. اصرار بر گزينش پيش از انتخاب مردم، لزوما به پرشور كردن انتخابات منجر نمي‌شود. چند انتخابات اخير امريكا نشان داده است كه مردم گاه ترجيح مي‌دهند به سبك فيلم‌هاي هاليوود، به جاي گودمن، يك بدمن را راهي كاخ سفيد كنند! چون قرار است مسووليت انتخاب خود را خود برعهده بگيرند. آنها گاه از نوع حكمراني فردي در كاخ سفيد به ستوه مي‌آيند و ترجيح مي‌دهند جاي او را با فردي ديگر عوض كنند و اگر باز هم اشتباه كردند، چهار سال بعد انتخاب اشتباه گذشته خود را اصلاح ‌كنند. در دموكراسي فرصت به قدر كافي به مردم داده مي‌شود تا مستقيم خود در تعيين سرنوشت خود سهيم شوند. آنها با هر انتخاب، جهت سياستگذاري كلان كشور را هم تعيين مي‌كنند. در حقيقت، رييس‌جمهور اكثريت آن جامعه را در حكمراني نمايندگي مي‌كند. به همين خاطر است كه براي انتخاب مجدد نياز به رضايت مردم دارد. هاضمه چنين جوامعي پس از گذشت سال‌ها، هاضمه‌اي قوي براي هضم بسياري از مسائل شده است. تمرين مداوم، جامعه را قوي و هوشيار مي‌كند. اين‌گونه است كه در ظرف دو قرن، از غرب وحشي به يك جامعه متمدن تبديل مي‌شود. اگر در چنين جامعه‌اي سياست بالغ مي‌شود، در كنار آن و همراه با آن همه امور هم به بلوغ مي‌رسند. چنان كه دانشگاه، مطبوعات، رسانه‌ها، احزاب، روشنفكران و هنرمندان. سهم هاليوود اما در كنار سهم، مطبوعات ‌و دانشگاه، سهم عمده‌اي است. اگر هاليوود رويا ساخته است، در پردازش آن رويا، جامعه را هم با خود همراه كرده است. در سينمايي كه زماني سياهپوستان هيچگونه نقشي نداشته‌اند. حالا در آن نقشي برابر سفيدپوستان پيدا كرده‌اند. در بازسازي ‌و نوسازي يك دموكراسي، جامعه از كنش و واكنش خود الگو مي‌گيرد و در رفت و بازگشت خودش را تصحيح مي‌كند. امروز اگر در جامعه به افرادي كه خطا كرده‌اند، فرصت دوباره‌اي داده مي‌شود در حقيقت اين فرصت را با درس گرفتن از انتقامجويي‌هاي مخرب گذشته به دست آورده است. چنين جامعه‌اي با نگاه به فراز و فرودهاي گذشته، نقشه آينده خود را ترسيم مي‌كند. چون از ابتدا همه آحاد مردم را در ترسيم آن نقشه سهيم دانسته است. در آن جامعه مسووليت جمعي به عنوان يك امر سياسي پذيرفته شده است. اين از ويژگي‌هاي دموكراسي است. اگر قرار است در ايران نيز از وضعيت امروز به فردايي بهتر گذر كنيم، بازنگري در بسياري از ساز و كارهاي كهنه، امري ضروري به نظر مي‌رسد. از تجربه‌هاي جهاني مي‌توان درس گرفت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون