تله امريكا براي چين
شعيب بهمن
جنگ سرد با مفهومي كه در روابط بينالملل قابل شناسايي و ارزيابي است معاني مشخصي دارد. در گذشته اين مورد به دليل چالشها و اختلافات ميان دو ابر قدرت يعني شوروي و امريكا به وجود آمد و براي اين اصطلاح مفهومپردازي شده است. عموما از اصطلاح جنگ سرد زماني استفاده ميشود كه دستكم رقابت و تخاصم ميان دو قدرت بينالمللي كه دو قطب در نظام بينالمللي هستند وجود داشته باشد. اما عملا در شرايط فعلي شاهد آن هستيم كه از يك طرف هژموني امريكا نسبت به سالهاي گذشته دچار ضعف شده و از سويي ديگر عملا چين يك ابرقدرت تام و كامل در سطح نظام بينالملل نيست. بنابراين در گام اول ميتوان گفت اگر رقابت و مخاصمهاي وجود داشته باشد، اين مورد ميان دو قدرت برابر نيست. هرچند چينيها در سالهاي گذشته از لحاظ اقتصادي رشد قابلتوجهي داشتهاند اما هنوز در ساير ابعاد و مولفههاي قدرت بسيار عقبتر هستند. بهطور مثال در بعد قدرت نظامي امريكاييها بسيار جلوتر از چيني ها هستند. بنابراين در مساله چين و امريكا اگر دو كشور را در يك ترازو قرار دهيم، قدرت آنها برابر و مساوي نيست و در واقع چينيها به عنوان يك ابر قدرت در سطح نظام بينالملل مطرح نيستند و از طرف ديگر امريكاييها ديگر ابر قدرت برتر و مطرح نيستند. نكته ديگر اينكه آنچيزي كه در مفهوم جنگ سرد وجود دارد رقابتهاي ژئوپولتيك ميان دو قدرت بزرگ است. در طول سالهاي گذشته اگرچه امريكاييها سعي كردند پس از جنگ سرد نيز حوزههاي نفوذ استراتژيك خود را حفظ كنند و بر سر آن وارد منازعه و درگيري شوند ولي چينيها كمتر تمايلي براي ايجاد حوزههاي نفوذ داشتند و كمتر علاقه داشتند حوزههاي نفوذي را در سطح نظام بينالملل تعريف كنند و از آنها حفاظت و حراست كنند. اكنون نيز مشاهده ميكنيم در بحرانهاي غرب آسيا مانند سوريه و يمن، به صورت فعال وارد عرصه سياسي اين بحرانها نميشوند...
هرچند كه ميتوانند منافع قابلتوجهي داشته باشند. هرچند كه آنها هدف خود را رشد و توسعه مناسبات اقتصادي با ساير كشورها قرار دادهاند اما عملا وارد هيچ نوع رقابتي براي تعيين حوزه ژئوپولتيكي و جغرافيايي نميشوند و در اين مورد نيز با ماهيت جنگ سرد اختلاف وجود دارد. نكته سوم اين است كه جنگ سرد يك نوع اختلاف عقيدتي ميان امريكا و شوروي بود. از يك طرف امريكاييها سردمدار نظام فكري ليبراليسم بودند و شورويها نيز طرفدار نظام سوسياليسم بودند. در حال حاضر عملا چنين دعوا، رقابت و اختلاف فكري و عقيدتي بين چين و امريكا وجود ندارد. بنابراين ميتوان گفت كه رقابت تنش و تخاصم ممكن است ميان امريكا و چين وجود داشته باشد ولي عملا اين رقابت و تخاصم به معناي جنگ سرد نيست. چينيها و امريكاييها هرچند اختلافات فراواني به ويژه در حوزه منافع اقتصادي داشتند، البته اختلافاتي هم در مباحث مرتبط با شرق آسيا داشتند كه همچنان هردوي اينها پابرجا باقي ماندند و به نظر نميرسد در كوتاهمدت اين اختلافات رفع شود. اما اگر بخواهيم بگوييم اين اختلافات به معني شروع جنگ سرد است بنا به دلايلي كه در بالا اشاره شد چندان به واقعيت و مفهوم جنگ سرد نزديك نباشد. اما در اينكه اختلاف نظر در بحثهاي اقتصادي و رقابت براي توسعه نفوذ در منطقه شرق آسيا وجود دارد موضوعي غير قابل انكار است.
اما به نظر ميرسد امريكاييها به دنبال ايجاد تلهاي براي چينيها هستند و تمايل دارند كه چينيها را وارد يك بازي رقابتي كنند. موضوعي كه چينيها به آن واقف هستند و ميدانند كه نبايد وارد تله امريكاييها شوند و به همين دليل است كه مشاهده ميكنيم كه در بحرانها و مناقشههاي مهم بينالمللي كه يك طرف آن امريكاييها قرار دارند چينيها چندان وارد معادلات امنيتي، جغرافيايي و ژئوپولتيكي آن نميشوند. هرچند ممكن است در مناطق پيراموني خود اين موضوع را با حساسيت بيشتري دنبال كنند اما اينكه بخواهند آن را در كليه بحرانهاي موجود در نظام بينالملل تسري دهند و وارد بحرانها در ساير مناطق جهان شوند، چينيها آگاهانه از اقدام در اين حوزه خودداري ميكنند، زيرا معتقد هستند كه اين تلهاي است كه امريكاييها درست كردند و اگر چين در تله بيفتد سرنوشت شوروي نيز در انتظار اين كشور خواهد بود. بنابراين چينيها به خوبي ميدانند كه نبايد وارد چنين درگيريهايي شوند يا در صورت اجبار نبايد چنين تنشهايي را بيش از حد گسترش دهند. علاوه براين نكته ديگري كه چينيها به آن واقف هستند آنها سعي ميكنند در اكثر موضوعات جهاني نهادسازي كنند و به صورت يكجانبه با امريكا مواجه نشوند. بهطور مثال مشاهده ميكنيم كه چينيها سعي كردند هم ساختارهاي اقتصادي خود را در منطقه شرق آسيا شكل دهند و هم ساختارهاي امنيتي خود را در قالب شانگهاي در پيرامون خود شكل دهند و قدرتي مانند روسيه را نيز وارد آن كردند. حتي در سطح بينالمللي با شكل دادن به گروههايي مانند بريكس عملا نظام مالي و اقتصادي كه تاكنون به رهبري امريكا عمل ميكرد را به چالش ميكشند. چينيها از همين رو بهجاي اينكه يكجانبه با امريكا مقابله كنند سعي كردند اين مواجهه را به ويژه در خصوص مسائلي كه ممكن است بيش از حد تنشزا با امريكا شود تبديل به يك مواجهه گروهي با امريكا كنند تا هزينههاي امريكا را براي مقابله با هر اقدام چين به نحوي افزايش دهند. اين نكته را نبايد فراموش كرد كه اكنون امريكاييها رشد اقتصادي چين را يك خطر جدي براي خود ميبينند در نتيجه هر رييسجمهوري در امريكا بر سر كار باشد مجبور است به نحوي از اين رشد اقتصادي جلوگيري كند، حالا اين اتفاق ميتواند با اقدامات اقتصادي يا فشارهاي سياسي و امنيتي صورت گيرد. از همين رو اگر در اين بحران با توجه به حجم سنگين مبادلات ميان امريكا و چين، كنترل آن از دست طرف امريكاييها خارج شود، عملا امريكاييها از اين جريان بيش از چينيها متضرر خواهند بود.