ايران فرهنگي زماني براي بازگشتن
حسين ضيايي
عظيمترين داشته «قدرت ايراني» در طول تاريخ قبل از آنكه سياسي، نظامي، اقتصادي و... باشد؛ فرهنگي است. «فرهنگي» كه بيش از هر چيز برگرفته از درخت تنومند «دانايي ايراني» و حكمت و خردورزيهاي خاص ايرانيان در ادوار مختلف تاريخ بوده و هست . اين دانايي عملا توانايي شگفتانگيزي نيز از خود در مسير «تمدنسازي ايراني»، در دل تاريخ برجاي گذاشته است. در حقيقت قبل از هر چيز اين؛ اعتبار و اقتدار فرهنگي ايران بوده كه از ايران «تمدني مرجع» و ماندگار در برابر موج حملات تاريخي دشمنان داخلي و خارجياش ساخته است. بدينترتيب وجه تمايز اصلي «تمدن ايراني» را در مقايسه با ساير تمدنها و قدرتهاي جهاني بيشتر بايد در عظمت و شكوه فرهنگي آن ديد. به همين سبب تمدن ايراني را بيشتر بايد «تمدن نرم» ناميد تا تمدن سخت!! نوروز امسال شاهد موج گستردهاي از ايده «بازگشتخواهي به ايران فرهنگي» بوديم كه با اتفاقات و طرح ديدگاههاي جديدتر و جديتري از سوي دلسوزان و پرچمداران فرهنگ ايراني روبهرو شد. بيانيه ۸۰۰ استاد برجسته ايراني در ضرورت بيداري؛ پاسداشت و دفاع از ميراث فرهنگي و علمي ايران از اهميت بسزايي برخوردار بود . پروفسور شيرين هانتر، استاد مشهور ايراني- امريكايي در دانشگاه جرج تاون امريكا نيز از ضرورت هوشياري سراسري ايرانيان نسبت به دفاع در برابر سرقت ميراث فرهنگي ايران توسط برخي كشورها به ويژه تركيه عثماني گفت. دكتر ژاله آموزگار، پژوهشگر و باستانشناس بزرگ ايراني نيز در ضرورت مقابله با ترويج تز خيانتبار «قهر با ايران و ترك ايران» هشدار داد وآن را نتيجه فعاليت دشمنان ديرينه داخلي و خارجي ايران دانست. استاد شفيعيكدكني، ايدئولوگ برجسته فرهنگي و زبان و ادبيات پارسي نيز در پاسداشت و تقديس همگاني از ادبيات و زبان فارسي به عنوان اصليترين نمايه ايران فرهنگي سخن گفت و در نهايت تعبير بسيار جالب دكتر داوري، فيلسوف مشهور ايراني نيز كه «نوروز» را «آغاز تاريخ ايران» خواند..
جملگي مويد شكلگيري يك نيروي خجسته و قدرتمند «ايرانخواهي» و بازتوليد ايران فرهنگي به شمار ميآيند كه نبايد به سادگي از كنار آن گذشت . اين در حالي است كه قدرت «ايران فرهنگي» را نبايد تنها در عرصه فرهنگ و هنر و ادب ايران جستوجو كرد. ايران فرهنگي همواره منبع و مرجعي بيپايان در امر راهنمايي و الگوسازي براي «حكمراني با فضيلت» در ايران نيز بوده است . در حقيقت ارايه الگوهاي حكمراني موفق و كارآمد در برخي مقاطع و برشهاي تاريخي ايران را بايد يكي ديگر از ويژگيهاي ممتاز ايران فرهنگي در ديرينگيسازي و پايداري تمدن ايراني در طول تاريخ به حساب آورد. به عبارت ديگر يكي از مهمترين آثار و كاركردهاي ايران فرهنگي در قدرت و نيروي درمانگر آن در راستاي مهار و معالجه استبداد ايراني و اشغالگران خارجي و در نهايت «جاودانهسازي تمدن ايراني» نهفته است. در حقيقت اگرچه مردم ايران در طول تاريخ مفاهيم ارزشمندي همچون دموكراسي، آزادي، قانون و عدالت را لمس نكرده و به چشم خود نديدهاند، اما حداقل با وجود خردمندان عرصه فرهنگ و انديشه ايراني و آثار؛ اشعار و اندرزنامهها و سياستنامههاي آنان تا حدودي با مدلي از يك نوع زندگي انسانيتر و اخلاقيتر و قابل تحملتر نسبت به ديگر ساير ملل برخوردار بودهاند. در حقيقت بيشتر راهبران و پيشروان ايران فرهنگي بين مردم و حكومتهاي مستبد؛ مردم و بين حقيقت و خيال؛ همواره و به درستي حقيقت را انتخاب كردند تا از خاموش شدن «چراغ زندگي ايراني» در برابر مستبدين داخلي و مهاجمان خارجي جلوگيري كنند. به همين سبب موسسان و مولدان ايران فرهنگي همواره از خود استعداد درخور توجهاي در زمينه «الگوي حكمراني» نيز بروز و ظهور دادهاند. همان استعدادي كه باعث مهار و تربيت مهاجمان بيفضيلتي همچون اعراب، مغولها، تاتارها و... شد. نقش خاندان ايراني برمكيان، خاندان سهل و خاندان نوبختي در دوران خلافت عباسي در مهار اعراب، همچنين نقش خواجه نظامالملك طوسي در عصر تركان سلجوقي و خوارزمشاهيان و همينطور جايگاه خواجه رشيدالدين فضلالله همداني و خواجه نصيرالدين طوسي در دوره مغولان وحشي و... نمونههايي كوچك از قدرت هدايتگري و خردورزي ايراني در مهار مهاجمان خارجي بوده است . اين در حالي است كه مهمترين وجه الگوي حكمراني ايراني برخورداري و پاسداشت مولفههاي بنياديني همچون عدالت، اخلاق، تشويق به خردمندي و خردورزي، حفظ حقوق وكرامت انساني، بهرهگيري از نيروي بيبديل همنوعدوستي و دگرخواهي توام با مدارا و تعامل انساني مردم با يكديگر در ذيل انديشههاي توحيدي بوده است. اين در حالي است كه هم اينك نيز همه شرايط جهاني، منطقهاي و داخلي بيش از پيش مويد آن است كه ايران بيش از هر زمان ديگر نيازمند به بازگشت به «روح فرهنگي» خود با هدف همبستهسازي و يكپارچهسازي همه ايرانيان در زير «چتر تمدني» ديرينه خود است. يك چتر تمدني دوستوني كه برگرفته از دو بال ايراني و اسلامي است. تحقق اين مهم نيز بايد قبل از آنكه ديگران همه داشتههاي فرهنگي ما را در داخل و خارج به غارت برده و سند آنها را به نام خود زنند، صورت پذيرد. هم اينك همه طول و عرض جغرافياي «امپراتوري فرهنگي ايراني» از آبهاي خليجفارس تا آن سوي شبه قاره هند و از درياي خزر تا آن سوي آسياي ميانه و قفقاز تا همه دنيا در انتظار «بازگشت ايران فرهنگي» هستند كه دوباره بر «بام تمدن جهاني بايستد» تا از ايران حكمت و انديشهسازي و فرهنگ و هنر و تمدنسازي بياموزند. در حقيقت ما با يك واقعيت تغييرناپذير مواجهيم و آن اينكه ذات فرهنگي ما تركيب و تلفيقي درهم تنيده و جداييناپذير از فرهنگ ايراني و فرهنگ اسلامي است و اين دو همواره دو بال اصلي و انكارناپذير ايران فرهنگي هستند. «نبرد ناكام» و نافرجام در بيش از دو قرن بين انديشههاي افراطي باستانگرايي ايراني از يكسو و افراطگرايي مذهبي از سوي ديگر به حد كفايت رسيده و هم اينك همه ايرانيان را به سوي يك تعادلبخشي حكيمانه، دورانديشانه و عقلاني در نگرشهاي خود حول محور «ايران فرهنگي» سوق ميدهد.
روزنامهنگار و تاريخپژوه