پريشادخت تئاتر ايران صحنه را تنها گذاشت
همايون عليآبادي
سرانجام پري صابري پس از چاليدني طولاني، مغلوب غول بيماري شد و ما را در رحيل نابهنگامش تنها گذاشت. صابري دو وجه مشخص تئاتري داشت؛ يكي مديريت سه دههاي تالار مولوي اداره فعاليتهاي فوق برنامه دانشجويان دانشگاه تهران و ديگري كارگرداني با قريحه و ذوق كه صحنه را خوب ميشناخت. 12 سال مبارزه با زوال عقل عمر كمي نيست. حاليا ديگر او تنهاي تنها در انتهاي خاك تيره، خروار خروار خاك را توتياي چشم ميكند. شولاي مه به قول شاملو بر تن او شده و در آستانه فصلي ديگر، پري صابري من از كجا عشق از كجا، شمس پرنده و شش شخصيت در جستوجوي نويسنده، ديگر موضوعي براي صحنه ندارد. بيگمان وي مبناي اين سخن ابوالحسن خرقاني است كه گفت: كه ميرويم به داغ بلندبالايي. در تالار مولوي كارها كرد كارستان. سه نسل از دانشجويان دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و نسلي از علاقهمندان به تئاتر كه دانشجويان رشتههاي ديگر اين دانشگاه بودند، كاملا دموكراتيك از امكانات اين تالار برخوردار شدند. صابري در گفتوگويي با اينجانب كه در روزنامه آيندگان در سه شماره به سال 1356 انجام داد، ميگفت: «من چاره ندارم. در ماههايي كه فصل التهابهاي دانشجويي است، من اجازه اجراي آثار برتولت برشت و ديگر درامنويسان سياسي را نميتوانم تنسيق كنم.» من البته در آن جا به مقام پاسخگويي برآمدم اما صابري درست ميگفت. اين تالار با بن و بيخ تارنماي تالارهاي تئاتر ايران، با آن هجوم بيامان دانشجويان كه روز به روز تعدادشان افزون ميشد، براي اجراي آثار سياسي چارهاي نداشت و از همين روي من بر آنم كه سياستهاي خانم پري صابري و امتداد حضور مطرح و موجه حتي استادان تئاتر مانند دكتر محمد كوثر، حسين پرورش و ديگران بر اين موضوع موثر بود. نزديك به نيم قرن پري صابري خادم تئاتر دانشجويي و تشجيعكننده تئاتر مدرن در تالار مولوي بود. خودش نمايشنامهاي از اوگو بتي به نام جزيره بزها را اجرا كرد كه قريب به سه ماه بر صحنه بود و همچنان هواخواه داشت؛ يا اتللو به كارگرداني محمد كوثر در تالار مولوي و بازي هوشرباي امين تارخ در نقش اتللو، يا نمايشنامه جادوگران شهر سيلم اثر آرتور ميلر و نمايشنامه زن خوب سچوان اثر برتولت برشت باز هم به كارگرداني كوثر در شمار زيباترينها و از يادنرفتنيترين اجراها بر صحنه تالار مولوي درخشيدند. در هر حال كارنامه پري صابري در تئاتر از زمان خاك سپاري جاودانه فروغ فرخزاد كه به دعوت صابري در نمايشنامه 6 شخصيت در جستوجوي نويسنده اثر لوئيجي پيراندللو شروع ميشود و با مرگ فروغ ثلمهاي بر پيكر تئاتر خانم صابري وارد ميآيد. صابري مترجم نيز بود و نمايشنامههايي مانند يرما اثر لوركا و آمده يا چطور از شرش خلاص شويم اثر يونسكو، در شمار بهترين ترجمههاي تئاتر ايرانند. پس از انقلاب صابري اما به راهي ديگر رفت. شمس پرنده و اساسا رويكرد ادبي به آثار كلاسيك ادبيات كهن پارسي. باري، گفتوگو آيين درويشي نبود / ور نه با تو ماجراها داشتيم. به اعتقاد من كل فعاليتهاي خانم صابري پس از انقلاب و حتي در نمايشنامه من به باغ عرفان كه با توجه به زندگي زندهياد سهراب سپهري نوشته شده بود، كارنامهاي درخشان و مثمر ثمر نبود. اصحاب حكومت فيالجمله ايشان را حمايت ميكردند و من در عجبم كه زني آنچنان آزاده و خيرانديش كه با بزرگاني مانند سپهري و فروغ فرخزاد همنفس و همسفره بوده، چگونه شد كه ادبيات فارسي را به شكل اجراهايي شاعرانه بر صحنه آورد كه مكانتي براي دفاع ندارد. شايد در ميان اين آثار اداي دين خانم صابري به زندهياد فروغ فرخزاد در نمايشنامه من از كجا عشق از كجا تجلي كرده باشد كه با اندكي امعان نظر كاري ديدني و به قاعده بود. در هر حال صابري رفت و نسل جديد تئاتر ايران بيگمان وامدار بزرگواريهاي اين بزرگ بانو هستند. وي مدتها با ديو بدخيم و كژكردار بيماري دست و پنجه نرم كرد و حاليا ديگر تنش آرام گرفته و در سايه سار تربتش بايد فاتحه خواند. بيش از اين تصديع اوقات نميدهم و تنها به همين بسنده ميكنم كه جايگاه پري صابري بالا و بلند است و كسي نميتواند گزندي از مراتب بزرگ او به رخ اين و آن بكشد. به قول حافظ: اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست / روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم...