به سوي جنگ
مرتضي ميرحسيني
«خداوند بيش از همه، به شما در جنگاوري، شجاعت و قدرت شكوه بخشيده است... تا از اين طريق كمر كساني را كه در مقابل شما مقاومت ميكنند خم كنيد. باشد تا سلحشوري اجدادتان شما را به شور درآورد - شكوه و جلال شارلماني و ديگر پادشاهان شما. باشد تا قبر مقدس سرور و منجي ما كه حال در تسخير ملل ناپاك است، شما را برانگيزد.» ميگويند سخنرانياش يكي از مشهورترين و موثرترين سخنرانيهاي سراسر قرون وسطي بود. گفته درستي است، البته اگر آنقدر تنگنظر باشيم كه دنيا را به اروپا محدود كنيم و تاريخ را از نگاه اروپاييها بخوانيم. منظورم سخنراني پاپ اوربان دوم است كه سال 1095 در چنين روزي مسيحيان را به جنگ، به لشكركشي به سوي شرق فراخواند و آنان را به بازپسگيري سرزمين مقدس تحريك كرد. او با سخنانش آتش جنگهايي طولاني و خونين موسوم به جنگهاي صليبي را برافروخت. ابتدا به احساسات مخاطبانش زخم زد و بعد روي اين زخم نمك پاشيد؛ «نژادي ملعون، يكسره بيگانه با خداوند، با خشونت به سرزمين اورشليم حمله كرده و آنجا را به غارت كشيده و آتش زده و از مردم خالي كرده است. آنها عدهاي از اسيران را به كشور خودشان بردهاند و عدهاي ديگر را با شكنجههاي وحشيانه از دم تيغ گذراندهاند. آنها محرابها را پس از ملوث كردن با وجود ناپاكشان، نابود كردهاند.» منافع عملي و نقد اين «جنگ مقدس» را هم براي كساني كه به حرفهايش گوش ميكردند برشمرد. «چون سرزميني كه حال در آن سكنا داريد و ميان دريا و كوهستان محصور است، براي جمعيت عظيم شما بسيار اندك است و محصولاتش براي سير كردن تمام مردم كافي نيست. از اينرو، شما يكديگر را ميكشيد و ميبلعيد، باهم ميجنگيد و بسياري از شما در جنگ داخلي نابود ميشويد. پس نفرت از يكديگر را از دل برانيد، به دعواهايتان پايان دهيد. پا به جاده منتهي به قبر مقدس بگذاريد. آن سرزمين را از دست نژاد شرور به درآوريد و آن را براي خودتان برداريد. اورشليم سرزميني بسيار بارآور است، بهشت خوشيها و لذتها. اين شهر باشكوه در مركز زمين از شما درخواست كمك دارد.» او به ظاهر اين دستور را در پاسخ به درخواست كمك فرمانرواي بيزانس (روم شرقي) صادر كرد، اما -به درستي-گفتهاند و ميگويند و خواهند گفت كه او نه به امپراتور بيزانس -كه قبل از آن چندبار ديگر هم درخواست كمك كرده بود- كمترين اهميتي ميداد و نه حتي احياي قدرت بيزانس را -كه مدافع و پايگاه مسيحيت ارتدوكس بودند- به نفع خودش ميديد. پاپ بيشتر از هر چيز به تثبيت جايگاه خودش و تقويت دستگاه پاپي فكر ميكرد و درنظر داشت شرق و غرب مسيحي را زير لواي يك امپراتوري مسيحي به مركزيت روم (نه قسطنطنيه) متحد كند. همچنين ميدانست تحريك اشراف اروپايي به جنگ در سرزميني ديگر، آنان را از كشمكش با يكديگر بازميدارد و خشونت را از اروپا به جغرافياي ديگري منتقل ميكند. آن روز عده زيادي حرفهاي او را شنيدند. بعد هم صدها اسقف و واعظ را، با تمثال مسيح به گوشه و كنار اروپا فرستاد تا پيام دعوت به جنگ را به گوش همه برسانند. جمله محوري فرستادگان پاپ اين پرسش بود كه «حال كه سرزمين خداوند به زور غصب شده است آيا وظيفه هر غلامي نيست كه به ياري اربابش بشتابد؟»