• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۸ شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5076 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۲۷ آبان

كاش خداحافظي نمي‌كردي و مي‌رفتي

اميد مافي

شعر احمد رضا كتاب باليني من است. هر شب پيش از آنكه شوق ديدن خواب‌هاي بلورين سراغم را بگيرد، واژه‌هاي مردي تنها كه سال‌هاست به آينه نگاه نكرده را مرور مي‌كنم و بابت همه كشف‌هاي شاعرانه‌اش به طرب مي‌آيم.
احمد رضا را از اواسط دهه هفتاد پيدا كردم. نرم و تُرد و لطيف. از همان سال‌ها كه هنوز گرد پيري بر رخسارش ننشسته بود اما دغدغه مرگ داشت. دغدغه شمعداني و باران و چتري كه فراموش كرده بود با خود به خيابان ببرد.
در پس شعرهايش از عصيان و افشاگري خبري نبود. او راه خودش را مي‌رفت، از اين جهان آكنده از انزوا حرف مي‌زد و هيچ نسبتي با بازار مكاره پيرامونش نداشت.
تلخ انديشي جزيي از ذائقه شاعر بود و انگار گريزي نداشت جز آنكه به شكلي غير قابل باور روزگار را به سُخره بگيرد و كلمات را براساس سليقه خودش رج بزند.
ويرانه‌هاي دل را به باد مي‌سپارم اولين كتابي بود كه دو دهه پيش از او خواندم و واله‌اش شدم. عاشق شاعري كه در لحظه پرستو مي‌شد، بال بال مي‌زد و در هجوم تگرگ و تشويش راه آشيانه‌اش را گم نمي‌كرد.
خالق موج نو حالا هشتاد و يك ساله شده و ديوانه درونش همچنان شيداي ماهور است. دختري از جنس احمد رضا كه بارها گفته نگران است با آسمان اخم كرده بدون شاعر چه كند؟!
چه بخواهيم و چه نخواهيم بايد براي مردي كه فكر مي‌كند مرگ رفتن نيست، برگشتن است كلاه از سر‌ برداريم و به احترام يك عمر عرق‌ريزان روحش بايستيم. مردي كه سي و شش سال پيش به اين برداشت رسيد كه هزار پله به دريا مانده در گذر اين سال‌هاي سترون سعي نكرد حتي يك پله به آبي زلال نزديك‌تر شود و از دوري و دوستي با موج‌ها، شعرها سرود.
برنده جايزه هانس كريستين اندرسن آن‌قدر در دنياي كودكان غرقه است كه بارها اعجاز واژه‌هايش را نشان بچه‌ها داده و از بادبادك‌هاي رنگي و پروانه‌هايي كه روي بالشش به خواب رفته‌اند براي جگرگوشه‌ها سخن گفته است.
دنياي احمد رضا احمدي دنياي پيچيده‌اي نيست. او از غم‌هاي كوچك و بزرگي مي‌گويد كه موهايش را برفي كرده و حسرت يك عكس با لبخند را بر لبانش گذاشته.
از من گفتن در اين روزهاي پر از ملالت و كسالت و دلمردگي اگر باران آمد و دنيا را مه برداشت، لختي سراغ شعرهاي منثور پيرمردي را بگيريد كه در باغ‌هاي بزرگ گوشه صورتش را با اركيده‌اي نوازش مي‌دهد.
شاعر محزون كه از دادخواهي و طلبكاري بيزار است به تازگي گفته دوست دارم در روز خاكسپاري‌ام آيدين آغداشلو و مسعود كيميايي دو يار ديرينه‌ام زير تابوتم را بگيرند. راستي بر او چه گذشته كه نگاهش در هشتمين دهه زندگي‌اش به جهان، مرگ و پژمردگي وسعتي دو چندان گرفته و دوست داشتنش در قامت شاعري بااصالت به رويدادي بومي بدل شده است...

به ياد تو هستم
كاش
خداحافظي نمي‌كردي و مي‌رفتي
من عمري خداحافظي تو را
به ياد داشتم
پاييز پشت پنجره
استوار ايستاده است
مرا نظاره مي‌كند
كه چرا من
هنوز جهان را ترك نكرده‌ام 
من كه قلب فرسوده دارم
من كه بايد با قلب فرسوده
كم‌كم تو را فراموش كنم

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون