خجسته خانم، محبوب محل
محمدصادق جنانصفت
او زني لاغر اندام، بلند قد و سپيدرو بود. از آن چهرههايي كه ميگفتند زيباست. خجسته خانم در سن كم زن مرتضي شد كه بعدها به حاجيمرتضي مشهور شد. حاجي مرتضي او را از يك روستاي دور در آذربايجان شرقي به عقد خود در آورده و به تهران آورد.
خجستهخانم حتي يك جمله كامل فارسي بلد نبود و زني خجالتي بود كه تا ماهها از خانه بيرون نميآمد مگر اينكه همراه حاجي مرتضي به جايي برود. خجسته خانم روزي ناچار شد به جاي حاجي مرتضي پشت دخل بايستد و به اين ترتيب پايش به جامعه كوچك آن محله در جنوب غربي تهران باز شد. كمكم او فهميد در اين محل همزبانانش حتي بيشتر از فارسي زبانها زندگي ميكنند.
خجسته خانم به مرور يك مغازه ادارهكن حرفهاي شده بود و آرام آرام شنيد كه كاش كمي سواد داشت و اينقدر در حساب و كتاب كم نميآورد. او با ارادهاي نيرومند كه از يك زن كم سن و سال روستايي بعيد نشان ميداد اول فارسي ياد گرفت و پس از آن به اكابر رفت و باسواد شد و حتي كلاس ششم را تمام كرد. او حالا كمي گوشت آورده و ديگر كسي او را لاغر حساب نميكرد.
خجسته خانم با همه سختيهاي زندگي مثل بچهداري كه سه كودك پشت سر هم به او تحميل ميكرد، اداره مغازه به دليل اينكه حاجي مرتضي كمتر به مغازه ميآمد، درس خواندن كه وقت ميخواست و حساب و كتاب مغازه و... سازش ميكرد و هيچ شكايتي نداشت.
او پس از چند سال يك زن وفادار، يك مادر فداكار و يك مغازهدار زبده بود و همه اينها را در سايه تلاش، بردباري، سازگاري و آموختن به دست آورده بود.
زنهاي محل به او احترام ميگذاشتند و او را دعا ميكردند چون به اكثر آنها جنس قسطي ميداد و در حساب و كتاب هم دقيق و باگذشت بود و به ويژه با زنان فقيرتر محل رفيق و دوست.
از اين دست زنان كمتر پيدا ميشود و خودش ميگفت همه اينها را در سايه سازگاري و مدارا و بردباري به دست آوردهام و اگر خجسته خانم به جاي دهه 1340 امروز زندگي ميكرد حتما نامش در ميان زنان كامياب و كارآفرين ثبت ميشد.