سانتيمانتاليسم اخلاقي؛ كيارستمي و پزشك طرحي
علي وراميني
دفاع از مظلوم و سينه سپر كردن براي حقي كه ناحق شده، اگرچه هميشه جلوهاي زيبا دارد اما همواره از يك چارچوب فكري يا رسالت اخلاقي برنخاسته است. اين وضعيت در «زمانه هيجاني» ما كه بهواسطه سازوكار عجيب و پيچيده فضاي مجازي بسيار هم بيشتر شده كاملا مشهود است. بسياري از واكنشهايي كه داد تظلمخواهي ميدهند در بهترين حالت كه فارغ از دست و پا زدن براي ديدهشدن يا رسيدن به منفعت شخصياي باشد، سانتيمانتاليسم اخلاقياي بيش نيست.
به اين معنا كه احساسات از كنترل خارج شده فرد او را به سمتي ميبرد كه هم خود و هم ديگران گمان ميكنند عملي اخلاقي در حال انجام است و اين در حالي است كه همان فرد در وضعيتي ديگر كه احساساتش در كنترل باشد اين عمل را انجام نخواهد نداد. اما انساني كه با تفكر، اخلاق را به عنوان منبع هنجارگذار در زندگي انتخاب كرده است، در هر وضع و حالي، {تلاش} دارد كه به اخلاق التزام
داشته باشد.
اين سانتيمانتاليسم اخلاقي امروزه ديگر به يك اپيدمي تبديل شده است. بارها با افرادي برخورد كرديم كه براي داد زدن سر يك حيوان تا مرز ضربوجرح دادزننده هم رفتهاند و در ديگر سو، بدترين رفتارها و توهينآميزترين كردارها را در مواجهه با نزديكترينهايشان شاهد بودهايم. چراكه او مهربان بودن را به عنوان يك فضيلت اخلاقي درك و اساسا به آن فكر نكرده است. هر دو واكنش چنين فردي را در چارچوب غليان احساسات مختلف مانند دلسوزي و خشم ميتوان فهميد. اين واكنشهاي سانتيمانتالي كه در جامعه ما يك اپيدمي شده است، از سوي منابع مرجعي هم تاييد و
تقويت ميشود.
مثلا سلبريتيها (به عنوان پرمخاطبترين مراجع امروزي) منتظرند ببيند كدام واكنش سانتيمانتال در شرايط آني و اكنوني خريدار دارد تا بلافاصله آن را انجام دهند. سانتيمانتاليسم اخلاقي در اين قشر در بهترين حالت يك حسِ هيجاني و در حالتهاي ديگر رياكارياي براي رسيدن به مطلوبي اجتماعي مانند؛ ثروت، محبوبيت يا
شهرت است.
براي درك اين وضعيت، واكنش به دو حادثه در رابطه با يك صنف خاص را ميان سلبريتيها، روزنامهنگاران و در كل نخبگان فرهنگي جامعه مقايسه كنيد؛ يكي واكنشها به مرگ كيارستمي و ديگري اتفاقي كه چندي پيش در شهرستان «دِير» افتاد و يك پزشك طرحي مورد ضرب و شتم افرادي از آن شهرستان قرار گرفت، به جرم اينكه نسخهاش از نظر شاگردِ داروخانه اشتباه بوده است. اگر ما حساسيت اخلاقياي نسبت به ضايع شدن حقي داشتيم نه در ابعاد مرگ كيارستمي قطعا، اما به اندازه خود بايد متوجه ميشديم كه صاحب منصبي در شهرستان دِير پزشك جواني را كه دور از خانوادهاش و در شرايط سخت مشغول طبابت است را به باد كتك گرفته است.
كار نداريم كه بسياري از اين برخوردها متأثر از پزشكستيزياي است كه چند سلبريتي و يكي دو سابقا نخبه فرهنگي و روزنامهنگار سر مرگ مرحوم عباس كيارستمي راه انداختند. همانهايي كه بعد از فرونشست تبِ مرگِ كيارستمي هيچوقت كوچكترين اقدامي براي بازنمايي ضعفهاي عميق و ريشهاي نظامِ سلامت نكردند و به كنج عافيتشان خليدند تا زماني ديگر سوژهاي نو براي ارضاي عواطف غليان شدهشان پيدا كنند؛ مساله اين است كه چرا اين خبر چنين ميان ما غريب و بياهميت افتاد؟ اگر ظلم بد است چرا ظلم و كمكاري آن پزشك پرونده كيارستمي را هرجا كه شد فرياد زديم و مظلوم شدن اين پزشك را
اصلا نديديم؟
در واقع وقتي احساسات، كينورزي، انتقامجويي، دوستي و دشمني ما جايگزين اخلاقي زيستن ميشود، تمام كنشها ذيل عواطف و هيجانات ما شكل ميگيرد. ناگهان همهباهم گرد هدفي كور جمع ميشويم تا احساسات شخصي و فرديمان را ارضا كنيم، اما در ديگر موارد چشم بر ظلمي كه به كسي ميشود يا حقي كه از كسي ضايع ميشود ميبنديم. براي همين است كه براي يوزها كمپين راه مياندازيم و مادري ميكنيم، براي يوزبانان؛ هيچ، فقط نگاه.