پادشاهان خانه
نفيسه آزاد
كنار هم نشستهايم سر ميز، قرار است 45 دقيقه كار كنيم و 15 دقيقه استراحت و بازي. همينطور كه كار ميكنيم با هيجان تبلت را سمت من ميگيرد و ميگويد: «مامان كافهاي كه توي پاريس دوست داشتم، امروز يك عكس جديد گذاشته» و با اشتياق عكس را نشانم ميدهد. چند وقتي است تكرار ميكند كه قرار است در فرانسه فلسفه بخواند و براي همين از روي نقشه گوگل نقشه را جسته و همه خيابانها و كافهها و فروشگاهها را ديده. نگاهش ميكنم و حرفي را كه تا سر زبانم آمده و ميخواهد كل ذوق بچه را با عقلانيت يك زن بزرگسال خاموش كند، قورت ميدهم و در عوض با دقت عكسهاي كافه پاريسي را نگاه ميكنم و اتفاقا خوش هم ميگذرد.
اين روزها به نظر ميرسد بچهها قدرت بيشتري دارند، امكانات بيشتري ميگيرند و زندگي بر وفق مرادتري هم تجربه ميكنند، زياد از پدر و مادرها و بزرگترها ميشنويم كه اين بچهها پادشاهان خانه هستند و خوش به حالشان كه اين كودكي رويايي را تجربه ميكنند. همه اينها درست است و همزمان درست نيست. به نظرم ميرسد كه كودكان بيشتر از اينكه صاحب امتياز شده باشند در دالاني از امكانات و برنامههاي طولانيمدت و ميانمدت گير كردهاند. از قضا ميخواهم ادعا كنم در گذشته كودكان زمانهاي آزادي فكر و خيال بيشتري داشتند تا امروز. هنوز هم مثل همان گذشته انسانهاي بالغ فكر ميكنند كه بيشتر و بهتر از كودكان و نوجوانان ميفهمند، فكر ميكنند در هر مقطعي بايد براي كودكان تصميم بگيرند و عقل كودكي را ناقص ميدانند. برتري بيچون چراي سن بر زندگي همه ما سايه سنگيني دارد. همه ما بارها شنيده ايم كه «وقتي بزرگ شدي ميفهمي» يا «بچگي كرده» يا نظاير آنكه بر بيعقلي و ناداني و جدي نگرفتن عقل كودكي دلالت دارند اما هر كس كودكي را با دقت بزرگ كرده باشد و خودش را به كلي به دست اين انگارههاي «سِنسالار» نداده باشد، ميداند كه عقل كودكي، عقلي متفاوت اما كارا، زيبا و صد البته كاركردي است. نظام آموزشي هم هنوز بر همان پاشنه ميچرخد: معلم ميگويد و كودك (و نوجوان) مينويسد و ميخواند و سعي ميكند بر موانع جور واجوري كه خانواده و آموزش و پرورش برايش چيدهاند، بپرد تا بتواند به آن مقصد عالي كه دانشگاهي در شهري بزرگ باشد برسد در روزهايي كه كودك در مدرسه ميگذراند به مرور هر تجربه، ايده يا آرزو و برنامه ديگري كمرنگ ميشود و رقابتها و نامها و رتبهها كه به عقل بزرگسالان درست شده جاي آن را ميگيرد. در واقع تغييري كه به نسبت 50 سال پيش اتفاق افتاده اين است كه ما به زحمت اجازه ميدهيم كودكانمان رنگ لباسها يا پرده اتاقخواب يا نوع اسباببازي خودشان را انتخاب كنند اما همچنان در يك گفتوگو به آنها جدي گوش نميكنيم، در تصميمات دخالتشان نميدهيم و با اينكه دنياي آينده دنيايي است كه آنها بايد در آن زندگي كنند ما تند و تند مشغول ساختن آن آينده مطابق عقل خودمان هستيم و همواره آن عقل كودكي را ناديده ميگيريم يا تحقير ميكنيم.
من نميدانم پسرم در پاريس فلسفه خواهد خواند يا نه؟ اما با اشتياق در كشف و شهود او مشاركت ميكنم، سعي ميكنم جهان را از چشم او ببينم كه كاري است بسيار دشوار، سعي ميكنم جلوي زبانم را بگيرم و آن جملات معروف را نگويم و بيشتر از او بشنوم، تلاش ميكنم به عقلِ كودكياش كه بازيگوشانه از اين شاخه به آن شاخه ميپرد و دنياي اطرافش را كشف ميكند پروبال بيشتري بدهم.