چالشهاي بقاي يك گونه در معرض انقراض و راهحلهاي آن از نگاه كارشناسان
ابد و يك يوز
چالشهاي بقاي يك گونه در معرض انقراض و راهحلهاي آن از نگاه كارشناسان
گروه اجتماعي| قرار نيست، مناسبتها فقط برگههاي تقويم را اشغال كنند. بسياري از مناسبتها آمده است تا بيشتر توجه ما را جلب كند. از روزمرّگيها لحظهاي جدايمان و شايد به تامل و انديشيدن وادارمان كنند. مناسبت «روز ملي يوزپلنگ ايراني» نيز براي خالي نبودن عريضه نيست. قرار نيست اين مناسبت به روزمرههايمان افزوده شود. ماجراي نامگذاري اين روز نقطه عطفي در زندگي هر يك از ما است. پرسشي عميق در برابر زندگي هر يك از ما؛ به ويژه ايرانيان. به راستي هر يك از ما براي چه به دنيا آمدهايم و به چه قيمت قرار است به زندگي ادامه دهيم و در آخر قرار است چه اثري از خود برجا بگذاريم؟ شايد با خود بگوييد حالا مگر دايناسورها نيستند چه شده است؟ شايد بگوييد مگر حالا كه ايران ديگر شير ندارد چه بلايي بر سرمان آمده است؛ زندگي كه متوقف نشده است! شايد مازندران بدون «ببر» هم همچنان زيبا و جذاب است و روز به روز ميهمانانش بيشتر و بيشتر ميشود. اما بدون «شير» و «ببر» ايران چيزهايي كم دارد؛ چيزهايي كه نشان دهد ما مردم به فراتر از خودمان ميانديشيم. چيزهايي كه نمودي از توسعه و رشديافتگي باشد. ماجراي نهم شهريور و نامگذارياش در تقويم به عنوان روز ملي يوزپلنگ ايراني به ۲۴سال قبل برميگردد. روزي كه در بافق و در گرماي تابستان، يك يوزپلنگ ماده به همراه سه تولهاش ميخواستند، تشنگي رفع كنند و به نخلستانهاي آن ديار آمدند. اما در ميان تعدادي از مردم محلي ناآگاه محاصره شدند. مادر پس از مدتي مقاومت در برابر حملات و ضربات سنگ و چوب مردم فرار كرد اما سه تولهاش گرفتار شدند.
يكي از شاهدان، خود را به اداره محيط زيست بافق رساند و ماموران محيط زيست را خبر كرد. وقتي ماموران رسيدند با لاشه بيجان يكي از تولهها مواجه شدند و دو توله ديگر با وجود جراحات شديد همچنان زنده بودند و به يزد منتقل شدند. شدت ضربات وارده بر سر و روي يكي از تولهها باعث مرگ او در ميانه راه ميشود. توله سوم پس از درمان سطحي به تهران و پرديسان منتقل شد. يوز مادر تا مدتها به آن منطقه ميآمده تا تولههايش را بيابد. آيا لحظهاي ميتوانيد، تصور كنيد بر آن مادر چه گذشته است؟ پس از آنكه توله سوم و تنها بازمانده از آن سه توله يوز نجات يافت و به قول معروف سرپا شد آن را «ماريتا» نام نهادند ولي سرنوشت بهتري نيافت تا آنكه در زمستان ۱۳۸۲ جان باخت. حالا ما ماندهايم با چندتايي يوزپلنگ ايراني كه بر سر تعدادشان هم توافقي نداريم و آن قدر گرفتار روزمرههايمان هستيم كه نميدانيم براي نجات آن فردا دير است. به هر حال با ابتكار انجمن يوزپلنگ ايراني در سال ۱۳۸۶ اين مناسبت به تقويم ملي ايران راه يافت. حالا بايد ببينيم، ميخواهيم مثل مناسبتهاي ديگر از كنار آن بگذريم يا به پرسشهاي عميقتر پيش رويمان بينديشيم و كاري بكنيم.
داستان يك عكس
فقط عكاسان طبيعت نيستند كه ميدانند ثبت رويدادهاي بيرون از زندگي شهري چه صبر و حوصله و چه مشقاتي دارد. فعالان حياتوحش به خوبي ميدانند مستندكردن زندگي گونههاي حياتوحش چه راه پرپيچ و خمي دارد. درميان گونههاي حياتوحش و به ويژه گونههاي در معرض انقراض ماجراي يوزپلنگ تفاوتهايي خاص دارد. همه ويژگي اين گربهسان به سرعت دويدنش مربوط است. چه دوربيني و چه عكاسي ميخواهد اين همه سرعت را ثبت كند؟ هيچ يوزي منتظر نميماند و ژست نميگيرد. فقط آنها كه دوستش دارند و براي نجاتش تلاش ميكنند حاضرند ساعتها و يا شايد روزها در جايي منتظر بمانند تا اين لحظه دست دهد. اين عكس را نيز يكي از كساني گرفته است كه براي حفظ و نجات يوزپلنگ ايراني تلاش بسياري كرده است.