نگاهي به فيلم Baby Girl «دختر كوچولو» ساخته هالينا رين
جنسيتزدگي در هاليوود
محمد تقيزاده
Baby Girl با عنوان فارسي «دختر كوچولو» يكي از جنجاليترين فيلمهاي سال 2024 ميلادي بود كه تبليغات زيادي پيرامون آن در رسانههاي خارجي انجام شد، گويي با يكي از شاهكارهاي بيبديل سينماي جهان روبهرو خواهيم بود! حضور «نيكول كيدمن» يكي از نكات كنجكاويبرانگيز فيلم است كه باعث شده، نگاهها به سمت اين فيلم معطوف شود، اما نتيجه چيزي بيش از يك فيلم جنسيتزده نيست كه با اينكه ادعاي روانكاوانه بودن دارد به يك سوءاستفاده و فريب تماشاگر شبيه است كه از فانتزيهاي جنسيتي براي ارعاب و هيجان بهره برده است. داستان فيلم قصه كليشهاي يك عشق نامتعارف است كه پيش از آن نمونههاي جذابتر و ممتازتر آن در فيلم «معلم پيانو» از ميشاييل هانكه و «ماه تلخ» از رومن پولانسكي مشاهده شده بود، اما فيلمساز هلندي شغل در امريكا اصرار دارد كه فيلم، همچنان روايت نامتعارف و عجيب يك پسر جوان كارآموز و يك زن ميانسال و مدير ارشد را ارايه كرده است. هالينا رين در جايگاه كارگردان اثر سعي كرده رنگ و لعاب خاصي به فيلمش ببخشد و حداقل در ظاهر، فيلم سر و شكلدار و جشنوارهپسند و در قالب فيلم هنري توليد كند. علاوه بر نقشآفريني نيكول كيدمن به عنوان يك بازيگر جذاب هاليوودي كه فيلم روي حضور آن حساب ويژهاي باز كرده، قاببندي، فيلمبرداري، رنگ و نور و طراحيهاي لباس و صحنه و در كل هر آنچه مربوط به ظاهر فيلم است، جذاب و تماشايي است، اما مشكل فيلم اين است كه عمق ندارد! سطحي بودن فيلم هم در روايتگري و هم در شخصيتپردازي كاراكترها به خوبي به چشم ميآيد وقتي مهمترين اتفاقات و نقاط عطف فيلم به سادهترين و خنثيترين شكل ممكن برگزار ميشود: تصور كنيد لحظه آشنايي رومي با ساموئل را كه به واسطه آرام كردن يك سگ ماده وحشي با يك كلوچه صورت ميگيرد يا ضربه نهايي فيلم و برملا شدن خيانت رومي كه به طور مضحك و تمسخرآميزي كارگرداني و ارايه شده است: در نتيجه باورناپذيري مهمترين و اصليترين مساله فيلم بيبي گرل يا دختر كوچولو است كه از پس فيلمنامهاي سطحي و سهل ممتنع برآمده است. فيلمنامه بيبي گرل اگرچه مدعي پيشرو بودن است و قرار است در بيان فانتزيهاي جنسيتي يك زن خاص، آوانگارد باشد و در برخي لحظات جنبههاي روانكاوانه نيز به خود ميگيرد اما در شماي كلي به دليل كليشهاي بودن و عمق نداشتن تنها به تصاويري خوش آب و رنگ تبديل شده كه هيچ يك از كاراكترها همراهي برانگيز نميشوند. تعليق فيلم شكل نميگيرد و تنها نوعي هيجان كاذب است كه تماشاگر را تا انتها ميكشاند كه متوجه شود درنهايت سرنوشت اين ارتباط مثلثي ميان رومي، ساموئل و جاكوب چه خواهد شد.
نيكول كيدمن حضور پررنگ و قابل قبولي دارد و بدون شك فيلم بدون حضور او قابل تحمل نبود بهعلاوه اينكه او توانسته بازي خوبي در يك نقش سخت از خود ارايه دهد كه برخي آن را با حضورش در فيلم تحسينبرانگيز استنلي كوبريك يعني «چشمان باز بسته» مقايسه كردند اما مشكل شخصيتپردازي و نداشتن جزييات دقيق و مرتبط كاراكترها، آنها را به عروسكهاي خيمهشب بازي فيلمساز بدل كرده كه تنها يكسري رفتارهاي به ظاهر جذاب و تابوشكنانه انجام ميدهند بدون آنكه منطق روابط و اتفاقات مشخص شود براي مثال كاراكتر كليدي رومي را فرض كنيد كه هيچ چيز از شخصيت قدرتطلب و خاص او جز چند ديالوگ ارايه نميشود.
فيلم ميتوانست اثر ماندگار و تاثيرگذاري باشد اگر جز ظاهر فيلم، به فيلمنامه آن نيز توجه ميشد و به ايده غيرمتعارف و تصاوير چشمنواز محدود نميشد؛ يك تريلر روانشناسانه جذاب كه بخشي از مشكلات جامعه معاصر جهان را روايت كند و از اين رو همراهيبرانگيز و سمپاتيك شود اما به جاي آن با فيلمي تلف شده مواجهيم كه نون جنسيتزدگي و رنگ و لعاب ظاهري خود را ميخورد و در همراهيبرانگيزي و ماندگاري حرفي براي گفتن ندارد.