راز جنون جرج سوم
مرتضي ميرحسيني
ميگفتند ديوانه شده است. البته نه با صداي بلند كه در صحبتهاي خصوصي خودشان از آشفتگيها و پريشانيهايش حرف ميزدند. نميشد به صراحت و با صداي بلند، آن هم در دربار از جنون شاه صحبت كرد. هر چند كتمان اين جنون هم - كه از اواخر پاييز 1787 ميلادي تشديد شد - ممكن نبود. همه آنهايي كه به دربار لندن رفتوآمد داشتند، ميديدند كه جرج سوم به چه روزي افتاده است. ميديدند، اما كاري از كسي براي درمان يا حتي آرام كردنش برنميآمد. حتي بهترين پزشكان انگليس هم از فهم آنچه به سر پادشاه آمده بود، عاجز بودند. شاه، گاهي فرياد ميزد و به آنهايي كه نزديكش بودند، ميگفت شهر زير آب رفته است. گاهي چند ساعت بيوقفه صحبت ميكرد و گاهي ناگهاني وسط همين صحبتها از خودش ميپرسيد: «چي؟ چي؟» گاهي به نوكرانش القاب اشرافي ميداد و گاهي هم نامههايي عجيب به شاهان كشورهاي دور و نزديك مينوشت. يك بار نوزده ساعت يكنفس وراجي كرد و در حالتي هذياني، جديترين مسائل كشورش را با مبتذلترين شوخيهاي جنسي درهم آميخت. گاهي هم از تشنج از پا ميافتاد. زندگياش تا زمستان 1820 طول كشيد و تا به آخر، براي شش دهه، عنوان شاهي را حفظ كرد. به روايت جايلز ميلتون «اواخر عمرش در دنيايي خيالي كه در آن مُردهها زنده و زندهها مُرده بودند، زندگي ميكرد. كر، كور و ديوانه شده بود و گفتوگوهاي پريشانش روز به روز عجيبترين ميشدند.» روزي از همان روزهاي پاياني (بيستم ژانويه 1820 ميلادي) پنجاهوهشت ساعت يكسره حرف زد و گاهي اطرافيانش و گاهي مُردگان را مخاطب گرفت. بعدها، يعني در دوران ما مطالعاتي براي كشف بيماري و جنون جرج سوم انجام شد. در جستوجوي نشانههايي براي رسيدن به حقيقت، همه آنچه از او باقي مانده بود، زيرورو كردند و كوشيدند ريشه پريشاني و آشفتگياش را پيدا كنند. در دهه 1970 با استناد به برخي اشارات در پرونده پزشكي او- مثل وجود لكههايي به رنگ آبي و قرمز در ادرارش - گفتند كه به بيماري نادر خوني به اسم پورفيري مبتلا بوده است. «پورفيري در حادترين نوع خود ميتواند بيمار را از پا درآورد. علايم آن درد مفرط شكمي، گرفتگي عضلاني و تشنج شديد بدني شبيه به حملههاي صرعي است و اغلب اشتباه تشخيص داده ميشود و حتي امروزه، كساني كه به اين بيماري مبتلا هستند معمولا بيمار رواني قلمداد ميشوند.» اين تشخيص، با مطالعات بعدي و كشف مداركي در موزه لندن، بيشتر سر زبانها افتاد. چند تار مو از جرج سوم هم پيدا و آزمايش كردند و گفتند اين موها سيصد برابر بيشتر از حد مجاز به آرسنيك آلودهاند و سپس فهميدند كه اين سم به مقدار زياد در كرم صورت و پودر كلاهگيس پادشاه استفاده ميشده است. از آنجا كه آرسنيك ميتوانست عامل بروز و تشديد پورفيري باشد، تا مدتي چنين به نظر ميرسيد كه راز جنون جرج سوم كشف شده است. اما بعدتر، محققاني از دانشگاه لندن به پاسخ متفاوتي رسيدند. ميلتون مينويسد: «آنها با نگاه دقيقتري به پروندههاي پزشكي شاه جرج توضيح متفاوتي براي ادرار آبي و قرمز يافتند. آنها كشف كردند براي شاه دارويي محتوي جنتيانا تجويز ميشد، گياهي با گلهاي آبي تيره كه تاثير آن در تغيير رنگ ادرار شناخته شده بود. محققان همچنين هزاران نامه دستنوشته شاه جرج سوم را مطالعه كردند و از آنچه يافتند، جا خوردند. هر وقت او دستخوش يكي از حملههاي بيمارياش ميشد، جملاتش بهطور قابل توجهي طولانيتر از زماني ميشدند كه حالش خوب بود. يك تكجمله اغلب شامل هشت فعل و چهارصد كلمه ميشد و شاه بارها با واژههاي ابتكاري و متنوع حرفهاي خود را تكرار ميكرد. چنين علايمي بيشتر مواقع در بيماراني كه از نوع شديد اختلال دوقطبي رنج ميبرند، ديده ميشود. بيماران دوقطبي همچنين خصوصيات رفتاري مشابه با رفتارهاي شاه، سرخوشي و افسردگي شديد بين دورههاي سلامت و آگاهي، از خود بروز ميدهند.» اكنون بسياري نتايج همين پژوهش را پذيرفتهاند و رفتارهاي - آن زمان- عجيب جرج سوم را كه گاهي از او به «ديوانه» ياد ميشود نه از جنون يا پورفيري كه از «نوع شديد و ناتوانكنندهاي از اختلال دوقطبي» ميدانند.