• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۴ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5850 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۱۷ شهريور

عباس عبدی به همه حواشی پیرامون «نامه‌ای به خاتمی» پاسخ می دهد

بازتاب انتقادي نامه به خاتمي

يكي از نقدهاي جدي من كه كمتر به آن پاسخ داده شد، فقدان تحليل جامع و به‌روز از شرايط كشور است؛ تحليلي كه ادبيات سياسي دوستان نيز با آن تطابق داشته و هماهنگ باشد.

گروه سياسي| پس از انتشار متني كه دو هفته پيش (۵ شهريور) در همين روزنامه خطاب به جناب آقاي خاتمي نوشتم، بازتاب‌هاي آن به نسبت گوناگون و گسترده بود. طبيعي است بخشي از مخاطبان از آن استقبال كردند، شايد برخي از آنان با همه اجزاي متن موافق نبودند كه طبيعي هم هست، ولي روح كلي آن را پذيرفتند.چنان‌كه گويي انتظار داشتند چنين صدايي را بشنوند. من نمي‌خواهم داوري كنم كه تعداد موافقان و كساني كه استقبال كردند در مقايسه با مخالفان چقدر بود، ولي آنچه از واكنش‌ها به بنده منتقل شد يا ديدم، خيلي بيشتر بود. شايد مخالفان نظر خود را به بنده منعكس نكرده باشند و كمتر ديده باشم، از اين رو سعي كردم كه گزاره‌هاي اصلي منتقدان را در اينجا ذكر و درباره آنها پاسخ دهم. ابتدا هم متذكر شوم كه هر متني را كه مي‌خوانيم تا نقد كنيم، يك نكته محوري دارد و بايد به همان نقاط پرداخت. ورود به مسائل حاشيه‌اي و انگيزه‌اي و شخصي و... نشان از ضعف در خواندن متن يا نداشتن پاسخ است. اين نكته را با توضيحات مفصلي در يادداشت خود با عنوان «چگونگي مواجهه با نقد» در 11‌شهريور نوشته و منتشر كردم. البته اغلب نقدهايي كه ديدم يا به دست من رسيد به مساله پرداخته بودند و از اين نظر از همه آنان تشكر مي‌كنم و يكي از اهداف نقد كه درگير شدن جامعه هدف با موضوع و گفت‌وگو پيرامون مساله است، محقق شد. نكته ديگر اينكه هر متني حتي اگر با كليت يا اجزاي آن مخالف باشيم، مي‌تواند فرصت مناسبي باشد براي ارزيابي دو‌باره از موضوع و ارتقاي مساله كه به بهبود آن كمك كند.

در اينجا بدون اشاره به نقد خاصي محورهاي اصلي كه برخي دوستان گوناگوني مطرح كردند را نوشته و سپس پاسخ مي‌دهم. البته يك نقد ارزشمند نيز از سوي دبير محترم انجمن اسلامي مدرسين دانشگاه‌ها مطرح شده كه در پايان جداگانه به نكات آن مي‌پردازم.

۱- گفته‌اند كه من درباره مسائل دروني جبهه اصلاحات اطلاعات كافي ندارم. اين نكته كاملا درستي است، ولي ربطي به نقد بنده ندارد، زيرا نوشته من به عنوان يك شهروند ناظر به خروجي اين جبهه است و نه به سازوكار دروني آن.

۲- پرسيده‌اند كه چرا خطاب نامه به آقاي خاتمي و نه جبهه اصلاحات است؟ به نظرم برخي از دوستان جبهه چندان علاقه‌اي به شنيدن اين نقدها ندارند يا اگر هم شنيدند براي‌شان اهميتي نداشته، به ويژه پيش‌تر هم كه نقدهايم را خصوصي مي‌گفتم در نهايت بدون پاسخ مي‌ماند يا شايد هم قانع نمي‌شدند، حتما محذوراتي درون تشكيلاتي داشتند، ولي موضوع درباره آقاي خاتمي فرق مي‌كند. اگر اين جبهه هيچ انتسابي به ايشان ندارند، مي‌توانند در يك جمله از خود رفع انتساب كنند و ماجرا حل شود، ولي اگر مسووليتي ولو غيررسمي دارند و مي‌پذيرند، بايد مورد خطاب قرار گيرند چون تفاوت‌هاي مختلفي ميان آنها وجود دارد. به علاوه چند روز پيش از انتشار اين متن، مفاد آن را با جناب آقاي خاتمي حضوري طرح كرده بودم و حتي متذكر شدم كه اين‌نقد و رويكرد را منتشر مي‌كنم و اگر شما اقدامي خواستيد انجام دهيد، براي شما تسهيل‌گر خواهدبود.

۳- برخي نسبت به زمان نوشتن و انتشار نامه نقد داشتند. در اين باره بايد گفت كه اين بهترين زمان بود، زيرا در موقعيت جديد سياسي قرار گرفته‌ايم و اگر نقدهاي من درست است، بايد زودتر اقدام شود تا مواضع فعلي رسوب نكند -و اگر نادرست است- طبيعي است كه پاسخ داده خواهد شد و زمان در آن اثري ندارد. ضمن اينكه هر وقت نوشته و منتشر شود ايرادي به زمان گرفته مي‌شود.

۴- برخي گفته‌اند كه مخالفان اصلاحات از اين نقدها سوءاستفاده مي‌كنند يا كرده‌اند. براي اين ايراد هيچ پاسخي ندارم جز اينكه اين استدلال مشابه استدلال مخالفان اصلاحات است و هيچ اصلاح‌طلب عاقل و صادقي كه طرفدار گفت‌وگو و شفافيت در فضاي عمومي است چنين استدلالي را به كار نمي‌برد.

۵ -يكي از نكاتي كه برخي دوستان در نفي مبارزه از سوي من مطرح كرده‌اند، دفاع از مفهوم مبارزه و جمع‌پذير بودن آن با اصلاح‌طلبي است. به نظرم توجه به مفهوم مبارزه در متن من نشده است و آن را معادل كوشش براي رسيدن به هدف گرفته‌اند كه طبعا با اين ايده نه‌تنها موافقم كه خودم كمتر از ديگران دنبال آن نيستم. منظور از مبارزه نوعي سياست‌ورزي است مبتني بر دوقطبي كردن خود و غير خود و ارايه راه‌حل‌هاي حذفي و به‌ناچار و درنهايت همراهي با خشونت و قهر يا سكوت در برابر آن است.

۶ - يكي از نقدهاي مهم به مطلب بنده اين است كه مطالبات جامعه خيلي راديكال‌تر از خواست‌هاي اصلاح‌طلبان است، به‌طوري كه اصلاح‌طلبان را استمرارطلب مي‌دانند. پس چرا من ادبيات جبهه را راديكال مي‌نامم؟ پاسخ اين است كه اولا علت استمرارطلب دانستن اصلاح‌طلبان اين نيست كه مطالبات آنان كندتر از تندروها است. علت ناتواني در تحقق حداقل شعارها است. وظيفه يك حزب سياسي طرح مطالبات نيست، اين يكي از اشتباهات اساسي و اختلاف من و دوستان است. وظيفه حزب سياسي تحقق مطالبات است. اگر مطالبه خيلي بالايي را طرح كنيد كه تحقق آن در توان شما نباشد، اين رفتار نامعقولي است، شايد طرح مطالبات حتي بالا براي جنبش‌هاي اجتماعي خوب و لازم باشد، ولي احزاب سياسي در مقام سياستمدار بايد شيوه اجراي آن را با موفقيت پيش ببرند. اگر شما وظيفه طرح مطالبه داريد، پس بهتر است برويد در نقطه نهايي طيف مطالبه‌گران بايستيد. پس چرا مي‌آييد در انتخابات و از پزشكيان دفاع مي‌كنيد؟ جمع مطالبه‌گري حداكثري با مشاركت حداقلي جور در نمي‌آيد. اين يكي از ايرادهاي ديگر من به رويكرد مطالبه‌گري بي‌ثمر دوستان است. مردم هم از شما چنين انتظاري ندارند. شما به خطا گمان مي‌كنيد كه مردم مي‌خواهند شما مطالبه‌گري حداكثري كنيد. هيچ نظرسنجي برداشت دوستان را تاييد نمي‌كند. بنابراين شمردن مشكلات كشور و طرح آنها به تنهايي وظيفه جريان سياسي خواهان كسب قدرت نيست. ۲۵ سال است كه اينها گفته مي‌شود. وظيفه جريان سياسي تجميع نيروها براي تحقق اهدافي است كه در توان دارد. هنگامي هم كه نتوانست محقق كند، شكست خورده است.

در متن نامه نگاه و انتظارات خودم از جريان اصلاح‌طلبي را نوشته‌ام كه خيلي بيش از اين است كه هست. حالا اگر كساني به اين حد و‌ مطالبه‌گري راضي هستند حرفي باقي نمي‌ماند. در اين مورد باز هم توضيح خواهم داد.

۷- مي‌گويند كه اين حرف‌هاي روزنه‌گشايان است. فرض كنيم كه باشد. خب آن را پاسخ بايد داد و نه اينكه برچسب زد. اين يكي از ايرادهايي است كه بايد به دوستان گرفت كه به‌جاي گفت‌وگو از برچسب‌زني استفاده مي‌كنند، ولي چنين برچسبي هم درست نيست. در اين باره ضمن احترام به همه دوستان روزنه‌گشا تحليل من هيچ نسبتي با تحليل آن دوستان در زمستان گذشته ندارد و كاملا هم مخالف آن بودم و موضع خود را هم برخلاف اغلب دوستان جبهه خيلي صريح نوشتم و برخي از آن دوستان روزنه‌گشا نيز اين تفاوت را خوب مي‌دانند. به نظر من بخشي از دلايل (و نه همه دلايل آن) شكل‌گيري اراده ساختار به انجام انتخابات اخير؛ محصول رويكرد تحريم و نه مشاركت در سه انتخابات گذشته بود. آمار انتخابات شهرهاي بزرگ كه مفهوم سياسي و نه قومي و منطقه‌اي داشتند نشان داد كه اعلام آن رويكرد روزنه‌گشايي هم اثري در مردم نداشت. در متن نامه بنده نيز روشن است كه از سال ۹۷ به آقاي خاتمي عرض كردم كه در اين شرايط و تا اطلاع بعدي سياست‌ورزي اصلاح‌طلبانه با رويكرد ورود به ساختار قدرت بلاموضوع است و اين در تقابل آشكار با رويكرد تحليلي دوستان در بيانيه زمستان ۱۴۰۲ است، ولي اينكه چرا از اسفند ۴۰۲ رسيدم به خرداد ۴۰۳ به علت تغيير خط‌مشي حكومت بود كه كاملا هم منتظرش بودم و اين را چند بار قيد كرده بودم كه سال ۴۰۳ سال ضرورت يك تغيير است و اين رخ داد. طبيعي است كه به رويكرد جديد بايد واكنش مثبت نشان مي‌داديم. اگر سياست رسمي تغييري نمي‌كرد ما همچنان سر جاي خودمان مي‌بوديم. محتواي اين نامه هم براي من هيچ چيز جديدي نبود. نوشته‌هاي كانالم را مرور كنيد تحليل‌هاي مكرر و از زواياي گوناگون داشته‌ام احتمالا برخي دوستان آنها را نخوانده‌اند كه با تحليل زمستان روزنه‌گشايي خلط كرده‌اند. نكته مهم‌تر اينكه همه اينها را قبلا هم به دوستان اصلاح‌طلب گفته‌ام گرچه اغلب حضوري بوده است. دوستاني كه در جلسات مشترك با من بودند هيچ‌گاه از اين مواضع تعجبي نكرده‌اند چون هيچ‌كدام آنها جديد نبوده و فقط اكنون منتشر شده است. همين.

۸‌ - در دفاع از اظهار ادبيات و مطالبات راديكال‌تر گفته مي‌شود كه اگر اصلاح‌طلبي نتواند تغيير ايجاد كند كاركرد حضورش به حفظ وضع موجود تقليل پيدا مي‌كند. اين گزاره كاملا درست است، ولي در تطبيق با واقعيت قدري پيچيدگي دارد. اول اينكه مرجع تشخيص آن كيست؟ مثلا آيا مي‌توان وضعيت سياسي حاكم بر جامعه خود در شهريور ۱۴۰۳ را مشابه ارديبهشت ۱۴۰۳ دانست؟ و معتقد بود كه تغييري رخ نداده است؟ اگر اين دو وضعيت را حاوي تغيير ندانيم به‌طور قطع قادر به گفت‌وگو در قالب اصلاح‌طلبي نخواهيم شد. نكته دوم كه مهم‌تر است، جريان شناور سياست است كه همه را با خودش مي‌برد. در واقع همه ما با حضور در اين رودخانه خروشان سياست، هر لحظه تجربه جديدي را رقم مي‌زنيم، سياست همين تجربه‌هاي ملي است. چه آن كساني كه راي مي‌دهند، چه كساني كه تحريم مي‌كنند، چه كساني كه انتخاب مي‌شوند و چه آنان كه كنار مي‌روند. سياست را نمي‌توان تعطيل كرد. هيچ نوع تضميني هم براي آينده وجود ندارد، جز آنكه سعي كنيم با تفاهم و گفت‌وگوي جمعي به توافق برسيم و عمل كنيم و بالاخره نقطه بهينه رضايت دادن به تغييرات يا تن ندادن به آن و معادل حفظ وضع موجود‌دانستن نيز بر اثر اين توافق عمومي به دست مي‌آيد. بنيان اساسي سياست؛ مشاركت عمومي از طريق گفت‌وگوي آزاد است. چه در تعيين اهداف، چه در شيوه‌هاي تحقق آن.

۹- برخي دوستان نقد مرا از اين حيث وارد نمي‌دانند كه معتقدند بر‌خلاف تحليل من جبهه اصلاحات در اين انتخابات نقش تعيين‌كننده‌اي داشت و هم در ۱۴۰۲ و هم در ۱۴۰۳ تصميمات درستي را گرفته است. درباره تعيين‌كنندگي نقش آنان ضمن همه احترام به دوستان با اين برداشت موافق نيستم. اين نقش در سازوكارهاي دوران انتخابات و بعد از آن به نسبت حاشيه‌اي بود. به عبارت ديگر بايد گفت كه انتظارات اين دوستان و بنده از جبهه اصلاحات به كلي متفاوت است. از نظر من آنان بايد نقش بسيار مهم‌تري را در تحولات ايفا نمايند، ولي ظاهرا دوستان به همين اندازه رضايت دارند، اگر نقش بي‌بديلي داشتند كه پس از ۱۵‌تير خود را در مقام منتقد و مطالبه‌گر قرار نمي‌دادند، بلكه بايد در مقام پاسخگو مي‌بودند.‌گر‌چه مطالبه‌گري پيش از آن هم جايگاه مناسب براي يك جريان سياسي نيست و بيشتر وظيفه نهادهاي مدني و عوامل جنبشي است، ولي هنگامي كه نقش خود را پيش و پس از انتخابات يكسان مي‌بينند، به معناي آن است كه نقش مهمي در اين فرآيند نداشته‌اند و اين همان ايرادي است كه بنده به اين جبهه دارم، معتقدم دوستان به آنچه در اين سطح نازل دارند و عمل مي‌كنند راضي هستند، درحالي كه انتظار من از اصلاح‌طلبان ايفاي نقشي بسيار مهم‌تر و تاريخي است. اگر به اين راضي هستند ديگر بحثي نيست. ظاهرا بايد از اين ايده دست شست و گذاشت به آنچه كه در دست دارند و خوشحالند «بِما لديهم فرِحُون» باقي بمانند. اين مهم‌ترين بخش نقد من از اين جبهه است كه انتظار دارم يك نيرو براي خود نقشي بالاتر و تاريخي‌تر پيدا كند، ولي آنان دنبال توييت زدن و مطالبه‌گري هستند كه كار هر فرد بدون تشكيلات هم هست. من يا خيلي‌هاي ديگر به صفت فردي بهتر و موثرتر از دوستان قادر به انجام آن هستيم. البته در همين انتخابات هم اختلاف‌نظر نسبت به سياست‌هاي آنان وجود داشت، ولي چون فعلا نتيجه مطلوب است، كسي به آن تصميمات كاري ندارد. كافي است كه به حضور اعضاي جبهه در اركان اصلي نهادهاي راهبري‌كننده انتخابات اخير توجه كنيم تا نقش كاملا حاشيه‌اي آنان را به وضوح ببينيم.

۱۰- يكي از نقدهاي جدي من كه كمتر به آن پاسخ داده شد، فقدان تحليل جامع و به‌روز از شرايط كشور است. تحليلي كه ادبيات سياسي دوستان نيز با آن تطابق داشته و هماهنگ باشد. تحليلي كه در ميان مجموعه اصلاح‌طلبان جاري و ساري شود. تحليلي كه ابهام و سردرگمي در مواضع اتخاذي ايجاد نكند. اغلب تحليل‌هاي آنان شفاهي است. روانشناسانه است. بسيار مقطعي و زودگذر و ناظر به اتفاقات روز است. خط روشن و پيوستگي ميان آنها يافت نمي‌شود. به همين علت اختلافات داخلي مسكوت گذاشته مي‌شود و اين خيلي زيان‌بار است، زيرا مسكوت گذاشتن اختلافات موجب حل آنها نمي‌شود، بلكه موجب تعميق آنها مي‌گردد مثل ريختن آشغال‌ها زير فرش است. حفظ وحدت صوري براي‌شان اهميت بيشتري دارد تا رسيدن به يك توافق جمعي مبتني بر تحليل جامع و روشن. اين نقدهاي بنده نيز چيز جديدي نيست. معمولا اشتباهات سياسي را پس از يكي، دو دهه مي‌پذيرند، ولي حتي همان پذيرش هم منجر به اصلاح نمي‌شود، بلكه براي خلاص شدن از بار سياسي و اخلاقي آن اشتباهات است. متاسفانه افراد را براساس انگيزه‌هاي آنان يا آمادگي براي مبارزه و هزينه دادن و... تحليل و داوري مي‌كنند. گويي كه اگر يك نفر دگرخواه و خيرخواه و از جان گذشته باشد و هزينه بدهد، پس عقايدش و تحليل‌هايش هم درست است. مرز ميان اخلاق فردي را با حوزه عمومي و سياست رعايت نمي‌كنند. برخلاف ادعاهاي‌شان كه بايد در متن جامعه بود، اصولا افراد قابل‌توجهي آنان را نمي‌شناسند و مهم‌تر از آن به لحاظ ذهني و فكري حضوري در عرصه جامعه و مردم ندارند. اگر موضعي نگيرند كسي انتظارش را ندارد كه موضع بگيرند. باعث تأسف است كه مي‌بينيم كسان زيادي هستند كه به آنان به‌طور اصولي علاقه دارند ولي تحفظ دارند يا بي‌فايده مي‌دانند كه به آنان انتقاد كنند. تشكيلات و ساختار دروني خودشان براي‌شان مهم‌تر از چيزي است كه به عنوان خروجي در جامعه از آنان ديده مي‌شود. ما نمي‌توانيم با توجيهات مربوط به ساختار دروني جبهه اصلاحات چشم را بر خروجي آن ببنديم. قرار نيست جامعه تابع عوارض تشكيلاتي احزاب و گرو‌ه‌ها باشد كه به دليل گذشت زمان شكل ثابت گرفته و قادر به تطبيق خود با شرايط عمومي نيستند.

۱۱- يكي از نكات مهم در نقدهايي كه درباره نامه من نوشته شده بود، «زمان‌پريشي» است. در حقيقت دوستان منتقد با خلط زمان و بي‌توجه به تغييرات و تحولات در ساختار قدرت و تحولات اجتماعي، به سادگي انتظار دارند كه همه كنشگران هميشه و در همه حال رفتارهاي‌شان يكسان باشد. چنين تصوري منجر به اولويت‌هاي ثابت سياسي و نيز تشكيلاتي انعطاف‌ناپذير مي‌شود.

۱۲- يكي از دوستان يك جلسه داخلي مجموعه‌اي از اصلاح‌طلبان، نامه مرا چنين توصيف كرده است: «مزيد اطلاع شما در جلسه.... نامه شما به آقاي خاتمي عمدتا مورد انتقاد بود و با كج‌فهمي‌هاي عجيبي همراه بود ازجمله وقتي در پاسخ يكي از دوستان كه انگيزه بيانيه را برخورد با آقاي خاتمي ذكر كرد توضيحي دادم گفت پس تو هم مثل آقاي ... (يكي ديگر از حاضران در جلسه) مريد آقاي عبدي هستي! حداقل اينجاي كار «نامه» اشكال دارد كه بخش قابل‌توجهي از مخاطبان اصل مطلب را يا نفهميده‌اند يا ابهام دارند.» پاسخ دادم كه مساله من همين كج‌فهمي‌ها است. هنگامي كه متن مكتوب و روشن مرا با كج‌فهمي بخوانند و داوري كنند، چگونه ممكن است واقعيات جامعه را با كج‌فهمي تحليل نكنند يا با عينك رنگي آن را نبينند؟ اين مساله‌اي است كه در نامه خود به آن اشاره كرده‌ام. بايد در فهم ديگران همدلي و حسن‌ظن داشت. هنگامي كه حتي در يك جلسه به شما كه دوست صميمي و سال‌هاي دور آنان هستيد و همفكر و همراه هم هستيد، فقط به اين علت كه كج‌فهمي را تذكر مي‌دهيد، به جاي آنكه تشكر كنند و شرمنده شوند، فوري برچسب مي‌زنند؛ در سطح جامعه با ديگران چه برخوردي خواهند داشت؟ اين پديده مصداق داستان «به همين مجُوز» است. چه بسا قدرت تخيل و همدلي و همراهي با منتقد را ندارند. منتقد را نه دوست كه دشمن مي‌دانند. سياست مبارزه يعني اين. هر كه با من نباشد، حتما با دشمن است. سياست مبارزه، يعني تقسيم‌بندي جامعه براساس دوست و دشمن و ضرورت حذف دشمن، بدترين دشمن‌هاي يك مبارز واقعي، نزديك‌ترين دوستان منتقد به او هستند. بنيان ويرانگر اين رويكرد همان غلبه سياست مبارزه و ستيزه است. موضوعي كه در انقلاب و سال‌هاي پس از آن تجربه كرده‌ايم. تجربه‌اي كه اگر مقتضاي آن دوران بوده يا حداقل در آن دوران قابل فهم بود، اكنون و در اين دوران تكرار آن فاجعه‌بار است. خوشبختانه نسل جوان اصلاح‌طلب حتي اگر به لحاظ مطالبات راديكال باشد، اغلب آنان به لحاظ رفتار و احساس نسبت به ديگران بسيار با سعه‌‌صدرتر و دموكرات‌تر هستند.

۱۳- يكي از ويژگي‌هاي دوستان كه در نقدهاي‌شان بسيار ديده مي‌شود، گذشته‌گرا هستند. شرمنده‌ام كه چنين تمثيلي مي‌كنم، ولي مثل پيرمردان و پيرزنان كه فقط در گذشته زندگي مي‌كنند. نيروي خلاق و رو به رشد هيچ‌گاه در بند گذشته نيست، به ويژه در سياست. سياست محل تامين اغراض و اميال فردي و گروهي افراد معدودي نيست كه در خيال گذشته سير كنند و در آنجا باقي بمانند و چشم‌اندازي براي آينده نداشته باشند. گروهي كه براي هر اقدام خود ده‌ها استدلال از گذشته مي‌آورد و زمان‌پريشانه تحليل مي‌كند، حتي يك استدلال براي آينده ارايه نمي‌كند. جالب است كه استدلال‌هاي گذشته‌گرايانه آنان نيز اغلب نادرست است و پس از گذشت ۱۰، ۱۵ سال مجبور به اذعان به اشتباهات آن مي‌شوند.

۱۴- يكي از نقدهايي كه عنوان شده است، تغيير دادن راهبرد و نظر را؛ مترادف ابن‌الوقت بودن دانسته‌اند. در اين مورد كافي است كه گفته شود اگر اين حرف را بپذيريم مواضع جبهه نيز مصداق آن است، زيرا در زمستان ۱۴۰۲ مخالف شركت در انتخابات بود و نامزدي معرفي نكرد، در بهار ۱۴۰۳ نامزد هم معرفي كرد و شركت كرد. اين استدلال نادرست است. ابن‌الوقتي متفاوت از تطبيق رفتار متناسب با شرايط است. هيچ‌كس منطق پوشيدن يك پيراهن در تابستان را با پوشيدن چند لباس گرم و پالتو در زمستان متفاوت نمي‌بيند، هر دو از منطق واحدي تبعيت مي‌كنند. يكي از هنرهاي سياست‌ورزي پيدا كردن نقطه بهينه ميان ثبات و تحول در راهبردها و سياست‌هاي كلان است. همان اندازه كه جمود و ثبات دايمي بد است، تغيير و تحول فراوان نيز مذموم و ناپسند است. پيدا كردن نقطه بهينه آن، محصول گفت‌وگوي آزاد و نقد و رسيدن به تفاهم است. حتي اگر در آينده به اين نتيجه برسند كه انتخاب اين نقطه يا تغيير سياست كار درستي نبوده است. كنش سياسي يك امر جمعي و مشاركتي است كه با گفت‌وگوي آزاد شكل مي‌گيرد، پس مخالفت با نقد يا برچسب زدن عليه منتقد، كاشتن بذر انحراف در مسير اشتباه است و هيچ دستاورد ديگري ندارد.

تمامي راهبردها و سياست‌هاي ما براي اين بوده كه آنها را امكاني در خدمت حل مسائل ملي مي‌دانستيم، ولي تداوم سياست‌ورزي بدون تحول موجب مي‌شود كه اين راهبردها و سياست‌ها تبديل به هويت شود و ما را در تارهاي هويتي خود زنداني كند. يكي از ايرادهايي كه به سياست‌هاي رسمي حكومت داريم، همين هويتي كردن راهبردها و سياست‌ها از سوي آنان است. گويي كه اصلاح و تغيير آنها يك شكست فاجعه‌بار براي آنان است. متاسفانه اين فرآيند را برخي اصلاح‌طلبان و نيروهاي تحول‌خواه و برانداز نيز تقويت و تشديد مي‌كنند. آنان مي‌كوشند كه سياست‌هاي رسمي را تبديل به هويت حكومت كنند و تغيير آن را مترادف با شكست آنان جلوه دهند. نمونه آن مساله حجاب زنان است. درحالي كه تغيير آنها به چند دليل امري طبيعي است؛ اول اينكه صحنه سياست تغيير مي‌كند. پس بايد راهبردها و سياست‌ها را تغيير داد، دوم اينكه احتمالا از ابتدا نيز نادرست بوده، پس بايد تغييرشان داد و سوم اينكه به دليل تغييرات جدي در طرف مقابل و محيط بيروني، اين سياست‌ها و راهبردها سالب به انتفاي موضوع شده است. سياست مبارزه، يا دگماتيسم، مي‌كوشد كه راهبردها و سياست‌ها را در هر دو طرف قداست بخشيده و عدول از آنها را به معناي شكست نهايي تلقي كند. نگاهي به ادبيات تندروها و كيهان به خوبي اين امر را نشان مي‌دهد، گويي همه راهبردها و سياست‌ها، وحي مُنزل هستند و تا قيام قيامت بايد باشند و هر كدام آنها جزيي از پازل هويتي آنان هستند. برخي ديگر هم در اين سو چنين تعبيري از هويت خود دارند و اين همان سياست به مثابه جمود و مبارزه و نفي ديگري و خشونت است، حتي اگر ادعاي چنين چيزي را نداشته باشند، نتيجه قهري آن اين است. البته اين وضعيت در اصلاح‌طلبان به صورت طيف است و مجموعه محدودي از آنان چنين هستند و آن‌هم نه در همه موضوعات ولي واقعيت اين است كه نداشتن مرزبندي‌هاي روشن موجب مي‌شود كه در يك وضعيت دوگانه قرار گيرند، در نتيجه نه دستاوردهاي اصلاح‌طلبي را به‌طور كامل تجربه مي‌كنند و نه از نتايج براندازي خيري مي‌بينند، در‌حالي كه انتظار دارند همزمان از هر دو بهره‌مند شوند. اين شدني نيست، چه بسا چوب هر دو را بخورند ولي از نان احتمالي هر دو محروم شوند.

15- يكي از نكاتي كه در نقد نامه نوشته شده اين است كه جريان غالب در اين جبهه، اصلاح‌طلبانه است و نه راديكال. اين حرف درستي است كه در نامه به‌طور ضمني متذكر شده‌ام و اضافه مي‌كنم كه در فضاي سياسي موجود جريان راديكال غلبه تبليغاتي دارد و مهم‌تر از آن اين است كه نمي‌توان هر دو را داشت، بايد مرزبندي كرد. اگر قبول دارند كه هيچ در غير اين صورت بايد مرزبندي روشن كرد.

16- يكي از نكات طرح شده در نقد اين نامه متهم كردن من به بي‌توجهي به عملكرد حكومت در مواجهه با احزاب است. به نظرم اين نقد وارد نيست چون اين مشكل يكي از مسائلي است كه احزاب بايد در سازماندهي خود رعايت و نقطه بهينه‌اي را براي خود پيدا كنند و الا اگر اين استدلال را بپذيريم در اين صورت احزاب بايد بنشينند كه همه موارد را حكومت حل كند درحالي كه مشكل اصلي همين است كه چگونه مي‌توان اين مشكلات را حل كرد؟ اين مثل آن است كه ناتواني خود در شنا كردن در دريا را به عهده امواج آب بيندازند درحالي كه اساسا براي اين كار به ميدان آمده‌اند.

۱۷- پاسخ پاياني به نقد برادر ارجمند دكتر فرهاد درويشي، دبير دفتر سياسي انجمن اسلامي مدرسين دانشگاه‌ها است كه ضمن ابراز لطف و استقبال از نامه كه مي‌تواند موجب گشودن راهي براي بهبود سياست‌ها و روش‌ها باشد، چند مطلب را اظهار كرده‌اند كه با برخي موارد نامه هم‌نظري كرده‌اند كه موجب امتنان است و به آنها نمي‌پردازم. فقط چند مورد را متذكر مي‌شوم. ايشان نوشته‌اند كه:

«اينكه ادعا شده است صداي غالب در ميان اصلاح‌طلبان، صداي راديكال و مبارزه‌جويانه است، معلوم نيست كه دقيقا متوجه يك فرد خاص است يا يك حزب سياسي خاص يا كل جريان اصلاح‌طلبي در كشور. از ديدگاه آقاي عبدي، كداميك از گفتار يا كردار آقاي خاتمي به عنوان رهبر معنوي اصلاحات يا جبهه اصلاحات، به عنوان تنها سازمان و تشكيلات قانوني و شناخته شده جريان اصلاح‌طلبي در كشور، مويد مشي مبارزه‌جويانه و راديكال در عرصه سياسي كشور حداقل در دو دهه گذشته بوده است؟»

به نظرم اگر نامه با دقت خوانده مي‌شد چنين برداشتي ايجاد نمي‌گرديد. من به صراحت ادبيات و رويكرد خاتمي را مستثنا كرده و متذكر شده بودم كه «براي من روشن است كه ميان ادبيات سياسي شما (خاتمي) با بخشي از نيروهاي سياسي اصلاحات تباين آشكار وجود دارد، ولي درنهايت صداي كساني به عنوان صداي اصلي اصلاح‌طلبي (كه در بعضي از اعضاي جبهه اصلاحات نمود بارز يافته) شناخته مي‌شود كه زباني راديكال و مبارزه‌جويانه دارند، زباني كه بنا به تحليل من تناسبي با مشي و راهبرد اصلاح‌طلبانه ندارد.» بنابر اين در درجه اول به تمايز و حتي تباين ميان ادبيات آقاي خاتمي و ديگران اشاره شده و گفته‌ام كه ادبيات راديكال غالب است و اتفاقا اين غالب بودن در ادبيات هيات‌رييسه محترم و منتخب جبهه آشكار است. به‌علاوه نويسنده محترم هم در ادامه اين را تاييد مي‌كنند كه از نظر بنده با توضيحاتي‌كه مي‌دهم پذيرفتني نيست.

ادامه در صفحه 3

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون