زندگی پس از تروما
فاطمه باباخانی
دوم تیر 1400 حوالی ساعت 5 بعدازظهر شاگرد راننده وسط راهرو ایستاد و با هراس گفت، اتوبوس ترمز بریده است. هنوز دقیقهای نگذشته بود که اتوبوس موج برداشت، به گاردریل برخورد کرد، به کوه کشیده و با واژگون شدن از سمت چپ باعث مرگ دو روزنامهنگار محیطزیست یعنی «ریحانه یاسینی» و «مهشاد کریمی» شد. در آن اتوبوس من جزو معدود کسانی بودم که خراش کوچکی هم برنداشتم و شاهد همه اتفاقاتی بودم که در کنار اتوبوس و پس از آن در بیمارستان نقده، مراسم خاکسپاری و... اتفاق افتاد.
جمعه 16 مهر همان سال یعنی سه ماه و 14 روز بعد، سر کار نشسته بودم که همسرم تماس گرفت. روز قبلش از شاهرود برگشته بودیم. گفت خواهرزادهام حالش خوش نیست و باید به شاهرود برویم. دو شب قبل او را در خانهشان دیده بودم. با خواهرم تماس گرفتم و زنی از آن سوی خط گفت خواهرزادهام فوت کرده است، گفت حال خواهرم خوب نیست و باید خودم را به او برسانم. دوباره تماس گرفتم، دوباره همان زن، دوباره همان گفتهها بلکه با جزيیات بیشتر و صدای شیونی که خودش را کیلومترها این طرفتر به من میرساند.
نه در سانحه اتوبوس، نه در مرگ خواهرزادهام گزینههای زیادی نبود که بتوانم این تروماها را پشت سر بگذارم، میگفتند و میگویند تراپیست خوب کمککننده است. من سراغش نرفتم، همچنان که جمع بزرگی از جامعه سراغ این گزینه نمیرود، دو معضل هم وجود دارد؛ هزینه و باور به کارگشا بودن این جلسات! تروماهای پس از این دو واقعه اما با من هستند؛ اعتماد به نفس و راحتی خیال را از دست دادهام، ذهنم مدام دنبال واقعه ناراحتکنندهای است که اتفاق خواهد افتاد. مشابه «سوزان. جی. برایسون» نویسنده «پسافاجعه، خشونت و بازساختن خود» که جزيی از جامعه سفیدپوست طبقه متوسط دانشگاهی در امریکاست. من هم از مزایایی در جامعه خودم برخوردارم؛ مرکزنشین هستم و جزيی از جامعه روزنامهنگاری که میتواند بارها و بارها در این باره بنویسد و دیگران به حرفش گوش دهند. من میتوانستم سوگواری کنم و از مصايب فقدان «شادی» خواهرزادهام بنویسم بدون آنکه عواقبی داشته باشد، بدون آنکه به چیزی متهم شوم. میدانم بسیاری از افراد جامعه این شانسها را نداشته و ندارند، چه کسانی که در حوادث رانندگی عزیزی را ازدست دادند یا خودشان دچار مصدومیت جزيی یا شدید شدند و ممکن است با دردهای حاصل از آن باقی عمر را بگذرانند و چه دیگرانی که به دلایل دیگر آسیب دیدهاند. میدانم که بسیاری از کسانی که عزیزی جوان را از دست دادهاند اجازه سوگواری ندارند و حتی برخی برای این کار دچار مشکل میشوند. میدانم میزان اندوهی که هر کدام تجربه میکنیم و واکنشی که نسبت به آن داریم، متفاوت است و البته هر کدام از ما به دلایل متفاوتی دچار «تروما» شدهایم. با این حال این را هم میدانم که هر کدام در هر سطحی بایستی درباره این موارد حرف بزنیم و انتظار داشته باشیم راهکاری برای کاهش مصايب زندگیمان یا کنار آمدن با آن اندیشیده شود و چنانچه فرد یا نهادی مرتکب آن شده، پاسخگو باشد.
«پسافاجعه، خشونت و بازساختن خود» نوشته «سوزان. جی. برایسون» با ترجمه «امیر صائمی» به تازگی توسط نشر «برج» منتشر شده است. در صفحات ابتدایی این کتاب ما روایت نویسنده از واقعهای که باعث تروما برای او شده را میخوانیم، اینکه چطور یک روز صبح وقتی برای قدم زدن از خانه خارج شده، مهاجمی به او تجاوز و بعد تلاش کرده او را بکشد. سوزان بیهوش میشود و مهاجم با این تصور که مرده است، رهایش میکند. سوزان با بدنی در هم شکسته زنده میماند، ابتدا تلاش میکند از دوستان و نزدیکان مقوله تجاوز را مخفی نگه دارد مبادا نگاه دیگران به او تغییر کند، او همچنین هراس دارد هر آنچه در حوزه فلسفه مینویسد برداشتی شخصی از آنچه بر سرش آمده، قلمداد شود. درنهایت سوزان تصمیم میگیرد روایت کند، نه تنها برای خودش بلکه برای همه کسانی که صدا ندارند و شرایطی به مراتب سختتر از او را تجربه میکنند. او در «پسافاجعه، خشونت و بازساختن خود» از هراس دايمی زنان از مورد تجاور قرار گرفتن میگوید، اینکه همین عامل باعث محدودیتهای ذهنی برای انجام برخی فعالیتها برایشان شده است. او در عین حال این گزاره غلط را به چالش میکشد که مورد تجاوز قرار گرفتن به رفتاری از سوی زنان مربوط است، همین وضعیت را بغرنجتر میکند، اینکه شما هر چه بپوشید و هر جا باشید ممکن است مورد خشونت قرار بگیرد. «سوزان. جی. برایسون» در اثر خود تروما را تنها محدود به تجاوز نمیداند. او از انواع و اقسام اتفاقاتی که ممکن است باعث تروما در افراد شود سخن میگوید، کسانی که زندانی میشوند، کسانی که به یکباره شوک بزرگی را تجربه میکنند و بایستی با آن کنار آمده و راهی برای ادامه زندگی بیابند.
«پسافاجعه، خشونت و بازساختن خود» کتابی است که همه میتوانند از آن بهره بگیرند، هر کدام از ما در زندگی تروماهایی را تجربه میکنیم، مرگ عزیزان یکی از آنهاست، انواع و اقسام خشونتهایی که دچارش میشویم، تصادفات و هزاران اتفاق دیگر که ادامه راه را برای ما سخت میکند. «سوزان. جی. برایسون» در اثر خود از موقعیتهای فرضی حرف نمیزند، او از خودش میگوید، از زمین خوردنها و بلندشدنها، در عین حال به واسطه آنکه استاد فلسفه است، میتواند این روایت شخصی را از خود فراتر ببرد و کاری کند که هر کدام از ما با خواندن اثرش، یاد بگیریم روایت کنیم، از دیگران کمک بگیریم، از دردهایمان به شیوه خودمان عبور کنیم و زندگی را ادامه دهیم.