گمشدهاي با ژاكت نارنجي!
اميد مافي
دور از هياهوي كركننده پايتخت و در قطعه نه بهشتزهرا مردي نحيف در نهايت آرامش استراحت ميكند و ميان آن همه خاك با شعرهاي سپيدش خود را از هرچه باداباد رها كرده و به آرامشي بيمثال رسيده است.
خواهرزاده صادق هدايت هرگاه خودش را در آينه ميديد به ياد مرد خنزرپنزري ميافتاد كه با بوفكورش هر مخاطب شيدايي را
بر باد ميداد.
بيژن جلالي صاحب كتاب «بازي نور» هرگز از تحصيل در علوم طبيعي خيري نديد و بهانه شورانگيزتري همچون شعر سبب شد تا درس و مشق را در دانشگاه تولوز رها كند و از خوشبخت نبودن به رستگار بودن برسد. چه سعادتي! همو كه واله شعر و ادب و فلسفه و عرفان بود و پنج سال در كنار ايفل خبر مرگ عزيزترين كسان صادق هدايت را به خالق وغوغساهاب ميداد، پس از هدايت با واژههاي معصوم و دلسپرده، شعرهاي سپيد را به صفحات مطهر سپرد و برداشتهاي شاعرانهاش از قساوت گيتي را نظم بخشيد تا از شعرهاي كوتاه ماندگارش، سطرهايي بر جا بماند كه براي بدل كردنش به سرايندهاي ابدي كفايت ميكرد.
بيژن جلالي از دل ما و جهان تا روزها، واژههايش را هرگز پنهان نكرد و با همان سرودههاي موجز توانست دوستداران شعرش را پس از مرگي نژند غافلگير كند.
مردي كه در تمام عمرش عزب ماند و همزيستي با كلمات را به همنفسي با عشقي ارغواني ترجيح داد، همواره بر مفاهيم ژرف انساني پافشاري كرد و با احترام به مرگ كه يقه پالتوي سياهش را بالا كشيده و خيابانهاي تهران را گز ميكرد، مينگريست.
روزانهها آخرين اثر شاعري بود كه در واپسين ماههاي عمرش به نديم مرغ عشقها بدل شده بود و در عصرهاي خنك پارك ساعي ساعتها با پرندگان خلوت ميكرد و با عاشقانههاي آرامش، بالهاي خسته آنها را نوازش ميداد. بيژن جلالي درست 22سال قبل در چنين روزهاي سرد و افسردهاي با زخمهايي عميق بر تن، ناگهان سكته كرد و در يك صبح سرد آخر ديماه در حياطي كوچك با چند درخت خرمالو واپسين نفسها را كشيد و هرگز فرصت نيافت پچپچهاي عاشقانه برگهاي رنگارنگ را در آستانه ربيع بشنود و خستگي را از تنش
دربياورد. حالا از او آثاري بر جا مانده كه با چشماني خيس به ياد گمشدهاش سرود؛ گمشدهاي با ژاكت نارنجي كه هيچگاه باز نيامد و گرمي انگشتان لاغرش، خلوت پررمزوراز بيژن جلالي را با دمنوشي حتي روشن نكرد.
اگر كسي مرا خواست
بگوييد رفته بارانها را تماشا كند
و اگر اصرار كرد،
بگوييد براي ديدن توفانها
رفته است!
و اگر باز هم سماجت كرد،
بگوييد
رفته است تا ديگر بازنگردد