پرسوناي برگمان پنجاهوپنج ساله شد
قصه تكرار هولناك نقابها از ديروز تا امروز
كامل حسيني
در ماه اكتبر سال 1966 و در كشور سوئد پرسونا با نقاب و در تنهايي آنگونه كه خود برگمان به تصوير كشيده بود به دنياي سينما آمد. لحظههاي آغازينِ به دنيا آمدنش در عين نقاب و تنهايي، دلهرهاي كاملا هيچكاكي را نيز با خود داشت. آنجاييكه ديويد بردول در كتابش «معناسازي» با ترجمه شاپور عظيمي مينويسد: منتقدي، سوختن تصاوير در ابتداي پرسونا را به شكلي استعاري، پيشگويي درباره تنشي قريبالوقوع ميداند. شايد چنين است كه ايماژ آغازين پرسونا به طرز مهيب و در حالتي نمادين به مانند دود سياه قطار در فيلم «سايه يك شك» كه «تروفو» در تفسيرش گفته بود دود سياه ميرساند كه شيطان وارد شهر ميشود (سينما به روايت هيچكاك، ترجمه پرويز دوايي). پرسونا با ريتم آهستهاش، قاببنديها و سپس ديالوگهاي فراوان زنان از نقابي آشكار و بزرگ پرده برميدارد. اما آنچه بر وحشت اين نقاب ميافزايد پسر به دنيا آمده اليزابت است؛ تنها تصوير يا شايد همان نقاب مادرش يعني اليزابت را ميتواند، ببيند نه خود مادرش را. اينجا سخني نغز وجود دارد كه ميگويد بازيگر كسي است كه ميتواند همه شخصيتها را نمايش دهد جز نقش و شخصيت واقعي خودش را!
در واقع هر آنچه پسر از مادر برايش باقي است نه مهر و اصالت نقش واقعي مادري بلكه ماهيت غير حقيقي و احتمالا نقابدار بوده است به مانند ماهيت نقشهاي تئاتر كه اليزابت در آنها نقش خود را تنها بازي ميكند و بس! در پرسونا تراژدي مدرن برخي از زنان امروزين را ميبينيم؛ تهديدي بالقوه به ويژه در جهان غرب و سرايت اندك اندكش به جهان معاصر ما از ديروز به امروز. تحميل ترس، تنهايي و سستي پايههاي معنويت مسبب ناتواني بركشيدن نقاب روي نقابها. به نظر ميرسد كه بر اين مبنا بتوانيم سخن رابينوود منتقد را به ياد بياوريم كه ديويد بردول در همان كتاب «معناسازي» به آن اشاره كرده است: در پرسونا «اليزابت» بازنمايي آگاهي عميقتري از وحشت زندگي است! همان وحشتي كه نقاب از چهرهاش در تنهايي برداشته ميشود تا سختي مسووليتپذيري، عدم درك درست براي ناتواني تغيير واقعيتها، ترس و ارتكاب گناه... رخ وحشتناكش را نشان دهد. بياييم از نظر فرم بنگريم و ميراثي را ببينيم كه در برخي سكانسها بر جاي گذاشته است؛ از همين رو منتقدي مانند پرويز جاهد در يادداشتي از كلوزآپهاي پرمعنا؛ در كنارش قدرت هنرمندانه برگمان از مونتاژ سخن ميگويد. آوردهاند گويا خود برگمان در مورد پرسونا گفته است: شعري بسازم با تصاوير نه با واژهها. هرطور بخواهيد معنا كنيد... درست زماني كه تماشاگران مختلف از پنجره پشتي به سينماي كلاسيك مينگرند و ميبينند كه پيوسته ممكن است پرسوناي برگمان مانند برخي آثار سينمايي، انديشهها و حتي ديگر كارهايش با معاني مختلف و تفسيرهاي ضد و نقيض آنها روبرو شود زيرا ديالوگهاي پيچيده همراه با آن فرم ويژه فيلم، مانند برخي فيلمها تنشي را ميان تعابير تماشاگران و خود فيلمساز و... زاييده باشد كه البته شايد برخي از آنها را خود برگمان نميپذيرد ولي اين تنش همچنان ادامه دارد...