به بهانه اجراي نمايش «بيلمن» در تماشاخانه ايرانشهر
قهرمان يك روزه
محسن آزموده
اين شبها، همزمان با اكران قهرمان، آخرين ساخته اصغر فرهادي در سينماها، نمايش بيلمن از مهدي چاكري نيز در سالن استاد ناظرزاده كرماني تماشاخانه ايرانشهر بر صحنه است. علت تاكيد بر اين تقارن زماني، شباهتي محتوايي است كه ميان اين دو اثر به رغم تفاوت بيان هنري آنها وجود دارد. بيشتر علاقهمندان ايراني به سينما و تئاتر با قصه قهرمان فرهادي آشنا هستند، داستان مردي به نام رحيم كه به علت بدهي در زندان است و دست بر قضا زني كه دوستش دارد، يك كيف حاوي سكههاي طلا پيدا ميكند، رحيم و زن ابتدا قصد دارند سكهها را بفروشند تا با پرداخت قرض، رحيم از بند نجات يابد. اما بعدا نظر رحيم عوض ميشود و تصميم ميگيرد كه سكهها را به صاحبش پس بدهد كه ميدهد. اين كار او كه با آگاهي مسوولان صورت ميگيرد، باعث ميشود كه در طرفهالعيني ماجرا در بوق و كرنا شود. پيامدهاي اين قهرمان شدن و عواقب آن، موضوع اصلي فيلم فرهادي است.
بيلمن كه بر اساس نمايشنامه «مرد جذاب سرزمينهاي غرب» اثر جان ميلينگتون سينگ (1909-1871) نمايشنامهنويس و نويسنده ايرلندي ساخته شده، داستان جوان عاطل و باطلي به نام كريستي بيلمن است كه يك روز به كافهاي در غرب ايرلند وارد ميشود و ادعا ميكند كه با بيل پدرش را كشته. شجاعت او سبب شگفتزدگي ساكنان آن ناحيه و شيفتگي دختران جوان نسبت به او ميشود. كريستي بيلمن به سرعت بدل به قهرمان جامعه ميشود و همه او را ميستايند و از حضيض ذلت به اوج عزت صعود ميكند. اما ماجرا به همين جا ختم نميشود و خيلي زود، عواقب اين قهرماني يك روزه گريبان او را ميگيرد.
در نگاه اول، شباهتهاي ميان رحيم و بيلمن اندك است. رحيم مرد شريف و نجيبي است كه از بد حادثه به زندان افتاده و تلاش زيادي براي قهرمان شدن نميكند، جز اينكه به جاي تلفن خانه خواهرش، شماره زندان را در اعلاميههايي ميزند كه براي پيدا شدن كيف پخش كرده. تا پايان فيلم هم معلوم نميشود كه آيا واقعا و از كنه ضمير ميخواسته معروف شود يا خير. خودش ميگويد تنها هدفش از اين كار، اين بوده كه ميخواسته خودش خبر پيدا شدن كيف را به صاحبش بدهد. اگرچه ديگران معتقدند كه او عمدا چنين كرده و با اين كار قصد داشته كه خودش را بر سر زبانها بيندازد و از مزاياي آن بهرهمند شود. بعد هم كه گند ماجراي دروغهاي كوچك و فرعي او در ميآيد، بيخيال قهرماني و مزاياي آن ميشود و ميكوشد نامش را از رسوايي نجات دهد. اما كريستي بيلمن مشخصا دروغ ميگويد و از اينكه همگان برايش سوت و كف بزنند، خوشحال است و آگاهانه و ارادي روغن داغ قصهاش را زياد ميكند. بعد از اين هم كه معلوم ميشود، پدرش زنده است و بيشتر قصهاش مبني بر بدجنسي پدر جعلي است، سعي ميكند اصل ماجرا را پنهان كند و پدرش را ديوانهاي دروغگو جا بزند.
تفاوت مهم ديگر ميان قهرمان و بيلمن دراين است كه قصه فرهادي در فضايي تراژيك و غمناك روايت ميشود و فرهادي كوشيده حس همدلي را ميان مخاطبان با شخصيت اول داستانش برانگيزد. در حالي كه نمايش بيلمن در ظاهر يك كمدي جذاب و مفرح و خندهآور است كه به نظر ميرسد در وهله نخست هدفش سرگرمي و تفريح مخاطب است، اگرچه تماشاچي اهل تامل در نهايت تلخي انكارناپذير پشت اين شوخيها و متلكها را درمييابد. اينجاست كه سرنوشت مشترك رحيم و بيلمن، مخاطب را درگير ميكند و از واقعيت خشن و بيرحم جامعه پرده بر ميدارد.
بيلمن و قهرمان هر دو سرشت بيوفا و ناپايدار جامعه را عيان ميسازند. فيلم ونمايش، هر دو به يكسان، روحيه مردماني بيآرمان و بيقهرمان را آشكار ميكنند كه در نتيجه سرخوردگيهاي ناشي از وضعيت زوال، در به در به دنبال برساختن قهرماني نو ميگردند. اين آدمها براي اطفاي خواست خود به هر طناب پوسيدهاي ميآويزند، اما بياعتمادي و دروغ، چنان در تار و پود زندگيشان درهم تنيده كه با همان شتابي كه يك آدم نگونبخت عادي را از فرش به عرش بالا ميبرند، او را از يك قهرمان شجاع به دروغگويي پست و حقير بدل ميكنند. آدمهايي كه در زندگي ملالانگيز روزمرهشان، ناگزير از دروغ و دغلكاري هستند و جرات و جسارت ايستادگي در برابر رذايل دروني و ستمكاران بيروني را ندارند، در نتيجه ميكوشند ميل خود به فضيلت و شجاعت را به هر دستاويزي فرا افكنند و از هر آدم معمولي قهرمان بسازند. اما ابتذال (روزمرّگي،
پيش پا افتادگي) شر به گونهاي آنها را مضمحل ساخته كه حتي به برساختههاي خود ايمان ندارند و خيلي زود از آنها دلزده ميشوند و ميكوشند ابژه ميل خود را در ديگري بيابند، خواه اين ديگري هنرمندي ديگر باشد يا يك سلبريتي جديد يا ....