ما و بازنشستهها
سيدعلي ميرفتاح
مسوولان كشور از كجا آمدهاند و چطور بر سر عمل نشستهاند؟ 40 سال پيش چگونه و مبتني بر چه اصل و قاعدهاي وزرا و وكلا انتخاب شدند و بزرگان انقلاب با چه معيار و ملاكي استانداران و فرمانداران و شهرداران و مديران را پشت ميز مسووليت نشاندند؟ انقلابيون بر مبناي سوابقي كه از مبارزه و زندان و تحصيل همديگر در ذهن داشتند، با توجه به فورس آن ايام، «خيرالموجودين» را برگزيدند و بر مصدر امر گماردند. فيالمثل اگر كسي قبل از انقلاب اهل فعاليتهاي پارتيزاني بود و با انقلابيون الجزاير و فلسطين رابطه داشت، بعد از انقلاب مسووليت نظامي پذيرفت و كسي كه قبل از بيست و دوم بهمن اهل تبليغ و فرهنگ بود بعد از بيست و دوم بهمن به سراغ صدا و سيما يا وزارت ارشاد رفت. مرحوم آقاي صادق طباطبايي به اين دليل متصدي اولين رفراندوم جمهوري اسلامي شد كه در خارج از كشور در انجمنهاي اسلامي اروپا، كار تشكيلاتي آموخته بود و تجربه كسب كرده بود. لذا توانست با گرد هم آوردن دانشجوهاي سابق در مدت زماني كوتاه جاي خالي سيستم اداري را پر كند و جمهوري اسلامي را در برگزاري اولين همهپرسياش سربلند كند. مردم صادق طباطبايي را نميشناختند، اما چون بزرگان انقلاب از توان و ظرفيت او و امثال او باخبر بودند، ريسك و اعتماد را به هم آميختند و با بهرهگيري از روابط دوستانه كشور را اداره كردند. اگر مذاكرات مجلس خبرگان را به خاطر داشته باشيد عرض مرا تاييد ميكنيد كه سوابق تحصيلي نيز در سپردن مسووليتهاي ريز و درشت اهميت فوقالعاده داشته است. چون علما در فيضيه يا حقاني يا ديگر مدارس علميه از توان نظري و عملي هم خبر داشتند پس خيلي راحت فهرستي از مسوولان بالقوه فراهم آوردند و عندالزوم هر جا كه شرايط اقتضا ميكرد به فعليتشان رساندند. منباب مثال، مرحوم محمدي گيلاني سابقهاي در دستگاه قضايي نداشت اما چون شهيد بهشتي و مرحوم اردبيلي به توان علمي و فقهي و قضايي او آشنا بودند او را بر مسند قضا نشاندند. واقعبينانه اگر بخواهيم درباره 40 سال پيش اظهارنظر كنيم بايد بگوييم كه راه ديگري جلوي پاي انقلابيون نبود و به نحو ديگري ممكن نبود تا مسوولان كشور را انتخاب و انتصاب كنند. فلذا شما يا بايد در حوزه درس ميخوانديد، يا سابقه زندان و تبعيد و مبارزه ميداشتيد، يا در جاهايي مثل حسينيه ارشاد و گروه منصورون و فداييان اسلام و موتلفه از اين قبيل رفت و آمد ميكرديد تا اسمتان در ليست مسوولان كشور ثبت ميشد. اما در همان ابتداي انقلاب يك اتفاق مهم افتاد كه دايره انتخاب نظام را براي يافتن افراد صاحب صلاحيت گسترش داد: جنگ. جنگ بديهاي خود را داشت وباعث داغدار شدن خانوادههاي بسياري شد. بسياري از دستگلهاي مردم شهيد شدند و خون پاكشان به خاك ريخت. جواناني كه هر كدام يلي بودند و ميتوانستند در زمره بهترين و پاكترين مديران كشور درآيند براي عقيده و كشور سينه سپر كردند و جلوي پيشروي دشمن را گرفتند. درود خدا بر شهدا و جانبازان و ايثارگران. اما فراموش نكنيم كه جنگ تحميلي فرصت بينظيري فراهم آورد تا بسياري از استعدادها نيز شكوفا شود و همه آنها سابقه زندان و حوزه و كنفدراسيون و مبارزه و انجمن اسلامي نداشتند كه در آن مجال به ميدان بيايند و ضمن ثابت كردن برادري و وفاداريشان، هنرها و توانهاي خود را به منصه ظهور رسانند. روآمدن اين گروه جوان و تازهنفس و متعهد و توانمند البته كه بيهزينه نبود. ما هزينه هنگفتي پرداخت كرديم، كشور نيز آزموني سخت و طاقتفرسا را پس داد...
اما از آنطرف به بركت جنگ مجموعه مديران قابل اعتمادي متولد شدند كه سرمايههاي ارزشمند كشور به حساب آمدند و ميآيند. يك دانشجوي ساده، يك معلم شهرستاني يا يك كارگر حاشيهنشين، يك كشاورز روستايي يا يك بچه مدرسهاي تازه پشت لب سبز كرده به جبهه ميرود و در آنجا تبديل به رزمندهاي هوشيار، جنگجويي تمامعيار، مبدعي خلاق و دانا و فرماندهي متواضع ميشود. در مهندسي رزمي نخبههايي پرورش يافتند كه كارهاي نشدني كردند و موجبات افتخار اين سرزمين را فراهم آوردند. لذا- بعد از جنگ- انتخاب وزير و وكيل و مدير و شهردار و از ميان اين گروه آزمون پس داده كار سادهتري بود. مديران كشور از دل همين گروههايي كه بر شمردم بيرون آمدند و بار سازندگي را به دوش گرفتند. اما كيست كه بتواند قسم بخورد رانت و پارتي و زد و بند به گزينش و انتصاب مسوولان راه نداشته. اصل و اساسش همينها بود كه برشمردم اما هيچ كجا نيست كه دست شيطان بسته باشد و هيچ سيستمي نيست كه از فساد مصون باشد. به خصوص هر كجا كه بيشتر از ارزشهاي اخلاقي و ديني فاصله گرفتيم حضور نفس اماره و شيطان پررنگتر شد، ريا و سمعه نيز به مناصب راه يافتند.
ما واقعا در اين زمينه گرفتاريهاي جدي داريم كه بايد هرچه زودتر حل و فصلشان كنيم و گرنه روز به روز زور و قوه ما كمتر ميشود و قدرت و صلابت نفس اماره بيشتر.
حالا كه 30 سال از جنگ ميگذرد و 40 سال از انقلاب، وقت بازنشستگي مديران كشور فرا رسيده است. به اختيار يا به اجبار بسياري از وزرا و استانداران و شهرداران و مديران بايد كنار بروند و منزل به ديگري بسپارند. خيلي هم خوب. اما آيا ما در طول اين 40 سال مكانيسمي طراحي كردهايم كه امروز با خيال راحت آن را جايگزين آزمون جنگ و زندان و مبارزه قرار كنيم؟ در مورد يكي از وزراي زمان جنگ خاطرم هست كه رييس دولت در مناقبش ميگفت او در زندان ستمشاهي بدترين و سختترين شكنجهها را تاب آورده. آزمون زندان را دستكم نگيريد. اگر كسي توانسته باشد شدائد و مشقات زندان و شكنجه زمان شاه را تاب بياورد پس ميشود با خيال راحت به او اعتماد كرد و كارهاي اساسي را به او سپرد. جنگ شوخيبردار نيست. به قول مرحوم چمران هر گاه شيپور جنگ نواخته شود مردها از نامردها تمييز داده ميشوند. ما هشت سال جنگ را تجربه كرديم و در مواقع مختلف توانستيم مردها را از نامردها تمييز دهيم. به بركت همين آزمون بزرگ جنگ بود كه جمهوري اسلامي توانست كادر اداره كشور را تكميل كند و بينگراني مسووليتهاي بزرگ را به دوش مديران جوان بگذارد. اين مسوولان از خارج كه نيامدهاند. يا در جنگ تربيت شدهاند يا كولهباري از مبارزه و تبعيد و زندان را بر پشت دارند يا در انقلاب از خود رشادتها نشان دادهاند. چند روز پيش در همين صفحه نوشتم كه ما متاسفانه به حزب و فعاليتهاي حزبي اهميت نداديم و توان حزب را در آموزش مديران سياسي جدي نگرفتيم و راه شهيد بهشتي را ادامه نداديم. حالا كه در 30 سال گذشته نه جنگي بوده (خدا را صد هزار مرتبه شكر كه نبوده) نه انقلاب و مبارزهاي و نه حتي حزبي. پس چطور و با چه مكانيسمي و به توسط چه سيستم هوشياري ميتوانيم نيروهاي جوان را به ميدان بياوريم و كارهاي بزرگ را به ايشان بسپاريم؟ در اين ميان چند تجربه نه چندان خوشايند را نيز از سر گذراندهايم. چند جوان متخصص و كارآزموده را هنوز به مقامي نرسانده صداهاي اعتراض از هر سو بلند شد و خود آن مديران عطاي مسووليت را به لقايش بخشيدند و رفتند دنبال زندگيشان. اين را مقايسه كنيد با پايمردي و ايستادگي مسوولان دهه شصت. البته تجربه موفق جهرمي و دوستانش را هم بايد جد بگيريم. البته كه نظام نيازمند خطرپذيري هم هست. اعتماد و خطرپذيري قوم و خويش همند و نميشود بدن نگراني قدرت را از پيرها گرفت و به جوانترها داد. يادمان باشد كه دهه شصت با وجود ترورها و تهديدها و كمبودها مديران مورد نظر ما ماندند و پروژههاي خود را به فرجام رساندند اما حالا در دهه 90، عملا هنوز پروژهاي شروع نشده بعضي دوستان جا ميزنند و كنار ميكشند و تمام ميشوند و ميروند پي كارشان.
پس از اين مقدمه دو نكته بگويم و بيش از اين سرتان را درد نياورم. اولا بهتر است با توجه به بضاعت كشور از هر نوع افراط و تفريطي بپرهيزيم. حتما جوانگرايي خوب و ضروري و لازم است. سلمنا. بر منكرش لعنت. اما مقدم بر جوانگرايي شايستهسالاري مهم است. مبادا ما به دست خودمان شايستهها را كنار بگذاريم و به مفهومي بلكه به عبارتي بچسبيم كه فينفسه ارزشي ندارد. نه جوان بودن فينفسه خوب است و نه پير بودن بد. مهم اين است كه هر كسي را بر سر جايش بايد نشاند. به عبارت بهتر «تا نشيند هر كسي اكنون به جاي خويشتن». ما مسوولان كشور را آسان و كمهزينه به دست نياوردهايم. بعضي از اينها براي اينكه صاحب تجربه شوند خون دلها خوردهايم. بيش از خون دل، مادي و معنوي هزينههاي گزاف پرداخت كردهايم. براي اينكه جواني بيتجربه تبديل به مديري لايق و توانمند شود كشور هزينه داده است، پس عقل و منطق حكم ميكند از خدمات ايشان بهرهمند شويم. مبادا به صرف مبارزههاي جناحي و سياسي عملا خودمان را از نعمت وجود مردمان صاحب صلاحيت محروم كنيم. نكته دو اما ضرورت طراحي سيستمي دقيق و هوشيار و سراسر بين است براي كشف و تربيت مديران كشور. مديراني كه از هر حيث قابل اعتماد باشند و اهليت و صلاحيت قبول مسووليت در جمهوري اسلامي را داشته باشند. اينجا جمهوري اسلامي است نه اروپا يا جنوب شرق آسيا. اقتضائات سياسي و عقيدتي جمهوري اسلامي نيز بايد همواره مدنظر باشد، ايضا آموزههاي تاريخي و ديني را نبايد از ياد ببريم و...