بياعتنا به منتقدان
سيدعبدالجواد موسوي
سهراب سپهري مخالف كم نداشت. از احمد شاملو كه او را شاعري غيرمتعهد و سانتيمانتال ميدانست و معتقد بود پاييندست آبي كه بالاي آن دارند كبوتران را سر ميبرند شاعر نشسته است و از سر شكمسيري ميگويد: آب را گل نكنيد، تا رضا براهني كه او را بچه بوداي اشرافي ناميد و كيومرث منشيزاده كه اصلا فراگير شدن شعر سپهري را رسما و صراحتا كار سرمايهداري جهاني ميدانست. با اين حال سپهري ماند و شعرش روزبهروز مخاطب بيشتري پيدا كرد. اگر سپهري سخن منتقدان را جدي ميگرفت چه فرجامي مييافت؟ احتمال قريب به يقين در بهترين حالت تبديل ميشد به يك شاعر درجه دوي معترض و انقلابي كه در ميان انبوه شاعران خشمگين از وضع موجود سخنش چندان وزن و اعتباري نداشت. اما سپهري به جاي اعتنا به سخن شاعران و منتقداني كه اصرار داشتند همه جهان را به شكل خودشان درآورند به فرمان دل سودايي خود گردن نهاد و آنچه دلش گفت بگو، گفت. نتيجه آن بياعتنايي و اين گردن نهادن شگفتانگيز بود: شعري سهل و ممتنع كه نظيري براي آن نميشد يافت و حتي بهترين مقلدانش نتوانستند سايهاي از شعر او را به مخاطبان عرضه كنند. شما ميتوانيد شعر سپهري را دوست نداشته باشيد و با عالم او چندان ارتباط برقرار نكنيد اما نميتوانيد منكر شاعرياش شويد. شعر سپهري ممكن است در دورههايي كمتر مورد توجه قرار گيرد چنانكه در زمان جنگ كمتر كسي سراغ هشت كتاب را ميگرفت اما او شاعري است وراي وقايع تقويمي. به قول نيچه آدميزاد ممكن است وقتي خانهاش آتش گرفته است گرسنگي را از ياد ببرد اما بعد بر خرابههاي همان خانه غذايش را خواهد خورد. هر كسي- حتي زمختترين آدمها- بالاخره در مراتبي از وجود با سپهري همدل و همزبان خواهد شد و دلش ميخواهد با خودش زمزمه كند: من پر از نورم و شن/ و پر از دار و درخت/ پرم از راه، از پل، از رود، از موج/ پرم از سايه برگي در آب/ چه درونم تنهاست...