نسل جديد وزرا
سيد علي ميرفتاح
برخورندهترين تعبيري كه ميتوان اين روزها شنيد تعبير زشت و سخيف «قحطالرجال» است. كسي كه آن را به كار ميبرد نه دركي از تاريخ ايران دارد و نه امروز ايران را ميشناسد. سهل است، از جهان و كار جهان و سنت خلقت بيخبر است. تنها صيادان خبره ميدانند چه ماهيان گرانقيمتي در درياي مازندران شنا ميكنند و تنها دُرشناسان خوگرفته به آب ميدانند در اعماق خليج فارس، صدفها چه گوهرهايي را در دامن خود پرورش ميدهند. در كتابهاي تاريخي شرح مشبعي داده شده است كه پادشاهان چطور در عالم سرك ميكشيدند و دانشمندان و هنرمندان و هوشياران را شناسايي ميكردند. پادشاهان ساساني حتي مكانيسمي طراحي كرده بودند تا زيبارويان را در اقصينقاط جهان شناسايي كنند و از راههاي دور آنها را به محضر پادشاه فرابخوانند. امروز اين وسايل ارتباط جمعي تبديل به حجابي شده است كه نگذارد واقعيت جهان را ببينيم و نخبهها و انديشمندان را بشناسيم و از مردمان همروزگار خود خبر بگيريم. در قرن چهار هجري شما توي هر دهكورهاي پا ميگذاشتيد دانشمندي فرهيخته ميديديد. خاك ايران در هيچ دورهاي به اندازه قرن چهار نابغهپرور نبود و در هيچ دورهاي به اندازه آن قرن، كه بعدها قرن خرد نام گرفت، فاضل و متفكر و شاعر و نويسنده و فيلسوف و متكلم و رياضيدان و مهندس به منصه ظهور نرسيدهاند. عجيب اينكه همه دستگاههاي سلطنتي آن روزگار اين نوابغ را ميشناختند و براي تقرب جستن به آنها از هم سبقت ميگرفتند. از قرن دو تا قرن هشت دنياي اسلام شباهت عجيبي به دهكده جهاني دارد و همه صنوف و اقشار از هم خبر دارند، مهمتر از آن، حكومت از ايشان خبر دارد. زمخشري متولد روستايي است در شمال افغانستان. نزديك خوارزم. اما همينكه او راهي مكه ميشود تا جارالله (همسايه خدا) شود، به مقصد نرسيده حاكم مكه چندين منزل به استقبالش ميرود و او را خوشامد ميگويد. در قرن هفتم وقتي بهاءولد به همراه خانوادهاش از بلخ ميگريزد، از خود بلخ تا روم صغير، در هر شهري كه وارد ميشود خاص و عام آن منطقه، عليالخصوص حاكمان محلي به ديدنش ميآيند و او را تكريم ميكنند و مقام شامخش را حرمت مينهند. پيداست كه او را ميشناسند و نوشتههايش را خواندهاند و گفتارش را شنيدهاند. من و شما امروز با وجود اين همه تلفن و تلويزيون و اينترنت و پيامرسان هيچ نميدانيم در تبريز و قزوين و خراسان و شيراز و اهواز چه بزرگاني خانه دارند. تك و توك از اسمهايي خبر داريم كه رسانهها سرزبانها انداختهاند. اما در قرن ششم، مردي از سهرورد زنجان به شام ميرود و در آنجا قدم بر ديدگان پسر صلاحالدين ايوبي ميگذارد. به نظرتان جاي سوال ندارد كه حاكم غرب جهان اسلام چطور از وجود مبدع فلسفه اشراق خبر دارد؟ در همان ابتداي تاريخ بيهقي خطبههايي نقل شده كه از خلالشان ميشود فهميد دربار غزنوي، بلكه همه دربارهاي قديم، مكانيسم فوق پيشرفتهاي داشتهاند براي كشف استعدادهاي وزارت. امكان ندارد شما يك وزير بيربط در آن روزگار پيدا كنيد. آنها با خردي كه آميخته با حكمت بود، عالم را مانيتورينگ ميكردند و هر كجا صاحب استعدادي را ميديدند جذب حكومت ميكردند و پرورشش ميدادند. تا همين دوره قاجار هم به نسبت ما وزير حكيم و خردمند و دورانديش و آگاه كم نداشتهايم. اميرنظام گروسي در اصل صاحب دستگاهي بود كه ميتوانست ديوانسالار و مدير و مدبر تربيت كند و دستگاه سلطنت را معمور دارد. امروز اما به هزار و يك دليل ما در كشف و شناسايي نخبگان، به خصوص نخبگان سياسي ناتوان شدهايم و برايمان سخت و گران است كه به آدمهايي بيرون از فونبوك موبايلمان اعتنا كنيم يا در فكر جذبشان برآييم. هركس ميگويد قحطالرجال است، ترديد نكنيد كه بيربط ميگويد. اتفاقا هنوز هم خاك ايران وزيرخيز است و كافي است به چشم تحقيق و پاي طلب در ميان ايرانيان بگرديد تا با رجال نيكمحضر و خبره آشنا شويد. يكي از عيبهاي نظام سياسي ما اين است كه ميخواهد وزرايش را از يك محدوده صد، صد و پنجاه نفره انتخاب كند. كلا چهار، پنج اتوبوس داريم كه وزرا را از اين طرف به آن طرف ميبرند. فيالمثل امروز ميگذارندش شهردار مشهد، فردا ميگذارندش وزير مسكن. بعد هم وزير مسكن فعلي را ميگذارند سفير فلانجا... اين سيستم چهل سال است كه تمام ظرفيتهايش را نشان داده و كمكم با به ميان آمدن بحث بازنشستگي ناكارآمدياش آشكار شده است. تجربه جهرمي تجربه موفقي بود و نشان داد كه پيدا كردن وزراي جوان و متعهد و كاردان چندان هم سخت نيست. شما را به خدا اولا اين عبارت قحطالرجال را از ذهنتان پاك كنيد، ثانيا به سنت آبا و اجداديمان برگرديد و به شيوه قدما، در شهر بچرخيد و نسل جديدي از وزراي حسابي را به ميدان بياوريد.