بايد مثلِ بقيه باشي
اسمعيل اميني
بايد مثل بقيه باشي تا كاري به كار تو نداشته باشند. قالبهاي پيشساختهاي براي انديشه، ذوق، طرز زندگي و حتي امور شخصي مانند لباس و آرايش سر و صورت، وجود دارد و تو بايد در يكي از اين قالبها ظاهر شوي تا از گزند انكار و تمسخر مصون بماني.
هر چيزي كه مد ميشود تو بايد دربارهاش موضع بگيري يا بايد كاملا تسليمش بشوي يا انكارش كني و اگرنه انكارت ميكنند.
مثلا اگر مد بود كه بگويند: همه چيز در زمان شاه عالي بود و ارزاني و فراواني و آزادي و عدالت و سعادت از سر و كول جامعه بالا ميرفت، تو بايد اين را تاييد كني تا معلوم بشود كه مزدور و جيرهخوار حكومت فعلي نيستي يا بايد انكارش كني و بگويي زمان شاه چيزي جز بدبختي و نكبت نداشتيم تا معلوم بشود كه سلطنتطلب نيستي. يعني تو حق نداري كه واقعيت آن دوران را دستكم آن طور كه خودت ديدهاي، با تمام محاسن و معايبش، بيدروغ و بينقاب بيان كني. بايد حرفهايت نقاب داشته باشد تا راحت باشي.
اگر مطابق مد، تو از وضعيت امروز ناراضي هستي، مثلا بايد طرفدار شاملو و محسن نامجو باشي و اگر بگويي كه در آثار و افكار آنها، چيزهايي را نميپسندي، حتما يكي از رانتخواران حكومتي هستي كه چشم ديدن هنرمندان معترض را نداري.
از آن طرف اگر يكي از آثار اينها را بپسندي و دربارهاش حرفي بزني، به معناي آن است كه به ارزشها پشت كردهاي و تمايلات روشنفكري و غربزدگي داري و خلاصه داري از دست ميروي. اين مدهاي رايج بر تمام شؤون زندگي و انديشه و رفتار و گفتار ما، سايه افكنده است و ما ناگزير مانند قطارهاي مترو در يكي از اين مسيرهاي از پيش تعيين شده كه بيش از چهار، پنج تا نيست، بايد حركت كنيم. از مبدا تكراري هميشگي تا مقصد تكراري هميشگي، با ايستگاههاي تكراري هميشگي. زيستن در فضايي اينچنين قالببندي شده و تكراري و پر از سوءتفاهم و انحطاط و سطحينگري، خيلي سخت است. دستكم بيدروغ و بينقاب زيستن خيلي سخت است.
انگار چند نفر دم در ورودي جامعه و رسانهها ايستادهاند با چند سطل بزرگ رنگ و نقاب در دست و تو هنگام ورود بايد يكي از اين نقابهاي آمده را به صورت بزني و سراپايت را به رنگ مورد پسند يكي از آنها دربياوري تا راهها برايت باز شود. اگر بخواهي غير از اين باشي، يعني بينقاب باشي و به رنگ خودت باشي، ناگزير منزوي ميشوي و زبان به كام ميگيري و خاموش ميشوي.