دانايي و هوش كافي نيست
محسن آزموده
مارتين هايدگر بسيار ميدانست. فيلسوف معاصر آلماني كه چندان دوست نداشت، «فيلسوف» خوانده شود و به خصوص در اواخر عمر عنوان «متفكر» را ترجيح ميداد، به آثار بزرگ فلسفي جديد و قديم مسلط بود، آگاهيهاي ژرفي از سنت الهيات مسيحي داشت، زبانهاي اروپايي از جمله يوناني و لاتين را ميدانست و خلاصه خيلي باسواد بود. همچنين مثل ساير پژوهشگران هموطنش بسيار سختكوش و پركار بود. ساعتها و بلكه روزها و هفتهها و ماههاي متمادي در كلبهاش ميماند و ميخواند و مينوشت و گواه اين تلاش بيوقفه صدها كتاب و مقاله و درسگفتار و گفتار است كه از او به جا مانده و هنوز با گذشت چهل سال از مرگش (سال 1976) همه آنها تنظيم و منتشر نشدهاند. هايدگر يك خصلت مثبت ديگر هم داشت، بسيار باهوش بود و اين ويژگي فيلسوفان بزرگ است، مثل فيزيكدانان برجسته يا رياضيدانان مهم يا ... به حكم هوشمندي، در آثار و انديشههاي فيلسوفان ديگر نكاتي بديع مييافت و آنها را به شيوهاي متفاوت و منحصربهفرد بازخواني و نقد ميكرد. مهمتر آنكه هايدگر نگاه ويژه و انديشهها و ايدهها و مفاهيم خاص خودش را خلق كرد، به گونهاي كه ترديدي به جا نگذاشت كه يكي از فيلسوفان بزرگ سراسر تاريخ فلسفه است و احتمالا در كنار ديگر فيلسوف همزبانش، لودويگ ويتگنشتاين، بر صدر فلاسفه سده بيستم ميلادي جاي گرفته است. اين مرتبهبندي هم گترهاي و باري به هر جهت نيست. بزرگي يك فيلسوف غير از آنكه به پرسشهايي كه طرح ميكند و پاسخها و مفاهيم و چارچوبهايي كه ارايه ميدهد، به حجم كيفي و كمي آثارش، تاثيرش بر جريانهاي متنوع فكري (اعم از فلسفي، جامعهشناختي، سياسي، ادبي، هنري، روانشناختي و...) بعد از خودش، تعداد شاگردانش و ميزان ارجاعاتي كه به آثار او ميشود و كتابها و مقالات و رسالههاي و پاياننامههايي كه درباره او، جنبههاي متنوع افكارش و آثارش نوشته و منتشر ميشود، بستگي دارد و از حيث مجموع اين ويژگيها، هايدگر بدون شك در كنار ويتگنشتاين، جايگاهي انكارناشدني دارد. خيلي عجيب است. سقراط ميگفت معرفت فضيلت است و انسان دانا، اخلاقي. تا حالا درباره دانايي، سختكوشي، هوش و فراست سرشار و خوشاقبالي هايدگر سخن گفتيم. اما در نهايت بايد اعتراف كنيم كه هايدگر به لحاظ شخصيتي آدم چندان جالب و دلچسبي نبود. شخصيتي محافظهكار، زمخت، گوشتتلخ و شايد بتوان گفت كلهشق و مغرور با خلق و خوي «پاستورال» داشت. هانس گئورگ گادامر، از بزرگترين فيلسوفان قرن بيستم و از برجستهترين شاگردان هايدگر كه سالها با او دمخور بود، يك بار در گفتوگويي گفته بود كه هايدگر بزرگترين فيلسوفي بود كه شناختم و همچنين بدترين انساني كه با او مواجه شدم (نقل به مضمون) . بحث ما صرفا درباره همكاري هايدگر با حزب نازي و حمايت فكري او از ايشان نيست كه تا كنون صدها و بلكه هزاران مقاله و كتاب و گفتار دربارهاش پديد آمده است، درباره اينكه آيا اين همكاري يك امر پيشپاافتاده و قابل اغماض است يا ربط سامانمند به افكار فيلسوف دارد، بسيار بحث شده است. سخن بر سر رفتاري است كه هايدگر در اين دوره با نزديكترين اطرافيانش و از همه مهمتر استاد بزرگش، ادموند هوسرل و برخي همكاران و شاگردانش كرد. رفتاري ناپسند كه به هيچ عنوان درخور نه فقط يك فيلسوف بزرگ بلكه هيچ انساني نيست. همه اينها ما را راه ميبرد به اين حقيقت كه شايد، صرف دانايي و بهرهمندي از هوش و اقبال، براي اينكه انسان به لحاظ اخلاقي خوب باشد، كفايت نميكند. آدم خوب شدن و ماندن مستلزم ممارستها و دروننگريها و تمرينهاي عملي ديگري است كه تنها با كتاب خواندن و فلسفهورزي به دست نميآيد.