فرداي ديروز
حسن لطفي
چقدر زمان زود ميگذرد و چقدر دير گذشت زمان را ميفهميم. توي دستههاي عزاداري تاسوعا و عاشوراي امسال، پسرهاي فاميل را ديدم كه چه زود قد كشيده و طبل و زنجير اسباببازيشان تبديل به طبل و زنجير واقعي شده بود. ديگر روي دوش پدرها يا دست در دست مادرها نظارهگر ديگران نبودند. خودشان وسط گودي بودند كه تماشاچيان خردسال كم نداشت؛ تماشاچياني كه پهلو به پهلوشان دختران و پسران جواني كيسه زباله به دست گرفته و نميگذاشتند ليوانهاي خالي شده از شربت و شير بر كف خيابانها بيفتند و باري بر دوش
ديگران بشوند.
ديگراني كه چند سالي است با ديدن خيابانهاي كثيف عزاي ديگري نميگيرند؛ البته سال به سال تعداد ياريدهندگانشان بيشتر ميشود؛ ياريدهندگاني كه در رديف كساني هستند كه دريافتهاند طرفدار حسينبنعلي بايد الگو باشد. در رعايت حق ديگران، در كمك به همنوع، در دستگيري مستمندان و نيازمندان و در همه خوبيها! اين افراد درون دسته يا بيرون دسته دغدغههاي بزرگتري دارند. خوشبختانه آنها كه ميدانستند امروز، فرداي ديروز است و دريافته بودند، بچهها خيلي زود بزرگ ميشوند كارشان را با فرهنگسازي آغاز كردند؛ فرهنگي كه به جاي انتقاد بيعمل به عمل
تاثيرگذار رسيد.
به قول معروف به جاي دشنام به تاريكي، شمع روشن كردند و به جاي فحش به نادانان خيابان كثيف كن خود مبدل به سطل زبال متحرك شدند. به جاي بيرون رفتن از صف مداحاني كه عظمت و بزرگي عاشورا را درك نكردهاند، شعر و نوحهاي ديگر سرودند.
دمشان گرم! دمشان گرم كه دانستند يك دست، تبدل به دستها ميشود. دمشان گرم كه فهميدند نوحه خوان يزد هم كه باشي شعرت كه نو باشد و چشمها را كه بشويي، باعث ميشوي ديگران هم جور ديگر ببينند. دمشان گرم كه باعث شدند عزاي حسينبنعلي و يارانش به عزاي رفتگران با ديدن خيابانهاي كثيف
پيوند نخورد.
هر چند اين آغاز راه است. هنوز تا رسيدن به لحظهاي همه ما چشمها را بشوييم و عاشورا، زينب، حاشيههاي يك عزاداري بزرگ، نذري و... جور ديگر ببينيم. فاصله بسياري است. اما ملالي نيست عاشوراي امسال افرادي كه كمر همت به اين تغيير بستهاند كم نداشت. افرادي كه حواسشان به فرداي امروز بود.