برسون بر قله سينماي روشنفكري
احمد طالبينژاد
نام روبر برسون كارگردان پرآوازه فرانسوي يادآور چند ويژگي مهم در تاريخ سينماست؛ ازجمله اينكه او موضوعات سادهاي كه از نگاه بسياري فاقد اهميت سينمايي بودند را براي فيلمهاي خود برميگزيد و از آنها مضاميني جهانشمول استخراج ميكرد. به عنوان نمونه، «پول» آخرين فيلم او برداشت آزادانهاي از رمان كوتاه «كوپن جعلي» لئو تولستوي است. موضوع فيلم بسيار ساده است و داستان نوجواني از خانواده نسبتا مرفه را روايت ميكند كه به پول نياز دارد. او از سمت خانواده نميتواند نياز خود را تامين كند، بنابراين دست به دزدي ميزند و همين دزدي كوچك سرآغاز تباهي اخلاقي او ميشود.
براي من «پول» و ساير فيلمهاي برسون، تداعيكننده نگاه عباس كيارستمي به زندگي است (البته برسون در دوره خود بزرگتر و تاثيرگذارتر بود). كيارستمي هم مانند برسون داستانهاي ساده را به عنوان موضوع فيلمهاي خود انتخاب ميكرد كه ميشد آنها را در ابعاد جهاني تعميم داد.
برخي انتقادي به كارهاي برسون وارد كرده و عنوان ميكنند ميزانس در آثار او قراردادي است. اگر بخواهيم با نگاه سينماي حرفهاي و صرفا داستانگو به آثار برسون نگاه كنيم، فيلمهاي اين كارگردان فرانسوي پر از لحظههاي دروغين است. به عنوان مثال در «جيببر» قراردادهاي ساختگي زيادي وجود دارد. در سكانسي از اين فيلم ميبينيم شخصيت اصلي وارد پيست اسب دواني ميشود، حين مسابقات خانمي كنار او ميايستد كه در كيفش باز است و دسته اسكناس هم از آن پيداست. جيببر به راحتي پول را برميدارد و زن هم اصلا متوجه نميشود، اين يك جور نمايش ساختگي است. در سكانس ديگري از اين فيلم هم كه در واگن قطار اتفاق ميافتد، مسافران به ناچار بايد از كنار كوپه شخصيت اصلي رد شوند و او بهراحتي كيف پول يكي از مسافران را كه از جيب بغلش پيداست، ميربايد.
آيا اين سكانسهاي چيدماني نقطه ضعف آثار برسون است؟ مطلقا خير. چون صحنههاي ساختگي در اين فيلم و ديگر فيلمهاي برسون، اهميت نمايشي ندارند. كارگردان به اجراي چگونگي جيببري توجه نميكند زيرا مضمون مورد نظر او چيز ديگري است، نقش پول در زندگي مادي كه به همين سادگي و راحتي ميتواند دزديده شود. در فراي اين لحظههاي ساختگي برسون موضوع اخلاقيات- يعني آنچه بنمايه مشترك تفكر انسانهاست- را مطرح ميكند. او در همه فيلمهايش عوامل تباهي اخلاقي انسانها را به نمايش ميگذارد.
عنصر ديگر در آثار برسون استفاده از بازيگران متفاوت است، بهگونهاي كه يك بازيگر در دو فيلم او بازي نكرده است و البته تمام اين بازيگران آماتور بوده و سابقه كار حرفهاي هم نداشتند (كيارستمي هم در آثار خود به اين مقوله توجه كرده است). باورپذيري عاملي براي استفاده از اين نوع بازيگران است كه هم برسون و هم برخي ديگر از سينماگران در آثارشان به آن توجه كردهاند. اين كارگردان تلاش كرده تا به واقعيت محض به جاي واقعيت برساخته در سينما نزديك شود. زماني كه بازيگر اسم و رسمي داشته باشد، مخاطب فيلم را غيرواقعي فرض ميكند. اين درحالي است كه برسون تاكيد داشت واقعيت محض را در مقابل دوربين بازسازي كند. به همين دليل فيلمهاي او بهشدت سادهاند در حدي كه برخي عنوان سطحي بودن را در توصيف آن بهكار ميبرند. اما ميان ساده و سطحي فاصله بسيار و رسيدن به سادگي چنان دشوار است كه همگان را توان دستيابي به آن نيست. سهراب شهيد ثالث، عباس كيارستمي و جيم جارموش (از نمادهاي سينماي مستقل امريكا) در نگاه به جهان و انسانها و سادگي فيلمهايشان تحت تاثير برسون هستند.
او يكي از بزرگاني است كه در كنار برگمان و آنتونيوني روي قلههاي سينماي روشنفكري جهان ايستادهاند -زماني هم كه از اصطلاح سينماي روشنفكري درخصوص آثار اين بزرگان استفاده ميكنيم، به مفهوم مطلق كلمه و فارغ از ايدئولوژي و جغرافيا است.- نگرش روشنفكرانهاي كه برسون به جهان داشت، مورد ستايش همگان است. ممكن است عامه مردم فيلمهاي اين كارگردان را دوست نداشته باشند اما اين امر ذرهاي از ارزش آثار او كم نميكند. فيلم «يك محكوم به مرگ گريخت» اثري پرملال و شرح حال تلاش يك زنداني محكوم به مرگ براي فرار از زندان است. اما بايد توجه داشت كه ملال جزو ويژگيهاي اين داستان ساده پليسي-جنايي است.
در پايان جا دارد از بابك احمدي به واسطه نگارش كتاب «باد هر جا بخواهد ميوزد» تشكر كنم. اين كتاب در دهه 60 منتشر شد و باب آشنايي جوانان آن دوره با برسون و آثار او را گشود و خوشبختانه با استقبال بسيار خوبي هم مواجه شد.