كاش مرده پرست بوديم
امير پوريا
دو سال پيش وقتي ديويد بووي، ملودي ساز قهار تاريخ راك و از خوانندگان افسانهاي قرن بيستم، درست دو روز بعد از انتشار جهاني بيست و پنجمين آلبوم استوديويياش Blackstar در دهم ژانويه 2016 درگذشت، بسياري از مردمان سراسر دنيا كه درآمدهاي ديگران را بيش از درآمد خودشان ميشمرند، به شانس توني ويسكونتي لعن و نفرين فرستادند. او در كنار خود بووي بطور مشترك تهيه كننده اين آلبوم بود و مرگ بووي ميتوانست ثروتش را بيش از پيش كند كه چنين كرد. ويسكونتي از سال 1969 و زمان توزيع دومين آلبوم بووي، تهيه كننده آلبومهاي او بود؛ ولي هيچ اتفاقي مانند فقدان خالق اثر، نميتوانست اقبال آلبوم را به حد انفجار برساند. آن هم در شرايطي كه همهچيز به حد افراط، دراماتيك بود و مردم را به شگفتي و خريد آلبوم وا ميداشت: استاد بووي از 18 ماه پيش ميدانست كه به سرطان ريه دچار شده اما خبر را عمومي نكرد. همچنين، مرگ او تنها دو روز بعد از شصت و نهمين سالروز تولدش كه پخش آلبوم را هم با آن مصادف كرده بودند، روي داد. در نخستين تيراژ، آلبوم 181 هزار نسخه فروش رفت. در 24 كشور جهان از جمله امريكا و زادگاه بووي يعني انگلستان، رده اول فروش را به خود اختصاص داد و در چندين كشور ديگر، ردههاي دوم تا چهارم جدول فروش سالانه آلبومهاي موسيقي روز از آن Blackstar شد. اگر دلايل اين استقبال، قابل تلخيص در يك كلمه باشد، چه كلمهاي به نظرتان ميرسد به جز: مُرده پرستي؟
مي دانيد و گفتهايد و شنيدهايد كه مردمان سرزمين ما نيز مردهپرستند. ميخواهم حرفتان را پس بگيريد و اين حكم را باطل بفرماييد. اگر مردهپرستي جلوه خود را در خريد چندميليوني آثار هنرمند و آثار مربوط به او نشان ميدهد، مردم ما مطلقا چنين نيستند. آقاي ناصر چشمآذر؛ نغمهسازي كه شوخ و شنگي آثاري از او همپاي اندوه دلنشين آثار ديگرش، عميق و ملموس بود، بدون حتي يك روز انتظار مرگ، به ناگاه و بيهيچ سابقه بيماري، از هنر اين سرزمين منها شد. اينكه از او با عنوان «نغمه ساز» اسم ميبريم، بابت اين است كه حجم عمدهاي از كارهايش به خاطره جمعي مردم بدل شده. حتي اگر نام قطعهاي را بشنويد و حس كنيد آن را نميشناسيد، احتمال اينكه به محض شنيدن بگوييد «اِ، من كه اينو صد بار شنيدم» فراوان است. چه موسيقي متن مشترك او و خانم گيتي پاشايي براي فيلم «تيغ و ابريشم» ساخته آقاي مسعود كيميايي باشد؛ چه يك ترانه پاپ كمتر شنيده شده به نام «نچين» با صداي توفان هل عطايي. اين ويژگي آقاي چشم آذر را اهل موسيقي، مهارت در خلق ملودي ميگويند؛ ولي «نغمهسازي» حس صميميتري ميدهد. در كتابي همنام آلبوم «باران عشق» او، خودش از علاقه اين نغمه ساز به «ساز بر كول» گرفتن و همه جا رفتن ميگويد؛ درست برخلاف بسياري موزيسينها و نوازندهها كه حمل ساز و هر جا حاضر به نواختن آن شدن را دون شأن هنري خويش و به مثابه «مجلس گرم كني» ميدانند.
آن كتاب «باران عشق» كه گفتم، گفتوگويي عُمري با آقاي چشم آذر بود. طي سه سال نشستن و برخاستن و به گذشتهها نقب زدن و در جستوجوي دهها قطعه و همكار او گشتن و از هر بزرگي در مورد هر بخش از حرفها قولي آوردن، شكل گرفته است و انتشارات نظام الملك در زمستان 94 چاپ اول آن را منتشر كرده. نويسنده آن حسين عصاران است و شخصا آخرين ديدارم با آقاي چشمآذر، حضور و حرفهاي طنازانه و بيحسادت ايشان در جلسه تحليل كتاب بعدي عصاران يعني «واروژان» در سيزدهم بهمن 96 بود. كتابي است كه گستردهترين ميدان ممكن براي بازشناسي آقاي چشم آذر را فراهم ميكند. در محيط مجازي با اشارهاي به فقدان ايشان، به اين كتاب پرداختم و تصوير روي جلد آن را كه عكس زيبايش در منزل او نيز به مهمانان مجلس سوگش لبخند ميزد، به اشتراك گذاشتم. اگر با صداقت محض و بيسرسوزني اغراق برايتان بگويم كه حتي يك نفر از بين هزاران بيننده تصوير و شرح مربوط به كتاب، «پيگير» نشد تا از آن سراغي بگيرد و آن را بيابد، از بنده ميپذيريد كه آرزو كنم كاش اندكي مرده پرست بوديم؟ كاش به سياق ملل ديگر، كتابهاي درباره يك هنرمند را درست بعد از فقدان او، بطور انبوه ميخريديم و دست كم برخي هامان ميخوانديم. به اينكه در زمان حياتش نگرفته و نخواندهايم، متهم ميشديم و همين، سند مرده پرستي مان را امضا ميكرد. اما اين، بيشك از اينكه حتي بعد از فقدان فرد هنرمند هم هيچ كنجكاو كتاب زندگينامه واري درباره او نباشيم، بارها انسانيتر است. نيست؟