اصلا منتقد ميخواهيم چه كار؟
مهرداد احمدي شيخاني
دوستي دارم بسيار نكتهسنج. سابقه دوستي 40 ساله داريم.
از همان نخستين روزهاي دوستيمان موضوعي را مكرر به من گوشزد ميكرد كه اگر ميخواهي مردم از تو نرنجند و كينه تو را به دل نگيرند، هيچوقت ايراد كسي را به خودش نگو و هر اشكالي كه ميبيني پشت سرش بگو و تاكيد ميكرد كه مردم تحمل شنيدن ايرادهايشان را ندارند و بيشتر دوست دارند تعريف و تمجيد بشنوند.
آن وقتها كه جوان بودم و سرم پر از باد، اين حرفش را جدي نميگرفتم و گمان ميكردم به مطايبه و شوخي چنين ميگويد و اتفاقا صدق در آن است كه به مردم ايراد و اشكال رفتارشان را بگويي، تا اينكه بيدليل، تعريف و تمجيدشان كني.
خب جواني بود و ناداني و بايد عمري ميگذشت تا به اين نتيجه برسم كه نقدِ نظر و عمل ديگران، باعث كدورت ميشود و جز رنجش ثمري به بار نميآورد. اما تا بيايم اين را بفهمم، عمري گذشت و چه آسيبهايي از اين ندانمكاري و به گمان خودم صدق سخن، نصيبم شد.
حالا هم كه فهميدهام بايد براي حفظ دوستي و مراوده، در مورد ديگران جز به تمجيد چيزي نگويم، افاقه نميكند و يك عمر صريح سخن گفتن چنان تاثيري بر نگاه ديگران نسبت به من گذاشته كه حالا هم كه غيرتعريف و تمجيدِ اين و آن چيزي نميگويم، حرفهايم را به نيش و كنايه تعبير ميكنند و هرچه ميگويم، شنونده دنبال آن است كه قصد و غرضم چيست و ميخواهم بر كدام زخم بنشينم؟ انگار حكايت من شده حكايت «خرمگس» «اتل ليلين وينيچ» كه جز نشستن بر زخمها، چيز ديگري نميدانست.
چند وقت پيش دوستي، تعدادي تابلو نقاشي از كارهاي خودش را به آتليه من آورد تا ببينم و نظر بدهم كه ميخواست نمايشگاهي از كارهايش برپا كند و به دنبال آن بود تا راهنمايياش كنم، كدام كارش مناسب است و كدام نيست.
قبل از اينكه كارهايش را ببينم، از او پرسيدم كه به دنبال چه چيز است؟ ميخواهد تعريف و تمجيد بشنود و براي كارهايي كه دلبستهشان است، از من تاييد بگيرد تا خيالش آسوده شود يا قصدش فهميدن ايراد كارهايش است كه جواب داد قصدش اين است كه بداند كارهايش چه ايراداتي دارند.
اين را كه شنيدم، گفتم پس اشتباه آمدهاي چون من دوست تو هستم و در عالم دوستي رسم بر حمايت و تاييد است، نه بر ايرادگيري و بر زخم نشستن. ايرادگيري كار دشمنان است و آنهايي كه چشم ديدن تو را ندارند. دوستي يعني تلاش براي محبوب شدن در نزد دوست. محبت كني و محبت ببيني. اگر قرار باشد مدام از يكي ايراد بگيري و نقدش كني كه ديگر دوستي شكل نميگيرد يا اگر دوست باشيد چيزي از اين دوستي نميماند.
به گمان من، دوستي دست و پاي آدم را ميبندد و محتاط ميكند. زنها و شوهرها را نگاه كنيد، كافي است يكي در مورد آن ديگري و كارهايي كه ميكند (مثلا آشپزي يا لباس پوشيدن يا مثل اينها) همان چيزي را بگويد كه در ذهن دارد، ميشود اول دعوا و معركه.
در حالي كه خيلي از ما به تجربه ياد گرفتهايم در چنين مواقعي يا سكوت كنيم و چيزي نگوييم يا حتي برعكس نظر واقعيمان، حتي تعريف و تمجيد هم بكنيم.
نقد در عالم دوستي هم يك چيزي است در همين حد و حدود. بالاخره سالها طول كشيده تا رفاقتي به وجود بيايد. نميشود يك شبه همه اين محبتِ سالها را به خاطر يك نظر ـ كه گيرم هم درست باشد ـ از بين ببريم.
داستان نگاه ما به نظر يك منتقد، داستان همان تصوير نخستين منتقد تاريخ هنر در فيلم «تاريخ جهان» مل بروكس، در نقد نقاشي روي ديواره غار است. چند هزار سال گذشته و چند هزار سال ديگر هم كه بگذرد، داستان همان است. حتما اين سخن را از خيلي از هنرمندان شنيدهايد كه ميگويند «من كاري به منتقدان ندارم و كار خودم را ميكنم.»
مودبانه اين جمله ميشود «منتقد برود به درك»، بيادبانهاش را خودتان حدس بزنيد.
خب ما روي همين زمين زندگي ميكنيم، در مريخ كه زندگي نميكنيم. بالاخره هر آدمي ميخواهد محبوب باشد، ديگران دوستش داشته باشند، احترامش بگذارند.
هرچه هم تعداد كساني كه دوستتان دارند بيشتر شود، بهتر. پس چرا براي خودمان دردسر درست كنيم و كار اين و آن را نقد كنيم؟ صاحب قدرت و مكنت هم نيستيم كه ديگران براي منافعشان، هر چه ما گفتيم، بهبه و چهچه كنند و بشود «كلامالملوك، ملوك الكلام.» ماييم و همين يك لا قبا پيرهن. نميشود كه آن را هم در بكشبكش پاره كنيم. خلاصه عقل سليم در بدن سالم است و بين منتقد و صاحب «اثر و نظر»، حلوا كه پخش نميكنند. يكي اين ميگويد يكي آن، دعوا ميشود. منتقد هم كه دست تنها، طرفداران صاحب اثر و نظر، ميزنند چهار ستون قامت ناساز منتقد را بيستون ميكنند. خيلي هم كه عادلانه باشد، ميشود حكايت «اره بيار تيشه بگير.» نه آقا ما زندگي داريم. اصلا همه كارهايتان خوب و هرچه ميگوييد و ميكنيد، دُر و گوهر. اصلا منتقد ميخواهيم چه كار؟