فضيلتهاي فراموش نشده
سيد علي مير فتاح / ما به آنچه هستيم راضي نيستيم و همواره مرغ همسايه در نظرمان غاز جلوه ميكند. ميدانم كه يك بخشي از اين عدم رضايت به كمالگرايي آدميزاد برميگردد و در ذات اوست كه تا دم مرگ، بيشتر و بهتر را طلب كند اما اين كمالگرايي در مملكت ما شكلي بيمارگونه پيدا كرده و باعث شده تا بالاشهري و پايين شهري، پولدار و بيپول، باسواد و بيسواد، راست و چپ و مرد و زن از آنچه هستند راضي نباشند و سوداي چيز ديگر شدن و كس ديگر شدن در سر بپرورانند. بقال از بقال بودنش ناراحت است و فكر ميكند حقش خورده شده، پيك موتوري هم لياقتش را بيش از اين ميداند كه در اين ازدحام، موتور براند. سهل است حتي خلبانها هم از صعود و فرود تكراريشان ملولند و فكر ميكنند پشت رل فاكر و توپولوف دارند تباه ميشوند و لايق هواپيماهاي بهتري هستند. بچههاي جوان فكر ميكنند قد و قوارهشان از تهران و ايران بزرگتر شده براي همين تمناي نيويورك و امريكا دارند غافل از اينكه نيويورك رفتهها و امريكا رفتهها هم از چيزي و جايي كه هستند ناراضياند. قديميها دلشان ميخواست بچههايشان دكتر و مهندس و وزير و وكيل و رييس شوند اما حالا اين مشاغل انگار از چشم افتادهاند و دكترها و مهندسها و وزرا و وكلا و روسا فكر ميكنند دارند عمر تلف ميكنند... صدي نود روزنامهنگاران را پاي درد دلشان بنشينيد ميشنويد كه آهشان به تقليد از آه اهل فضل به كيوان بلند است و خسته و ملولند از شغل لامعاش لامعادشان، معذلك همينها تا چند سال پيش آرزويشان اين بود كه به روزنامه راه يابند و اسم و عكسشان چاپ شود و معروف شوند و... هنرپيشگي هم همين است. براي هنرپيشه شدن لهله ميزنند اما همين كه هنرپيشه شوند فكر ميكنند حد و اندازهشان از اين سريالهاي آبكي و سينماي آبگوشتي بيشتر است. سريال آبكي و سينماي آبگوشتي را كه غرب لاي تحريمش تحميلمان نكرده. همين خودمانيم كه دور همي آبكي و آبگوشتي ميسازيم. نه؟ بگذاريد يك مثال سرراست و دقيق و روشن بزنم براي اينكه بدانيد هيچ كس از چيزي كه هست راضي نيست. علي اكبر ولايتي پزشك است و اينطور كه ميگويند پزشك معتبري هم هست و در زمان تحصيل شاگرد اول بوده است. او علاوه بر دكترا، رييس بيمارستان هم هست و در چند مركز معتبر پزشكي عضو هياتمديره و هيات امنا و از اين قبيل است. او در مهمترين دوران انقلاب و در چند دوره وزير امور خارجه بوده و اتفاقا وزير امورخارجه خوبي هم بوده و چند پروژه مهم ديپلماسي را منجمله ٥٩٨ را پيش برده و به نتيجه رسانده. علاوه بر اين مناصب او در دهه 60 نماد آراستگي و شيكپوشي بوده و آن وقتي كه همه اوركت ميپوشيدند و پيراهن چينيشان را روي شلوارهاي سربازي ميانداختند، او كت و شلوار و پيراهنهاي سفيد بييقه را باب كرد و در فرهنگ لباس جمهوري اسلامي «يقه ديپلماتيك» را به نام خود سند زد. الان را نبينيد كه اكثرا ياد گرفتهاند و لباس خوب ميپوشند، در دهه 60 دكتر ولايتي با اين كت و شلوارهاي اتو خورده و كفشهاي واكس زده و ريش آنكادر كرده خلاف آمد عادت بود و حقيقتا خوشتيپ و شيكپوشي بود كه دومي نداشت. دكتر ولايتي فضيلتهاي ديگر هم دارد كه اگر وقت باشد ميتوان فهرست كرد و برشمرد، معذلك او چيزي بيش از آنچه هست را طلب ميكند و سوداي اديب شدن و محقق ادبي شدن را در سر ميپروراند، بيآنكه همت و وقت و حوصله و حافظه مناسبش را داشته باشد. من از انگيزههاي شخصي او براي اين كار بياطلاعم اما ميدانم كه او آنقدر فضيلتهاي فراموش نشده دارد كه احتياجي به تدوين سعدي مغلوط و صد و چند كتاب ادبي و تاريخي نداشته باشد. نقد مختصري را در مورد كتاب سعدي جناب دكتر ولايتي «جويا جهانبخش» نوشته كه من خواهش ميكنم از تكتكتان كه اين نقد خوب و عالمانه را پيدا كنيد و بخوانيد و كيف كنيد، اما بحثم اين است كه چرا دكتر ولايتي به چيزي كه هست، كه اتفاقا خيلي هم خوب است، رضايت ندارد و بيآنكه وقت و حوصلهاش را داشته باشد و مقدماتش را فراهم كرده باشد، ميخواهد ذكاءالملك شود. چرا؟ وزير خارجه درجه يك بودن بهتر است يا محقق درجه چند و پر غلط بودن؟ البته منكر ادب دوستي و ذوق دكتر نيستم، اما اين ذوق بيش از آنكه مناسب سعدي پژوهي و تاريخ پژوهي باشد به درد گپ و گعده با دكتر پورحسين تلويزيون و نقل حكايتهاي شيرين در شبكه چهار ميخورد و تا صفا شدن، بلكه مصفا شدن فاصلهيي بس شگفت دارد. لابد شما هم همين بلوتوث دكتر را ديدهايد كه وسط برنامه زنده شعر حافظ را يادشان ميرود و من و من ميكنند و باعث خنده و تفريح ملت ميشوند. البته حافظه معيار دانايي نيست اما چرا بايد آدم خودش را در مسالهيي داخل كند كه هزار برابر از او بهتر هستند و دارند كار ميكنند. «برادرجان، خراسان است اينجا/ سخن گفتن نه آسان است اينجا». ما در هر چه بيبضاعت باشيم در ادبيات ورجاونداني داريم كه بزرگترين اديبان جهان به گردشان نميرسند. صد و چند جلد به كنار، درباره سعدي بزرگاني نوشتهاند و تتبع كردهاند كه هر كدام يلي هستند در وادي ادبيات و تازه دستشان از نخل بلند سعدي كوتاه است. آنجا كه عقاب پر بريزد، همين بهتر كه مشغول پزشكي، نهايتا تتبع در پزشكي سنتي شد و... حيف است.