نگاهي به كتاب چرا كشورها شكست ميخورند بار ديگر آزادي سياسي اينبار از منظر اقتصادي
سياستنامه| ترديدي نيست كه سرنوشت كتابها مانند هر پديده ديگري گره خورده به شرايط اجتماعي، سياسي و فرهنگي كه در آنها بروز ميكنند. به عبارت ديگر اقبال يا عدم اقبال از يك كتاب جز آنكه به ايدههاي مطرح در آنها و توان و نبوغ و كاربلدي نويسنده ارتباط داشته باشد يا به نحوه انتشار كتاب و توزيع و ناشر و... به اين هم ربط دارد كه اين كتاب و انديشههاي طرح شده در آن تا چه اندازه با دغدغههاي موجود جامعه و مسائل و دشواريهاي حاضر گره ميخورد. كتاب «چرا كشورها شكست ميخورند؟ ريشههاي قدرت، ثروت و فقر» نوشته مشترك دارون عجم اوغلو و جيمزاي رابينسون يكي از اين آثار است كه در شرايط افزايش نابرابريهاي اقتصادي در سطح بينالمللي چنان كه توماس پيكتي، نويسنده ديگر كتاب خوش اقبال ديگر يعني «سرمايه نو» نشان داده، منتشر شده است و از اين رو مورد اقبال گسترده مخاطبان واقع شده است، تا جايي كه در فارسي دست كم دو ترجمه از آن به بازار عرضه شده و هر دو نيز مورد توجه وسيع كتابخوانها واقع شدهاند: نخست ترجمه پويا جبل عاملي و محمدرضا فرهادي پور با ويرايش محمود صدري كه توسط انتشارات دنياي اقتصاد با نام «چرا كشورها شكست ميخورند» منتشر شده است و ديگري ترجمه محسن ميردامادي و محمدحسين نعيميپور با ويراستاري عليرضا بهشتي شيرازي با عنوان «چرا ملتها شكست ميخورند» كه توسط نشر روزنه منتشر شده است. پرسش و مساله اصلي كتاب در عنوانش آمده است، يعني كتاب در مقايسه به آثاري كه به راههاي توسعه ميانديشند و ميخواهند اصول ثابت و فرعي توسعه يافتگي را معرفي كنند، مسيري سلبي را ميپيمايد: چرا برخي جوامع از توسعه باز ميمانند؟ مشخصا منظور نويسندگان كتاب كه هر دو اقتصاددان امريكايي هستند و يكي استاد دانشگاه امايتي (عجم اوغلو) و ديگري هاروارد، از عقبماندگي يا شكست، بعد اقتصادي آن است و ميزان توسعه يافتگي را با شاخصهاي اقتصادي ميسنجند. البته در اين باره نظريهها و ديدگاههاي متفاوت و متنوعي ارايه شده است. اتفاقا يكي از كارهاي نويسندگان كتاب آن است كه در آن كوشيدهاند با بررسيهاي موردي نمونههاي متنوع و مختلفي از سراسر دنيا به ارزيابي ادبيات موجود بپردازند. ايشان در بخش مفصلي از كتاب ميكوشند نشان دهند كه راز توسعه نيافتگي را نميتوان در عوامل جغرافيايي و فرهنگي جست. البته بدون شك اين دو دسته از علل تاثير بسزايي در پيشرفت يا افول كشورها بازي ميكنند، اما نويسندگان ميخواهند نشان دهند كه عنصر يا متغير تعيينكننده و اساسي در تفاوت كشورها در توسعه اقتصادي، مساله توسعه سياسي است. ممكن است گفته شود كه پيش از اين بسياري از نظريه پردازان نيز بر اين موضوع تكيه كردهاند، اما دليل برجسته شدن كتاب عجم اوغلي و رابينسون اولا در آن است كه اين هر دو، اقتصاددان هستند و بر آمده از دل جريان اصلي اقتصاد (main stream) و در نتيجه با مفروض گرفتن ديدگاههاي اين جريان به طرح اين ديدگاه ميپردازند و ثانيا در زمانهيي به طرح اولويت سياست بر اقتصاد تاكيد ميكنند كه با بحران اقتصادي جهاني و افزايش نابرابريها، نظريههاي نوليبرال كه بر جدايي و تفكيك نسبي اقتصاد از سياست تاكيد داشت، بار ديگر اهميت عرصه سياست موكد ميسازند. نويسندگان كتاب با تمايز گذاشتن ميان دو دسته از حكومتها يعني حكومتهاي فراگير (inclusive) و غير فراگير (Extractive) معتقدند كه ميزان توسعه يافتگي كشور ارتباط مستقيم با انحصاري بودن يا مشاركتي بودن نظام سياسي است. به عبارت ديگر نويسندگان معتقدند كه نوع نظام و نهادهاي سياسي در يك جامعه تاثير مستقيم در همه وجوه حيات اقتصادي افراد آن جامعه دارد. ايشان براي اثبات ديدگاه خود طيف وسيعي از جوامع را با توجه به معيارهاي متفاوت بررسي ميكنند، اما شاخصترين مثالي كه نويسندگان كتاب براي تاييد ديدگاه خود مدام به آن رجوع ميكنند، منطقه مرزي نوگالس ميان دو كشور ايالات متحده و مكزيك است كه بخش شمالي آن شهري در ايالت آريزوناي امريكاست و بخش جنوبي شهري در ايالت سونوراي مكزيك. اين مثال قابل توجه بيانگر دو جامعه است كه دستكم به لحاظ جغرافيايي و تاريخي و در نتيجه فرهنگي تفاوتهاي چنداني با يكديگر ندارند، اما به دليل نظامهاي سياسي متفاوت، سطح توسعهيافتگي در آنها بسيار متفاوت است. البته چنان كه آمد نويسندگان تنها به اين نمونه اكتفا نميكنند و در بررسي هر يك از متغيرها (جغرافيا، فرهنگ، جهل و سياست) مورد متعددي را از نظر ميگذرانند. به ديدگاه نويسندگان البته انتقادهايي نيز وارد آمده است، براي مثال برخي ديدگاهها تحليل ايشان را تقليلگرا، سادهانگارانه و بدون تعريف دقيق و عميق مقولات فرهنگ و هم بستگي آن با سياست ميخواند. با وجود اين انتقادها كتاب چرا كشورها شكست ميخورند، حاوي روشنگريهاي فراوان است و در زمانهيي كه سياست به سطح مديريت تقليل يافته است، بار ديگر ارزشهاي عيني مفاهيمي چون آزادي، حقوق شهروندي، برابري و حق مشاركت در تعيين سرنوشت را نشان ميدهند و تاكيد ميكنند كه اين مفاهيم صرفا شعارهايي تكراري نيستند كه در كتابها و براي دلخوشي افراد تكرار ميشوند.