• 1404 دوشنبه 18 فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6012 -
  • 1404 دوشنبه 18 فروردين

عليه فراموشي

محمدجواد روزگار

بهاره حجتي در اولين مجموعه‌داستان خود «نورگون» كه از سوي نشر ني منتشر شده است، نويد ظهور نويسنده‌اي قصه‌گو را به مخاطبان داستان فارسي مي‌دهد. «نورگون» مجموعه‌اي است عليه فراموشي؛ مرثيه‌اي براي رفتگان و صداي سوگ بازماندگان. نورگون 9 داستان دارد كه هركدام مستقل و در عين حال يكپارچه هستند. در اين مجموعه ما با شخصيت‌هايي همراه مي‌شويم كه از غيبت كسي يا چيزي سخن مي‌گويند؛ حالا يا شخصيت مرده يا گمشده يا به هر دليلي نيست. اين مجموعه صداها و لحن‌هاي متفاوتي را به گوش مخاطب مي‌رساند‌؛ تعدد راوي از جذابيت‌هاي نورگون است. تنها در داستان «آبشار پري‌دا» ما چهار راوي داريم كه از گم‌شدن دختري به نام توسكا سخن مي‌گويند. يا در «راه جهنم با نيت‌هاي خير سنگفرش شده» سه نسل متفاوت از نابودي سينماي وطن‌آباد مي‌گويند. در «چراغ خاموش» خانم معلم پي دليل براي غيبت شاگردش خورشيد است و در «بي‌برگي سرخدارها» دارنساي پير چشم‌به‌راه گمشده‌اش صنوبر است و در «سفيدچاه» سه زن كه هر يك در پي پسر، برادر و  نامزد خود  هستند.
نورگون تلاشي‌ براي بقاست. تلاشي براي ماندن و فراموش نشدن. حالا مي‌خواهد اين ياد‌آوري تصويري از شخص غايب باشد يا طبيعتي كه از دست رفته با مرگ شخصيت‌ها طبيعت مجموعه هم مي‌ميرد. سرخدار‌ها قطع مي‌شوند و پرندگان ميان‌كاله يكي‌يكي مي‌ميرند. اما نورگون مرگ را پايان ماجرا نمي‌داند. مساله‌اش فراموشي‌ است: «وقتي سنگ قبر نداشته باشي دو بار مي‌ميري، يك بار وقتي كه از دنيا مي‌روي و يك بار وقتي كه فراموش مي‌شوي.»
نورگون مي‌گويد حادثه هواپيمايي ياك چهل، ريزش تونل سوادكوه، مرگ كارگران معدن را يادتان باشد. گويي نورگون آتشي روشن كرده كه خاموش نمي‌شود. تصاويري زنده با قاب‌هاي سينمايي خبر از ماندگاري و بقا حين نابودي فضا و مرگ شخصيت‌ها را مي‌دهد. بستري فراهم مي‌كند تا نويسنده تاريخ سياسي اجتماعي جفرافياي خود را هنرمندانه بازگو كند: « ماه‌جان اصرار دارد كه باور كنم آشور قبلا اين‌طور نبوده. ديروز هي تكرار مي‌كرد: «الانش را نبين كه متروكه شده و هيبتش آش‌ولاش. اين خاك چند قحطي و تاج‌گذاري و تغيير سلسله ديده، زماني براي خودش يلي بوده و كلي برو بيا داشته.»
نورگون مجموعه‌اي مكان‌مند است. تمام داستان‌هاي آن در شمال ايران و مازندران رخ مي‌دهد كه اين جغرافياي سبز و زيست‌بوم غني در تار و پود مجموعه ريشه كرده و فضايي را فراهم ساخته كه نويسنده داستان‌هاي رازآلود و پر از معماي خود را روايت كند‌؛ سرخدارهاي تنومندي كه در خاك مجموعه ريشه كرده‌اند و غزل‌قوهايي كه با گردني افراشته در آسمان تمام قصه‌ها بال‌بال مي‌زنند. اين درخت‌هاي حقيقي و پرندگان خيالي نويد داستان‌هايي ما‌بين واقعيت و خيال را به ما مي‌دهند: «زمين مي‌لرزد و شكاف برمي‌دارد و از ميان شكاف‌ها سرخداري در خاك ريشه مي‌كند. تنه و شاخه‌هاي درخت بلند و بلندتر مي‌شود و برگ‌هاش در چشم ‌برهم‌زدني  بار مي‌دهند.»
اين تعليق و شناوربودن بين واقعيت و خيال ابزاري مي‌شود كه ما با فريدونِ داستان «نورگون» به روستا‌هاي شمال برويم و گون‌ها را آتش بزنيم و پايكوبي كنيم و به‌ بند كشيدن ضحاك را جشن بگيريم. يا در «بي‌برگي سرخدار‌ها» موجودي افسانه‌اي يار و غمخوارمان شود تا با دارنساي پير در انتظار دخترش صنوبر بنشينيم. اين تعليق در داستان «هذا مقام خلدآشيان» به اوج مي‌رسد تا جايي كه ديگر تشخيص واقعيت از خيال هم سخت مي‌شود: «انگار كابوس‌هام تمامي ندارد. به عروسك ماتروشكا مي‌مانند لعنتي‌ها، هميشه كابوس ديگري توي آنهاست، شايد هم به‌جاي اينكه در كابوس اول بيدار شوم در كابوس دوم از خواب پريده‌ام.»
اين حقه تا جايي ادامه دارد كه در داستان «هفت قدم بعد از سندرم كلاين لِوين يا سندرم زيباي خفته» راوي عينا بر اين موضوع تأكيد مي‌كند جوري كه انگار از زبان مجموعه سخن مي‌گويد: «حتي اين تعليق برايم خوشايند است. هر چيزي را كه بود و نبودش برايم مشخص نباشد دوست دارم. مثل مه كه مي‌پيچد دور چيزي نامعلوم. آن‌وقت آن چيز هم هست و هم نيست.»
نورگون تقابلي ميان افسانه و خرافات با منطق و درس و دانشگاهست. افسانه‌هاي قديمي به نوعي نگهدارنده و بازدارنده شخصيت‌ها هستند. مثل ماه‌ديوا كه دارنساي پير را به زندگي چسبانده و او را همواره چشم‌به‌راه دخترش نگه داشته: «برويد خودتان بپرسيد. محلي‌ها همه مي‌دانند كه جنگل پلنگ‌پا بزديو دارد. پاي آبشار پري‌دا، بزديو‌ها جاگير شده‌اند تا بتوانند ريشه سرخدارها را بجوند و از آبشار پري‌دا سيراب شوند.»
از طرفي درس و دانشگاه نقش پررنگي در مجموعه دارد و به شكل سوخت براي شخصيت‌ها عمل مي‌كند. گويي محرك آنهاست. جايي كه شخصيت‌ها دگرگون مي‌شوند و به كشف و شهودي مي‌رسند و حركت مي‌كنند. در «چراغ خاموش» راوي معلم است. در «هفت قدم» پدر معلم است. در «راه‌ جهنم» روجا براي تحصيل به گرگان مهاجرت مي‌كند. در «پنج‌‌تن» نيز جهانگير كه اهل كتاب و مطالعه است به خارج از كشور مهاجرت مي‌كند. در «آبشار پري‌دا» توسكا با انجمن حفاظت از محيط زيست به مدارس سر مي‌زنند و بروشور و جزوه پخش مي‌كند؛ انگار توسكا هم مي‌داند كه محل تغيير و حركت مدرسه و دانشگاهست. در داستان «سفيدچاه» اين تقابل شدت مي‌گيرد: 
مي‌پرسم: «روي خاكش هم كار كرديد؟ اينكه چرا مرده‌ها آن‌جا نمي‌پوسند؟»
از توي آينه نگاهي به آقاجان مي‌اندازد و مي‌گويد: «مي‌خواستيم، اما  نشد. تعصب  و خرافات زياد  بود.»
تا بوده همين بوده. هر از چندگاهي چند جوان الكي‌خوش به اسم پايان‌نامه و پروژه مدتي آن‌جا را قرق مي‌كنند با چندتا تحقيق زپرتي و آبكي و بعد مي‌روند، آخرش هم هيچي به هيچي، انگار نه انگار. جواب مي‌دهم: «ولي ما عقيده داريم.» بزرگ‌ترين المان باورهاي قديمي و خرافات شخصيت ابراهيم ميرزاست كه به قول شخصيت‌هاي مجموعه نفسش حق است و در اكثر داستان‌ها شخصيت‌ها سري به او مي‌زنند تا دعا بگيرند و برايشان سر كتاب باز كند. ابراهيم ميرزا آنقدر پررنگ مي‌شود كه نويسنده داستان «سفيدچاه» را كامل به او و پسرش اختصاص مي‌دهد. انگار اين شخصيت همراه با غزل‌قوها در آسمان مجموعه پرواز مي‌كند و هر از گاهي در داستاني فرود مي‌آيد. ابراهيم ميرزا و طبيعت شمال و درياي خزر نخ تسبيح داستان‌هاي مجموعه مي‌شوند. درنهايت نورگون با آن همه حقيقت‌هاي تاريخي و قصه‌هاي خيالي، با تصوير‌هاي زنده و پويا و پيوند ناگسستني‌اش با هنر و سينما، با افسانه‌ها و بارو‌هاي قديمي مازندران، با عطر بنجي‌نان و سبزي سرخدار و رعد و برق آسمان شمال، پيشنهادي ويژه براي مخاطبان جدي داستان فارسي ا‌ست. مجموعه‌اي خوش خبر كه مژده ظهور نويسنده‌اي با قلم پخته و نثري تراش‌خورده را مي‌دهد كه بلدِ كار است و مي‌تواند داستان بگويد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون