• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5950 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ دي

نگاهي ديگر به فيلم «گزارش فرانسوي» از وس اندرسون

نه درست، نه نادرست

ابونصر قديمي

پيش از هر چيز بايد بگويم اين فيلم تنها نام فرانسه را با خود يدك مي‌كشد، هيچ ارتباطي به فرهنگ و هنر و سينماي موج نوي فرانسه ندارد و كاملا فيلمي روايت‌محور و اپيزوديك امريكايي محصول سال ۲۰۲۱ به‌ كارگرداني وس اندرسون‌ است. 
داستان يك مجله فرانسوي در امريكاست كه چند مورد از داستان‌هاي مشهور حوادث اين نشريه، در قالب فيلم روايت شده. 
فيلم‌ يا پيش از فيلم شدن، در همان فيلمنامه، از همان قاب‌هاي نخست، با چند مشكل اساسي روبه‌رو است، نخست آنكه قرار است فيلم باشد يا بيوگرافي يا مستند، دوم آنكه بناست طنز باشد يا جدي و سوم آنكه اپيزودها قرار است چه ارتباطي با يكديگر داشته باشند. 
جواب پرسش نخست اين رشته‌ سوال‌ها كه هيچ پاسخ قانع‌كننده‌اي ندارد كه حقيقتا نه فيلم است، نه مستند، نه بيوگرافي. در پاسخ پرسش دوم بايد بگوييم فيلم طنز است، اما چرا طنز؟! كدام مستند و بيوگرافي حالت طنز دارند؟! با روايت طنز اصالت بيوگرافيك و مستندگونگي اثر از بين رفته و از بيننده سلب اعتماد مي‌شود و مي‌پندارد با اثري جدي روبه‌رو نيست، تنها آمده در تايم فيلم، كمي بخندد و سرگرم شود.
 حال شايد پرسيده شود مستند واقعي كه نيست، فيلم است! در اين ‌صورت چه ضرورتي بر ساختار مستندگونه، اپيزوديك و پيروي از آن‌ تا پايان زمان فيلم است؟! 
اين قالب طنز تنها در گفتارها و ريخت داستان نيست، بلكه اين طنز چون جوهري در كل فرم اثر رخنه و نفوذ كرده، مانند كات‌ها، شات‌ها، نماهاي مشبك و پاذل‌وار، نحوه فيلمبرداري از اشخاص و مكان‌ها، پلان‌ها، رنگ‌هاي شاد و جلف، دكور و طراحي صحنه، دكوپاژهاي سريع و آشنازدايي‌هاي پياپي (مثل حركت ديواره‌اي به شكل اتوبوس كه بيننده نخست مي‌پندارد اتوبوس است، اما با حركت ريلي آن متوجه مي‌شويم در كافه‌ايم و از اين آشنازدايي‌هاي ديداري در اين فيلم بسيار است) مجموعا اين باور را به بيننده القا مي‌كند كه در حال تماشاي يك اثر فانتزي مناسب كودكان است، در تاييد اين حرف در اين فيلم، بعضي سكانس‌هاي تعقيب‌ و گريز رسما ديگر به ‌شكل كارتوني به ‌حالت كارتون پرفسور مورتيمر نمايش داده مي‌شود. هر چند بي‌ترديد زحمت زيادي دست‌كم در همين طراحي صحنه‌هاي به ‌ظاهر شاد و كودكانه اما پرهزينه و زمانبر كشيده شده، اما به ‌راستي بايد پذيرفت اين‌ طراحي صحنه‌هاي رنگي و فانتزي، ما را ياد كاغذديواري‌هاي تحميلي دوران مدرسه مي‌اندازد. هر چند شايد اين قوت كار باشد، زيرا با افتتاحيه فيلم كه داستان يك‌ نشريه را به‌ تصوير مي‌كشد، نسبتي نيك دارد. 
حال اين شكل روايت و فيلمسازي را نه مي‌توان سراسر درست دانست، نه نادرست كه بي‌شك نيك‌ و بدهاي بسيار دارد. از نيك‌هاي آن مي‌توان به پويايي، سرگرم‌كنندگي و جذاب بودن اثر اشاره كرد، از بدي‌هايش هم مي‌توان به جدي گرفته نشدن توسط بيننده و سلب اعتماد و اصالت از آن دانست. 
بايد پذيرفت كه در اين اثر، جنبه سرگرم‌كنندگي و خاطره‌انگيزي، بسيار بر ريخت جدي و رسمي آن مي‌چربد. تا همين‌جا هم اگر به سطح سرگرم‌كنندگي و خاطره‌انگيزي هم مي‌رسيد مشكلي وجود نداشت و ايرادي نمي‌شد از آن گرفت، اما به همان هم نرسيده، زيرا اپيزوديك است، پيوسته داستان‌ها متناسب با تنوع موضوعات نشريه تغيير مي‌كند و يكپارچگي در طول اثر ديده نمي‌شود و اين بخش‌هاي جدا از هم ارتباط منطقي با هم نمي‌گيرند و كاملا گسسته از هم هستند. 
براي نمونه فيلم داستان عامه‌پسند تارانتينو و گذران زندگي ژان‌لوك گدار هم اپيزوديك است، اما اپيزودهايي از يك داستان واحد يا حتي فيلم قرارهاي ملاقات پاريس اريك رومر، هر چند اپيزوديك و اپيزودها از هم گسسته هستند، اما بين اين اپيزودها، وحدت موضوعي وجود دارد كه نمايش روابط عاطفي دختر پسرهاي جوان پاريس و دشواري‌هايش است. حال در اين فيلم حقيقت وحدتي بين اپيزودها و داستان‌هاي سه‌گانه ديده نمي‌شود، تنها سريالي و قطاري پشت‌ سر هم مي‌آيند. 
راستش را هم بخواهيد تنها قوت فيلم، تنها مي‌توانست سرگرم‌كنندگي آن باشد، اما دست‌كم مرا سرگرم نكرد و تا پايان، بارها آن را متوقف كردم و به ديگرها كارها پرداختم و نهايتا با صرف همت زياد موفق به كامل ديدن آن شدم، زيرا كارگردان در همان سكانس‌هاي نخست خود را لو مي‌دهد كه اصلا و مطلقا قصد پيگيري موضوع و مفهوم جدي و عميق ندارد، تنها مي‌خواهد سرگرم كند، وقتي هدف ديگري جز سرگرمي وجود ندارد، ديگر چه فرقي دارد نوع آن تخمه شكستن باشد يا فيلم ديدن؟! 
علاوه بر اينكه سه اپيزود ارتباطي حتي سطحي هم با هم ندارند، در همان اپيزودهاي مستقل هم مرتب با فلاش‌بك‌هاي فراوان و دكوپاژ سريع، بيننده را گيج مي‌كند. 
شايد هدف كارگردان اين بوده كه با اين ترفندها بيننده را گيج كند تا متوجه ضعف‌هاي عميق فيلمنامه نشود، اما تنها بيننده را گيج نمي‌كند، بلكه خود فيلم بيشتر گيج شده! زمان‌هاي فيلم پيوسته پس ‌و پيش مي‌شود و دكوپاژ بسيار سريع، همراه آهنگ ريتمي آن پيوسته حس دويدن و تعقيب ‌و گريز به بيننده مي‌دهد، اما اين همه دويدن و تعقيب‌ و گريزها براي چيست؟! براي يك سرگرمي ساده! حقيقتش را هم بخواهيد اين سرعت در روند فيلم تعقيب‌ و گريزها مناسب فيلمي اكشن است، نه پيشه ناشري كه نيازمند حوصله و آرامشي مثال‌زدني است. از حق نگذريم بعضا جملات كاربردي و خوبي هم در فيلم وجود دارد نظير اينكه (زنان عاشق بعضي مردان زنداني مي‌شوند تا آزادي خود را در آنان جست‌وجو كنند) يا اينكه (دانشجويان از برخي توهمات ذهني و انتزاعيات ساده خود، در برابر بزرگان دفاع و شورش كردند) اما فضاي عجله‌اي پرسرعت و شتاب فيلم، مجالي براي آموختن نمي‌دهد، به‌ قدري المان‌ها و عناصر اصلي زياد است كه فيلم شلوغ شده و چند نكته و پارامتر مثبت فيلم‌ هم لابه‌لاي آنان گم مي‌شود، موضوع اصلي البته لحن و روند گفتار است، وقتي خود فيلم خود را غيرجدي و طنز نشان مي‌دهد، هر قدر هم مطلبي درست باشد ديگر كسي آن را نخواهد آموخت. 
موضوع ديگر هم، سياه‌ و سفيد و رنگي شدن‌هاي فيلم بسته ‌به گذشته و حال بودن زمان آنهاست كه باز به ‌نظرم از اضافي‌كاري‌هاي بي‌مورد است كه تنها سود آن مي‌تواند اين باشد كه بيننده خسته شود و تلويزيون را خاموش كند تا به كار مفيدتري مشغول شود، اين كار به حدي ناشيانه است كه در قسمتي كه داستان در گذشته و سياه‌سفيد است و كودك زنداني، رنگ چشم رقاصه پشت در را مي‌پرسد، دوربين براي اينكه رنگ چشم او را بيننده ببيند، لحظه‌اي فيلم را رنگي مي‌كند تا بيننده از رنگ آبي چشم بازيگر يا لنزش آگاه شود كه با اختلاف ديگر ناشيانه‌ترين از اين كار وجود ندارد. خب مردمان هزار سال پيش هم رنگي همديگر را مي‌ديدند و در سينماي كلاسيك هم كه فيلم‌ها سياه‌وسفيد بودند به ‌اقتضاي فناوري و امكانات زمان بود، اما گويا هدف كارگردان در اين فيلم نوعي توليد حس نوستالژي است، اما چون وحدتي هم در سراسر فيلم وجود ندارد (براي نمونه فهرست شيندار اسپيلبرگ سياه‌ و سفيد است با اينكه سال ۱۹۹۳ ساخته شده بود و دوربين‌هاي رنگي موجود بود، اما سياه‌ و سفيد بودن سكانس‌ها، در سراسر فيلم وجود دارد) كارگردان هدفي جز طنزي ناشيانه‌ كه نشانه صميميت بيش از حد با بيننده است، نداشته، به ‌اصطلاح چايي نخورده پسرخاله شده، اما اينكه بيننده كجا به كارگردان امضا داده كه او نيز متقابلا اين صميميت را پذيرفته يا دست‌كم درك مي‌كند، سوالي است كه بايد از كارگردان پرسيد. مانند اين است كه در مترو مسافري، مسافر ديگر را مي‌بيند با صميميت زياد مي‌رود كنارش مي‌نشيند و شروع به تعريف كردن لطيفه‌هاي فراوان مي‌كند، طوري‌كه اشك از چشمانش سرازير مي‌شود و مرتب از شوق، هيجان و شدت خنده، با دست روي زانوهاي خود و آن مسافر مي‌زند، اما مسافر ديگر برمي‌گردد محترمانه و متعجب به او مي‌گويد: ببخشيد آقا، ما همديگر را مي‌شناسيم؟!
پيش از اين فيلم، فيلم چهره از برگمان را ديدم محصول ۱۹۵۷ با اينكه هيچ قصد و تلاشي در سرگرمي فيلم توسط كارگردان ديده نمي‌شود، اما چون مطلب مهم، فلسفي، جدي همچنين دور از جلوه‌هاي ويژه، پرچانگي و فريب بيننده است، هر چند كل شب را نخوابيده بودم، هر چند كه مدت‌ها پيش يك‌بار هم اين فيلم را ديده بودم، باز جرات برهم ‌گذاشتن پلك‌هاي سنگين را روي هم نداشتم كه مبادا مطلب مهمي از دست برود.
 حال وقتي چهره را با يادداشت‌هاي فرانسوي، دست‌كم براي خود‌ قياس مي‌كنم، مي‌بينم ۶۳ سال پيشرفت‌هاي خيره‌كننده تكنولوژي در فيلمبرداري، تدوين، جلوه‌هاي ويژه، طراحي صحنه و بودجه‌ ساخت فيلم، تاثيري در بهبود فيلم نداشته و نهايتا اين ذهنيات پيش از فيلمنامه، قلم، نگارش و اصول مقدماتي اما ضروري فيلمبرداري است كه هنوز حرف اول را مي‌زند. 
هر قدر هم تيم حرفه‌اي و فيلمبردار حرفه‌اي و... باشد، درنهايت بايد پذيرفت فيلم ابتدا از ذهن، سپس از فيلمنامه كاغذي ساخته مي‌شود و بدون قدرتمند بودنِ اين دو، با تمام ترفند و مهارت‌ها، نبايد انتظار نمايش فيلمي مطلوب را داشت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون