مريم آموسا
اين روزها بخش نخست سيزدهمين رويداد هنر معاصر پرسبوك با عنوان «جان سبز» در گالري ايرانشهر برپاست. در اين رويداد هنري كه با رويكرد محيط زيستي به كيوريتوري ندا درزي برگزار ميشود، همواره نه تنها هنرمندان حاضر در رويداد بلكه بازديدكنندگان از بخش نمايشگاهي نيز به نوعي درگير مفاهيم و موضوعات محيط زيستي ميشوند و اين رويداد در تلاش است تا بيننده را وا دارد تا به محيط پيرامون خود به گونهاي ديگر نگاه كند و او را به بازانديشي وا دارد.
در بخشي از استيمنت سيزدهمين دوره اين رويداد آمده است: «جان سبز از سويي استعارهاي از سرنوشت حيات طبيعت در دوران ماست و از سوي ديگر، نشان ضميري است كه از ظرف و بستر دروني جان بهمثابه انرژي بالقوه، به سبزينگي در جامعه دامن زده و با همياري به آن شكل و انسجام ميدهد. اين استعاره قرار است كه نسبت ميان انسان، حيات و طبيعت، فضاي طبيعي و حيات شهري را به بازانديشي دچار كند و بستري مستعد براي رشد و نمو همبستگي از هر قشر و طيف را در اجتماع به وجود آورد.
در پيوستار چنين نگاهي است كه رويداد سيزدهم از چند منظر، پيوند اجتماعي را به پيش ميبرد. از آنجا كه پرسبوك از درون تعاملات انساني شكل گرفته، فضاي گالري به عنوان يكي از ميدان تعاملات انساني ميان سه ضلع «مولف، مخاطب، منتقد» محل مواجهه اندرون و بيرون است كه گالري ايرانشهر موقعيت وقوع اين مواجهه است.»
ابراهيم ادواي، مرتضا بصراوي، مريم رجايي، آرزو زرگر، مريم سالور، ميترا سلطاني، شبنم شكوهي، روحالله شمسيزاده ملكي، انيسه صالحنيا، شهگل صفرزاده، سحر قلعهدار، اسماعيل قنبري، شعيب گرگاني، شهين غفاري، افسانه مديراماني، زهرا مهابادي، مرتضا واحديان، لعيا يوسفي هنرمندان حاضر در بخش نخست سيزدهمين رويداد هنري پرسبوك هستند.
اسماعيل قنبري، نقاش و طراح كه تاكنون در چندين دوره پرسبوك حضور داشته و هر بار با خلق هنري كه كرده نه تنها خود بلكه بيننده را به چالش بكشد، در اين دوره 10 روز پيش از برپايي نمايشگاه پرسبوك با پيام محيط زيستي با تاجي از شاخههاي خشك تاك بر سر، سختي و مرارت 300 كيلومتر پيادهروي از قلعهسر، روستاي محل سكونتش را تا پلاك 15، خيابان ششم واقع در خيابان نجاتاللهي را به جان خريد تا با پاي آبله زده، به ما اين پيام را بدهد كه بنا به تغييرات اقليمي و گرم شدن زمين، محيط زيست و درختان و گياهان در حال نابودي هستند و نبايد بياعتنا از كنار اين مسائل گذشت. با او به بهانه اين حركت هنري و محيط زيستياش گفتوگو كردهايم.
چه شد كه به هنرهاي تجسمي علاقهمند شديد؟
من در روستا متولد شدهام و از كودكي نقاشي ميكردم؛ چون در روستا هنر معنايي و مباحث علوم انساني جایگاهی نداشت، زمان انتخاب رشته مجبور بودم كه در رشته رياضي ادامه تحصيل بدهم. براي همين در رشته رياضي درس خواندم اما چون از زمان كودكي بسيار بازيگوش بودم و در كنارش بزرگتر از هم سن و سالهايم فكر ميكردم، دوران دبيرستان برايم مثل شوخي بود. انگار با آن سن و سال رفته بودم مهد كودك! براي همين درس و دبيرستان را رها كردم و رفتم سربازي و پس از بازگشت به سربازي ديپلم گرفتم و در 26 سالگي در دانشگاه هنر تبريز در رشته صنايع دستي قبول شدم بدون اينكه قبل از آن هيچ كلاس هنري رفته باشم. من فيزيك ميخواندم و به هنر علاقه داشتم و نقاشي برايم جذاب بود اما فكر نميكردم كه نقاشي و طراحي در شكل حرفهاي خود انقدر كار سخت و پيچيدهاي باشد. درواقع ابتدا به عشق سينما وارد هنر شدم اما در دانشگاه رشته صنايع دستي قبول شدم. وقتي در دانشگاه با واحد طراحي مواجه شدم بسيار برايم جالب بود چون فكر نميكردم چنين رشتهاي در واحدهاي درسي ما وجود داشته باشد. از همان روز اول من همه چيز را تعطيل كردم و فقط به طراحي پرداختم يعني به طور جنونآميزي طراحي مرا به خود جذب كرد. در آن دوران احساس ميكردم در كار طراحي نسبت به اطرافيان و همكلاسيهايم ضعيفتر بودم به همين دليل مدام تلاش ميكردم، اتود ميزدم، خط خطي ميكردم. روزها و ماهها و سالها كار كردم و همچنان خط ميكشيدم. اغلب بچههاي كلاس ديگر از طراحي دست كشيدند اما من و تخته شاسي هميشه با هم بوديم. وقتي در دانشگاه علاقه من را نسبت به طراحي ديدند رييس دانشگاه به همه استادانم سفارشم را كرده بود كه براي درسهايم به من سخت نگيرند و نمره قبوليام را بدهند و من را آزاد بگذارند.
طراحي چه تاثير بر زندگي شما گذاشته بود كه تمركزتان را فقط روي طراحي گذاشته بوديد؟
من پيش از اينكه وارد وادي هنر شوم ورزشكار بودم و در رشته بوكس در سطح استان همواره مدالآور بودم. وقتي وارد دانشگاه شدم طراحي برايم مثل بوكس شد. انگار طراحي من را گوشه رينگ (صفحه كاغذ) تنها گير آورده بود و مدام به من مشت ميزد. طراحي براي من مثل بازي بوكس نفسگير است. واقعا برايم عجيب بود كه طراحي چه قابليتي دارد كه توانسته من و باورهايم را اينقدر دگرگون كند. براي همين با خودم تصميم گرفتم آن قدر طراحي كنم تا از راز طراحي سر دربياورم. طراحي براي من سراسر كشف بود و هست و شانسي كه در آن دوران آوردم اين بود كه با حميد نامدار آشنا شدم. او نقاش حرفهاي و استاد دانشگاه كسل آلمان بود در آن دوران به تبريز برگشته بود و من چهار سال به صورت آزاد شاگرد او شدم و نقاشي و طراحي ياد گرفتم و با هنر روز دنيا آشنا شدم و به مرور به صورت حرفهاي وارد دنياي حرفهاي شدم.
در دوران دانشجويي در چند رويداد هنري شركت كرديد و بازتابش چگونه بود؟
در تبريز چنين كار چيدماني داشتيم و طرحهايم را از سقف آويزان كرده بودم. دو سال در تبريز در سالهاي ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۴ به صورت انفرادي در نمايشگاه «مشقهاي اسماعيل» در حجمهاي مختف آثارم را نمايش دادم. سال ۸۵ خواستم كه كار متفاوتتري انجام بدهم و هم سقف و هم زمين پر از اثر باشد. فضاي گالري هم بزرگ بود. من گفتم كه كف گالري را به آب ببندم كه آثارم درسقف روي زمين انعكاس داشته باشند. همين كار را كردم و نتيجه فوقالعاده شد. خود گالري دانشگاه معماري سنتي دارد و 556 متر وسعت دارد. ديوارهاي آجرنما خودشان در آب انعكاس داشتند. آنجا از عنصر آب استفاده كردم. ديدم كه چقدر جواب ميدهد و متوجه شدم كه اين كار خيلي حضورمحور است و بايد اين چيدمان مدام تكرار شود زيرا مخاطب بايد حضور فيزيكي داشته باشد و از نزديك با اثر ارتباط برقرار كند. از آن به بعد ساختار آثار هنري من شكل و شمايل هنري خودش را پيدا كرد و متوجه شدم كه تنها نه بايد به كاغذ فكر كنم و بايد جهان كارهايم را وسعت ببخشم.
با توجه به اينكه هميشه از شما روحيه انتقادي و پرداختن به موضوعات اجتماعي را سراغ دارم، اين روحيه از كجا در وجود شما و بعدها در آثارتان نشأت گرفته است؟
زماني كه شما در هر حوزهاي به صورت حرفهاي كار ميكنيد عملا بايد به تمام مشكلات و معضلاتي كه پيش رويتان هست هم فكر كنيد. از اين رو زماني كه طراحي ميكردم به مرور متوجه شدم كه در ساختار اجتماعيمان با چه مشكلاتي روبهرو هستيم و به نظرم هنرمند كسي است كه درصدد اين باشد كه ساختارها را تغيير بدهد. مثلا گلداني را تصور كنيد كه در آن گياهي وجود دارد كه خاك ندارد و اين گل شما هستيد بايد با هر روشي كه هست با شكستن حتي شاخ و برگ خودت براي خودت خاك درست كنيد تا بتوانيد رشد كنيد. من در دوران دانشگاه زماني كه طراحي ميكردم آن قدر درگير طراحي شدم كه از درون فرو ريختم. تمام باورهايم و اصولگرايي كه از كودكي با آن بزرگ شده بودم، فرو ريختند و انگار در برهوتي گير كرده بودم كه بايد خودم را پيدا ميكردم. اين مسائل و مشكلاتي كه در دانشگاه وجود داشت در ترم آخر دانشگاه موجب شد حتي در دانشگاه به واسطه بحثهايي كه پيش ميكشيدم دعوايي اتفاق بيفتد و پليس خبر كنند و پليس بيرون دانشگاه زماني كه ميخواست من را دستگير كند با آنها هم زد و خورد كنم و در نهايت پس از دستگيري مدتي در بازداشتگاه بودم و بعد من را دست بسته تحويل تيمارستان دادند.
از زماني كه طراحي را شروع كردم به مرور نگاه انتقادي در من شكل گرفت و قوام پيدا كرد. به نظرم هنرمند بايد بتواند با هنرمندانه زيستن نگاهها را تغيير بدهد.
خب اگر بخواهيم با همين رويكرد انتقادي به هنر خودتان نگاه كنيد چه شد از طراحي، نقاشي، چيدمان و حتي بيان جديدتر اجراي بوكس در فضاي گالري و اين روزها به رويداد پياده روي زوي زمين رسيديد؟
از زماني كه هنر برايم جدي شد و باورهاي پيشينم فرو ريخت و از نو خودم و باورهايم را ساختم به اين نتيجه رسيدم كه اگر قرار است انتقادي هم در هنرمان مطرح كنيم بايد با زباني نو آن را مطرح كنيم تا ديده و شنيده شود و بايد از تمام چيزها و راههايي كه تا پيش از آن متعارف شده است، دوري كنيم و هنرمند كسي است كه زبان جديدتري به هنر اضافه كند. اگر از دهه 40 و 50 ميلادي هم به اتفاقاتي كه در هنر جهان نگاه كنيم، ميبينيم كساني چون مارسل دوشان تلاش كردند تا نگاه ما را به هنر تغيير بدهند و من هم به عنوان يك هنرمند معتقدم بايد در هنر به زبان خودم برسم، گاهي اين اتفاق در طراحي و نقاشيهايم ميافتد گاهي در چيدمان و گاهي هم در بادي آرت. هنرمند معاصر بايد تلاش كند طيف وسيعتري از جامعه را با خود همراه كند من زماني كه ديدم طراحي و نقاشي نميتواند تمامي حسم را به مخاطب منتقل كند به چيدمان روي آوردم. پس از نمايشگاه و چيدمان دلارها كه با نام هزار در گالري طراحان آزاد برگزار شد و بازخورد خوبي داشت، مدتي دچار افسردگي شده بود تا اينكه ندا درزي كه همواره كارهاي من را دنبال ميكرد از من دعوت كرد تا من هم در پرسبوك حضور داشته باشم. در آن دوره اين رويداد در جنگلهاي هيركاني برگزار ميشد و ندا درزي من را آزاد گذاشت فارغ از هر چيزي ايدهام را اجرا كنم و من با چوبهاي درختان چيدماني اجرا كردم. اجراي اين چيدمان و آزادي كه به من داده بود انگار من را زنده كرد و پس از آن از رخوتي كه دچارش شده بودم، آزاد شدم. پس از آن در دوره پرسبوك با نام «زيست – تن» شركت كردم و در اين رويداد هر با اين رويكرد كه هر يك از ما پيش از آنكه يك «آگاهي» باشد، بدني به شمار ميرود كه «جهان را دريافت ميكند و شكل ميدهد.» با برقراري رابطه مجدد با بدن و جهان به نحوي كه گفته شد، خود را از نو كشف خواهيم كرد؛ در روز افتتاحيه نمايشگاه در گالري ايرانشهر 5 ساعت بوكس كار كردم و بازخورد بسيار خوبي داشت در اين دوره نيز وقتي ديدم جان سبز طبيعت در حال خشك شدن است و به عنوان مثال درخت انگور حياط خانه در روستا پس از سالها باردهي، حتي يك حبه انگور نداده، تصميم گرفتم اين پيام محيط زيستي را به گوش مخاطبان برسانم.
شما در طول 10 روز 300 كيلومتر پاي پياده از روستاي محل اقامتتان تا تهران پياده آمديد. حتما كار سختي بود؛ بازخوردش برايتان چگونه بود؟ مواجهه افرادي كه شما را در طول مسير ميديدند، چگونه بود؟
با اينكه من ورزشكار حرفهاي هستم اما واقعا كار دشواري بود و اگر آمادگي جسمي نداشتم واقعا كم ميآوردم. متاسفانه جادهها و رانندگي هموطنمان بسيار بد است من دو بار در معرض تصادف سخت بودم و مسير جاجرود تا تهران واقعا بد بود اما با اين همه از نظر بدني اصلا كم نياوردم و فقط پاهايم تاول زد، همين. واقعا بازخورد اين اجراي من از روستاي خودمان كه شروع كردم تا به گالري برسم، عالي بود. الان همه در شهر خودمان ميدانند كه اسماعيل قنبري پاي پياده براي نشان دادن مشكلات محيط زيستي تا تهران پياده رفته است. رفتار هنري من در چندين سال گذشته واقعا باعث شده نهتنها همروستاييهايم بلكه جامعه گستردهای نگاهشان نسبت به هنر و هنرمند تغيير كند و در طول مسير واقعا مردم از كاميوندار تا رانندگان عبوري من را با تشويقهايشان حمايت كردند و من قدردان مردم هستم. اميدوارم توانسته باشم به عنوان يك هنرمند پيامم را به همه برسانم كه حال زمين، طبيعت خوب نيست و بايد فكري به حالش بكنيم. محيط زيست و توجه به آن شعار نيست همه ما بايد فكري به حالش كه اين روزها خراب است، بكنيم.