• ۱۴۰۳ جمعه ۱۱ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5114 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۱۲ دي

روايت «اعتماد» از يك جشن

عروسي افغانستاني و ايراني ندارد

فاطمه باباخاني

 

سرما خودش را از لاي در ماشين به درون مي‌كشد، همين‌طور پيشروي مي‌كند تا از لايه نازك لباس رد شود و به پوست برسد و سوزني بزند. هوا برخلاف روزهاي قبل سرد است‌، شب قبل باران باريده و زمين گل شده، كوچه‌هاي خاكي احمدآباد مستوفي گل شده‌اند و ماشين از ميان تاريكي پيش مي‌رود، اپليكيشن راهنما مي‌گويد به راست بپيچ و بعد دوباره به راست و بعد به چپ و دوباره به راست‌ تا رسيدن به ساختمان سفيد تالار دو دقيقه باقي مانده است. پاركينگ تقريبا پر شده، پسر راهنما نگاهي پرسشگرانه دارد، شيشه را پايين مي‌دهيم و مي‌گوييم مهمان علي آقاييم، پدر عروس! با لهجه فارسي دري مي‌گويد همشهري خودمانيد! همراهم مي‌گويد نه از دوستان پدر عروس هستيم. راهنمايي‌مان مي‌كند كجا پارك كنيم. هديه‌اي كه گرفتيم چسب‌هايش در تكان‌هاي ماشين باز شده و دوباره بايد سرجايش قرار بگيرد. درباره اينكه چه چيزي بايد براي عروسي بگيرم ناآشنا بوديم و در سوال و جواب با دوستان هم به چيزي نرسيديم كه دست به دامن گذاشتن يك پست در توييتر شديم، مگر كسي باشد راهنمايي كند. عجيب است كه با وجود سابقه زياد حضور شهروندان ايراني افغان‌تبار در ايران باز ما اين‌قدر درباره آداب، رسوم، غذا، موسيقي‌، ادبيات، تاريخ و... آنها كم است. زير پست توييتري چند نفر نوشته بودند بهتر است پول بدهيد، خودشان بهتر مي‌دانند چه چيزي بخرند. با اين حال آقاي حسيني كه گهگاه براي كارهاي ساختمان مي‌آيد و او هم از افغانستان به ايران آمده، آن روز پنجشنبه حوالي ظهر كه باز به رسم معهود هميشگي آمد، در پاسخ به پرسش ما با خواهرش تماس گرفت و گفت هديه بهتر است. ما هم هر جور پيش خودمان حساب كرديم ديديم با توجه به اينكه علي آقا بناي ماهري است‌، هر مبلغي بدهيم در مقابل دستمزدي كه او مي‌گيرد چيزي به حساب نمي‌آيد و شايد باعث شرمساري باشد. هنوز كه وارد تالار نشده‌ايم، از علي آقا بگويم كه يكي، دو سالي است به واسطه دوستي مشترك و به بهانه بازسازي آپارتمان نقلي‌مان با او آشنا شديم، هر كسي علي آقا را مي‌‌شناخت، مي‌گفت اگر او را بيابيد و راضي شود كار تمام است‌ و هيچ نگراني نبايد داشته باشد. همين‌طور هم شد، علي آقا كه قبول كرد كار را به انجام برساند ما گاه‌گداري سر مي‌زديم‌، او خريدها را خودش انجام مي‌داد و ما را متقاعد كرد كه هر آنچه در خانه بعدها ممكن است دچار مشكل شود را عوض كنيم، اين‌طور بود كه ما با آنكه مي‌خواستيم به واسطه بودجه محدود همه‌چيز را سمبل كنيم ناچار شديم به تغيير كل سيم‌كشي‌، تاسيسات و كف خانه رضايت دهيم. البته با وجود تمام اين تغييرات خرج و مخارج‌مان نسبت به آنچه ديگران برآورد كرده بودند مناسب‌تر و در آخر از آنچه تحويل گرفتيم بهتر از تصورمان بود. در اين ديدارهاي گهگاه با علي آقا كه نزديك به 40 سال است ايران آمده بيشتر آشنا شديم. درباره اينكه با وجود اين ‌همه سال اقامت و حضور در ايران و به دنيا آمدن فرزندانش در اين كشور با چه مصايبي مواجه شده حرف زديم و سر به زير انداختيم‌، اين دوستي ادامه پيدا كرد تا اينكه يك روز كارت عروسي دخترش را براي‌مان فرستاد و ما به در تالار رسيديم. ساعت حوالي هشت شده بود، از داخل سالن‌هاي مردانه و زنانه صداي موسيقي ايراني مي‌آمد. در حياط مشابه هر عروسي ديگري كه رفته بوديم مردان در تردد بودند، علي آقا به جاي آن بلوز و شلوار جين هميشگي‌، كت و شلوار مشكي و پيراهن سفيد و كراوات مشكي به تن داشت، پسرش هم همين‌طور. بسياري از مردان حاضر در مجلس هم همين‌طور بودند. معدود كساني اما پيراهن و ازار داشتند‌، سرماي هوا باعث شده بود روي پيراهن به جاي جليقه، اوركتي بپوشند، نمونه‌اش پدر داماد. علي آقا مرا به سمت زنانه راهنمايي كرد، رديف پله‌ها را بالا رفتيم، اندكي چرخيديم و آنگاه به محيط‌ پر زرق و برق زنانه رسيديم. زناني با لباس‌هاي مجلسي بلند‌، معدود زنان سن‌و سال‌دار با پيراهن‌هاي گلدار محلي و روسري گره زده در پشت گردن، با اين حال همه در يك چيز مشترك، گردن‌آويز، گوشواره و دست‌بند‌هاي درشت طلا. ميزي خالي گوشه‌اي پيدا كردم، با اين حال مادر عروس كه همان همسر علي آقا باشد رسيد و مرا به سمت ميزي هدايت كرد كه زني ايراني با دخترش نشسته بود. در مردانه همين اتفاق افتاده بود. تصوري كه از افغانستان در ذهنم شكل گرفته، در عروسي تداعي نمي‌شود، بسيار شبيه آنها كه پدران‌شان در ايران به دنيا آمده بودند، همان لباس‌هاي زرق و برق‌دار، همان آرايش مو و صورت‌، فرق نمي‌كرد در زنانه باشيد يا در مردانه حتي اينكه بخواهيد از چهره تشخيص دهيد كه مهمان از افغانستان آمده و ساكن ايران شده يا نه، دشوار بود. ديجي مراسم آهنگ‌هاي ايراني مي‌خواند و زنان و مردان روي سن مي‌رقصيدند بي‌هيچ تفاوتي. تنها نقطه افتراق شايد در رقص دو نفره عروس و داماد بود كه زناني دف به دست با لباس افغانستاني دور عروس و داماد حلقه مي‌زدند و حركتي شبيه به دف زدن داشتند، بي‌آنكه صدايي از دف‌ها بيرون بيايد. دقايقي بعد خواننده اعلام كرد رقص چوب برگزار مي‌شود، زنان و مردان هر كدام در طبقه خود چوب‌ها را به دست گرفتند در بالا كه زنان باشند حركات آرام‌تر بود و در پايين مردان به شتاب مي‌چرخيدند، چوب بر هم مي‌زدند و باز چرخي ديگر و حركت پا و ضربه ديگري بر چوب، نمونه چنين رقصي را مي‌شود در خراسان سراغ گرفت‌. دقايقي بعد رقصنده‌ها آرام شده و در طبقه بالا زنان در انتظار ديدن كليپ عروسي ماندند، بر پرده نمايش عروس و داماد در ميان باغ‌ها مي‌چرخيدند، مي‌رقصيدند، راه ‌مي‌رفتند و مي‌خنديدند، مهمانان زن به زوج در ميان پرده خيره شده‌ و گاه با ديدن برخي صحنه‌ها كه عروس و داماد شكلكي درمي‌آورند خنده‌اي مي‌كردند يا لبخندي گوشه لب‌شان مي‌نشست. اينها را كه بگذاريم كنار اين روزهاي افغانستان مي‌شود فهميد چرا جمع بزرگي از مردم در اين كشور تصميم به مهاجرت گرفته‌اند. كشوري كه پس از يك دوره 20 ساله بار ديگر زمام آن را گروهي به دست گرفته‌اند كه شرايط زنان در آن نامشخص است، كشوري كه در معرض بحران غذايي است و زمستان سختي را بايد از سر بگذراند، شادي و عروسي در آن دشوار مي‌شود. مردمي كه در اين مراسم شركت كرده‌اند به دنبال همين دلخوشي‌هاي ساده به سرزمين ديگري مهاجرت كرده‌‌اند، مردماني كه با وجود جمعيت بالاي‌شان چندان كه بايد در جامعه ميزبان جذب نشده‌اند يا حضور آنها را نمي‌توان در بخش‌هاي مختلف كسب‌وكار و اجتماع مشاهده كرد‌، همچنان كه بخشي از جامعه ايراني مهاجر نيز گرچه قدرت تحرك بالا به لحاظ طبقه اجتماعي دارد، در جذب شدن با جامعه ميزبانش در كشورهاي ديگر مشكل دارند. اين گروه هم دلايل ساده‌اي براي مهاجرت دارند، دلايل ساده‌اي كه رسيدن به آنها را در اينجا دشوار مي‌بينند و حتي زندگي در كشورهاي همسايه را به كار و زندگي در ايران ترجيح مي‌دهند. مراسم همچنان ادامه دارد، بچه‌ها در ميانه جمعيت بالا و پايين مي‌پرند و هر گاه كه شادباش بر سر عروس و داماد مي‌ريزند به زير پا به اميد دست يافتن به اسكناسي به زير پا هجوم مي‌برند. دختران در گروه‌هاي چند نفره در ميان ميزها ايستاده‌اند به گفت‌وگو و زنان جوان بچه در آغوش نشسته‌اند. در بخش مردانه هم پسربچه‌ها مي‌چرخند و مي‌گردند و به دنبال فرصتي تا گوي سبقت را از ديگر ربوده و بتوانند اسكناسي را نرسيده به زمين بربايند و در جيب جليقه‌هاي‌شان جاي دهند. نوبت رقص ديگري است‌، دود سفيدي سن را فرامي‌گيرد، عروس و داماد در كنار هم رقصي كه تمرين كرده‌اند را اجرا مي‌كنند و در ذهن دختران و پسران جوان و كوچك، تصويري در ذهن مجسم مي‌شود از آينده‌اي كه روي سن دود سفيدي پخش مي‌شود و آنها روي سن ميدان‌داري مي‌كنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون