داستان «كيمياگري در خيابان»
اثر منوچهر صفا
طنز تلخ جابلقا
شبنم كهنچي
«ايستگاه اتوبوس نزديك خانه ما از نوادر روزگار است.» اين جمله اول داستان كوتاه «كيمياگري در خيابان» است؛ داستاني درباره بليتفروش ايستگاه اتوبوس نزديك خانه راوي كه منوچهر صفا آن را نوشته.سابقه داستاننويسي منوچهر صفا به پايان سومين دهه از سده 1300 شمسي برميگردد. او با نام مستعار «غ.داوود» از سال 1330 شروع به انتشار داستانهاي طنز انتقادي-اجتماعي در مجلههاي علم و زندگي، فردوسي و كتاب هفته كرد. او سال 57 گزيده اين داستانها را در مجموعهاي به نام «اندر آداب و احوال» چاپ كرد. اين كتاب بار ديگر در سال 1394 با اضافه شدن پنج داستان ديگر منتشر شد. «كيمياگري در خيابان» يكي از داستانهاي مجموعه «اندر آداب و احوال» نوشته منوچهر صفاست.اگر بخواهيم براي هر داستان محوريتي قائل باشيم، بايد بگوييم كه «كيمياگري در خيابان» داستان شخصيت است. به اين معنا كه شخصيت در آن برجسته شده است. منوچهر صفا در اين داستان تلاش كرده است تا شخصيت كاريكاتورگونهاي را به روايت دربياورد كه نمادي از پوسيدگي نظام ديوانسالار در جامعه ايران در دهههاي 30 و 40 است. اين شخصيت «پيرمردي است كوتاه و خشكيده و يحتمل چكيده شش هزار سال هنر ملي ايران» كه بليتفروش است و عادات و وسواسهايي دارد.راوي داستان «كيمياگري در خيابان»، راوي اول شخص، ناظر و مداخلهگري است كه با خونسردي هر آنچه ميبيند براي خواننده به تصوير ميكشد. ناظر بودن به لحاظ اينكه راوي داستان شخصيت ديگري است. راوي مداخلهگر از اين جهت كه نظر و تفسير خود را در روايتش ميگنجاند. ابتداي داستان راوي در معرفي بليتفروش ميگويد: «به دقت نميتوان گفت چند ساله است، اما به احتمال قوي بررسي دقيق در لايههاي وجودش انتساب او را به اوايل دوران چهارم زمينشناسي محقق خواهد ساخت.» جاي ديگري درباره عينك پيرمرد كه «به مدد مقاديري سيم و طناب به لاله گوش پيوسته»، ميگويد: «به اقرب احتمال ميتوان گفت كه نيمي از وقت گرانبهاي اين فرزند برومند وطن، صرف مكانيكي اين عينك و شل و سفت كردن آن ميشود.» از اين نمونهها كه نشاندهنده نظر و تفسير شخصي راوي است در طول داستان باز هم ديده ميشود.نثر داستان «كيمياگري در خيابان» روان و جذاب است. او با شرح عادات و وسواسهاي پيرمرد و اتفاقاتي كه برايش ميافتد، طنز داستان را در كنار زندگي ملالآور و محقر پيرمرد شكل ميدهد. پيرمردي كه در باجه بليتفروشي كوچك خود نشسته و گمان ميكند جايگاه بسيار مهمي دارد؛ در حالي كه بيشتر وقت خود را صرف شل و سفت كردن عينكش، چاي خوردن، زير و رو كردن وسواسگونه اسكناسها، شمردن چندباره سكهها، مهر و استامپ زدن دقيق و سر جا نشاندن چند تار موي ياغي ميكند. اين پيرمرد را همچنين ميتوان نمادي از مردمي دانست كه در حصار تنگ و كوچك ذهن خود نشستهاند و خود را مركز همه چيز ميدانند؛ در حالي كه بيكفايتند.از آنجا كه «كيمياگري در خيابان» داستان طنز است، طبيعي است كه بر پايه اغراق بنا شده باشد. اغراقي كه از اين داستان، كاريكاتوري ساخته است كه نوعا يادآور واقعيات تلخ است. راوي در شرح پروسه درخواست بليت و پرداخت بها و گرفتن بقيه پول و بليت ميگويد: «مختصر آنكه وقتي بقيه پول به دستم رسيد و كار تمام شد، از پا درآمدهام و يكي، دو اتوبوس هم آمده و رفتهاند.»منوچهر صفا در كار طنزنويسياش نيز وجهه منتقد سياسي و اجتماعي بودن خود را حفظ كرده است. هر چند در اين داستان صفا ظاهرا درباره يك بليتفروش حرف ميزند اما پاراگراف پاياني داستان، معناي داستان را كامل و وجهه منتقد صفا را پررنگ ميكند: همسايهاي داريم كه گاهي كنار آن باجه با من برخورد ميكند و سيرك ثابت پيرمرد را ميبيند و نفهميدهام كه چرا گاهي ميگويد: «مثل دستگاههاي ولايت جابلقاست.»جابلقا، نام شهري است در مشرق كه از آن سوي آن آدمي نباشد (دهخدا). انگار كه ته دنيا باشد. مثل همان باجه بليتفروشي كه انگار ته دنياست و پيرمرد بليتفروش نيز آخرين انسان.اين آدم، يك عضو كوچك از دستگاه ديوانسالاري كشور است. او نمادي از گروهي از كارمندان دولت است؛ كار مردم را راه نمياندازد، اغلب در حال آرايش موهايش در آينه است و تا چايش را نخورد به كار مردم رسيدگي نميكند و...با اين حال هنگامي كه اسكناس را از خريدار بليت ميگيرد، چندبار زير و رويش ميكند و اگر مختصر ساييدگي و پارگي در آن باشد، قبولش نميكند.صفا بين نويسندگان همدورهاش كه در آثارشان از طنز بهره ميگرفتند، كساني مانند ايرج پزشكزاد، بهرام صادقي، صادق هدايت، محمدعلي جمالزاده و... نويسنده مشهوري نبود اما مجموعه «اندر آداب و احوال» كه كيمياگري در خيابان هم يكي از داستانهاي آن است، باعث شد او را به عنوان نويسنده طنز صاحب سبك بشناسند. منوچهر صفا سال ۱۳۱۱ در شيراز متولد شد. او منتقد اجتماعي و سياسي و از اعضاي كميته مركزي جامعه سوسياليستها بود. صفا در نيمه نخست دهه 40 سه سال را در زندان و تبعيد در برازجان سپري كرد. منوچهر صفا داستانها و ترجمههايش را با نامهاي مستعار منتشر كرد و نام مستعار داستانهاي طنز او چنانكه ذكر شد، «غ.داوود» بود. اين نويسنده در سال ۱۳۸۷ در تهران از دنيا رفت.