باشگاه بدنسازي
اميد توشه
موقعي كه جوانتر بودم در دلم مردان بدنساز را مسخره ميكردم؛ خب عضلاتت بزرگتر شود كه درنهايت چه اتفاقي بيفتد؟ به نظرم كار بيهودهاي بود كه هي غذا بخوري بعد بروي هي عرقريزان زور بزني و حركات تكراري انجام بدهي تا يك عضله بزند بيرون. فكر ميكردم يك مشت جوانك عشق خودنمايي به ضرب و زور هورمون و آمپول خودشان را گنده كردهاند و لباسهاي تنگ ميپوشند تا عضلات ورقلمبيدهشان بيشتر ديده شود. به خصوص كه تيپيكال مشتري باشگاههاي بدنسازي با آروغهاي روشنفكري ما جور در نميآمد. در حبابهاي روشنفكري ما بايد اهل كتاب و دود و دم ميبودي و مدام آه سرد ميكشيدي و خب بدنسازان هيچكدام از اينها نبودند.
با اينكه چند سالي است چهل را رد كردهام گذر من هم بالاخره به باشگاه كشيده شد. روزهاي اول نسبت به همهچيز آنجا موضع داشتم؛ از موزيكهاي دامبول و اصطلاحات و هيكلهاي گندهشان. مثل بچه آدم سرم را ميانداختم و ميرفتم گوشهاي و تلاش ميكردم تا عضلاتي كه يك عمر خوابيده بودند را بيدار كنم. اما حالا بعد چند ماه فكر ميكنم كاش زودتر با باشگاه بدنسازي آشنا شده بودم، مثل سالكي كه بالاخره معبدش را يافته است.
بيشتر باشگاههاي بدنسازي زير زمين هستند. از نور آفتاب خبري نيست. آنتن موبايل و اينترنت هم در بيشتر باشگاهها تعطيل است. از هياهوي بيرون پشت در ميماند؛ خودت ميماني و وزنهها و آينههايي كه مدام جسمت را به تو گوشزد ميكنند. صداي موزيك معمولا آنقدر بلند است كه صدا به صدا نميرسد. اينها شبيه تعريف كافههاي خوب هم هست، اما يك فرق عمده دارد؛ اينجا تا با كسي حرف نزني كاري به تو ندارد. همه درگير دمبل و هالترهاي خودشانند. با دستهاي پينه بسته زير آهنهاي سرد آنقدر زور ميزنند تا ديگر نتوانند. بعد زمين ميگذارند و دوباره تكرار ميكنند. بيهودگي كه در آن اميدي پنهان نهفته است؛ اينكه بهتر شوم. رشد كنم.
اين فضاي به غايت مردانه را جاي ديگر نميشود ديد. مرداني كه وقتي بيشتر با آنها آشنا ميشوي
در مييابي چقدر با آنچه پيشتر در ذهنت داشتي متفاوت هستند؛ آنها به اندازه آدمهاي آن بيرون خجالتي، مودب و شكست خوردهاند. انگار مردان گندهاي هستند كه زير نورهاي سايهدار باشگاه و ميان صداي دوبس دوبس موزيك در آينه به عرق ريختن خود نگاه ميكنند و اميدوارند زخمي و دردي را با پرورش عضلهشان درمان كنند. از دور بيهوده به نظر ميرسد، اما واقعا جواب ميدهد.