نگاهي ديگر به دوگانگيهاي اجتماعي و سياسي در افغانستان
فريدون مجلسي
زمينههاي دوگانگيهاي اجتماعي و سياسي در افغانستان نيز مانند ساير كشورهاي خاورميانه طي قرون و اعصار فراهم بوده است. چنانكه ميدانيم آمارتيا سن در انتقاد از ديدگاه هانتينگتون درباره اينكه دوگانگيهاي اجتماعي ملل را از يكديگر متمايز ميسازد و در معرض ستيز قرار ميدهد، معتقد است كه اين تفاوت فرهنگي و اجتماعي بيش از آنكه تمايزي ميان ملل باشد تفاوت و تمايزي داخلي در هرم اجتماعي و فرهنگي هر قوم و ملتي است و درباره افغانستان شايد بيش از كشورهاي منطقه خاورميانه مصداق دارد. افغانستان كشوري بيشتر روستايي و قبايلي و در مسير برخورد اقوام گوناگون بيش از ديگران در جنگ و ستيز داخلي و خارجي بوده است. اين كشور پيوسته جنگزده و فقير شده، فرصت توسعه علمي و صنعتي و فرهنگي در همترازي با كشورهاي پيشرفته را نداشته است. طي قرن گذشته بيش از 90 درصد مردم بيسواد بودند و اغلب در پيلههاي روستايي زندگي محدودي داشتند. جمعيت كم، آب زياد و كسب و كار ساده پاسخگوي نيازهاي اوليه غذايي بود. در شهرها هرم حاكميت در پيرامون خود هرم فرهنگي و ديواني و نظامي محدودي در هرات و كابل و بلخ و قندهار پديد آورده و نوعي تعادل اجتماعي ميان توده روستايي فاقد توقعات سياسي و بيخبر از جهان و حكومتها از يك سو و ديوانهاي برقراركننده نظم و عرضه خدمات فرهنگي و اداري و قضايي از سوي ديگر برقرار بود. ارتباطات با جهان خارج و تاثيرپذيري از آن نسبت به ايران و تركيه بسيار اندك بوده و حكومت و سلطنت بيشتر رنگ قبايلي داشته است. زبان فارسي زبان اداري و زبان ارتباط ملي و منبع ادامه فرهنگ ادبي ديرين بوده است. در چنين جامعهاي تنها منبع كسب هويت توده مردم اعتقادات و سنتها و مناسك مذهبي بوده است. با توجه به طبيعت محافظهكارانه و سنتي مردم، حتي در شهرها، زماني كه موج تجددخواهي در حكومتهاي تركيه و ايران برخاست و همچون رضاشاه در ايران و آتاتورك در تركيه، در افغانستان نيز امانالله خان درصدد ايجاد چنان تحولاتي برآمد، در برخورد با محافظهكاري سنتي حتي در شهرهاي اصلي تجدد با مقاومت عمومي مواجه شد و آن را مغاير سنتهاي مذهبي يعني تنها معيار هويتي خود يافتند و امانالله خان سرنگون شد و شاخه ديگري از قبايل اكثرا دامدار و كوهستاني پشتون حكومت را در اختيار گرفتند. از آن پس دربار و دولت افغانستان نيز در پيرامون خود نخبگان فرهنگي و ديواني محدودي پديد آورد كه در ميان خودشان دايرهاي متجدد تشكيل داده بودند. زماني كه آن پيلههاي سنتي روستايي قدري بازتر شد، پارهاي از تفاوتها هويدا شد. تفاوتهاي قومي و مذهبي و فرهنگي تدريجا آن تعادل ديرين روستايي را بر هم زد. با اينكه حكومت در سلطه پشتونها بود، ايرادي به رسميت زبان فارسي نداشتند، اما تاثير تحولات سياسي بعدي در افغانستان و در كشورهاي همسايه ايران و پاكستان تفاوتهاي ميان گروهي جامعه متكثر افغانستان را بيشتر برملا كرد. حاكميت شيعه در ايران، هم اكثريت سني افغانستان را كه نگران توسعه نفوذ جمهوري اسلامي ايران بودند، به تقويت هويت سني خودشان واداشت و هم اقوام پشتون زبان نسبت به رسميت زبان فارسي به عنوان زبان وحدت ملي معترض شدند. به اين ترتيب دوگانگي فرهنگي رايج در كشورهاي منطقه هم در ميان هر يك از قوميتها بروز يافت، خصوصا ميان نخبگان پشتون كه به دليل تداوم مشاركت در حاكميت در سطوح بالاتر هرم فرهنگي از نفوذ و توسعه فرهنگي بيشتري برخوردار بودند و هم در كف جامعه كه توده روستايي و قبايلي و جامعه دامدار و كوهي و ستيزهجوي قومي را تشكيل ميدادند. جوامع تاجيك و هزاره و تركمن و خراساني نيز در ميان خودشان دوگانگيهاي خود را داشتند، اما تحولات نيم قرن گذشته موجب باز شدن پاي بيگانگان با فرهنگهاي متفاوت شد و آن تعادل شهر و روستاي پيشين را بر هم زد. اكنون اين تضاد فرهنگي سني و شيعه از يك طرف و فارسي زبان و پشتون زبان از طرف ديگر، در كنار توقعات ازبكها و تركمنها، وضعيت حساسي پديد آورده است. مردم هرات و بلخ و كابل كه از سطح فرهنگي بالاتري برخوردارند و گذشته از ميراث محدود تحولات اجتماعي دوران طولاني ظاهرشاه و دوران جمهوريت و دولتهاي كمونيستي، در دوران اشغال امريكا نيز بخش نخبگان مدني دوران تجدد به اصطلاح آمرانهاي را تجربه كردهاند، قبول سلطه دوباره طالبان با دوران سلطه پيشين آنها فرق كرده و گروههاي مدني، خصوصا زنان مدرسه رفته و حرفه آموخته و شاغلان پيشين را به مقاومت بيشتري واداشته است. اكنون يكدست كردن جامعه طبق الگوي طالباني مقدور نيست. هرچند گروه مدني افغانستان هنوز هم درصد رقيقي را تشكيل ميدهد.
طالبان گرچه با آموزشها و تجربيات كنوني از طالباني كه بيست سال پيش از كوه آمده بودن تفاوتهايي پيدا كردهاند، اما «تجربه تلخ فرخنده» نشان ميدهد كه حتي در غياب طالبان آميزهاي از ريا و جهل بدوي رايج و حاكم بوده است. «فرخنده» دختر تحصيلكردهاي بود كه به رمالي حقهباز كه در كنار يا داخل مسجدي رمالي ميكرد، اعتراض ميكند. بسياري از ما فيلم رقتانگيز كشته شدن او را ديدهايم كه وقتي رمال آن زن جوان را به ارتداد متهم كرد، چگونه جوانان غيرتمند! كابل در كنار رودخانه خشك شهر او را زدند و به آتش كشيدند و از بالاي ديوار ساحلي به داخل رودخانه پرت كردند و سوزاندند و كشتند. از سوي ديگر نظام قضايي نافرهيخته نيز قاتل را مستوجب مجازاتي در حد آن جنايت پليد تشخيص نداد. با وجود رنج و افسوس مردم مدني افغانستان كه پس از سلطه دوباره طالبان حتي با آويختن بر بال هواپيما خواهان گريز از شر آنان بودند، اما وجود شمار كثير قاتلان فرخنده نشان ميدهد كه چگونه طالبان حمايت شده از پاكستان توانستند با آن سرعت و سادگي بر كشوري بزرگ و بر اكثريتي فارسي زبان و با فرهنگي نسبي سلطه يابند. البته پيچيدگيهاي سياسي پشت پرده هم كم نبوده است. در واقع امريكا فكر ميكرد با هزينه كردن ميلياردها دلار ميتواند افغانستان را به سرعت به قرن 21 جهان برساند. نهادهاي مدرني هم بهطور سطحي پديد آورد. شهرهاي آباد ساخته شد و زنان قدمهاي آموزشي بسيار برداشتند، اما ظاهرا امريكاييها به اين نتيجه رسيدند كه مسائل با پول حل نميشود. ظاهرا عجالتا كار را به طالبان با رهبراني اطو كشيده سپردهاند كه در سايه آنها بتوانند به نوعي عمران و مشاركت در استخراج منابع و معادن آنان بپردازند.
مشكل پديد نيامدن يك نظام ديواني منسجم و متكي به درآمد داخلي در افغانستان موجب شد با سقوط دولت جمهوري، آن نظام ديواني سرهمبندي شده كارايي خود را از دست داد. ارتش و پليس ذوب شدند و نظام اداري و حتي آموزشي بلاتكليف مانده است، زيرا معلوم نيست حقوق آنان كه تا ديروز از منابع امريكايي تامين ميشد، اكنون چگونه قابل پرداخت خواهد بود. پاكستان كه با استفاده از فرصت كوشيد با كمك پشتونهاي خودش بر افغانستان مستولي شود، اكنون براي ادامه نفوذ خود ناچار است هزينه آن را نيز برعهده بگيرد! و نميتواند. دولت طالبان هم نميتواند! تصور ميرود طالبان يا بايد تزلزل و ناپايداري خودشان را بپذيرند، يا با مشاركتي عمومي و با احترام به فرهنگ ريشهدار فارسي و اقوام ديگر دوران گذار به تشكيل دولتي با هرم بروكراتيك منسجم و باثبات مبتني بر منابع مالي داخلي را سپري كنند. زمان و وجود زمينههاي آشنا با زندگي مدني و توسعه شبكههاي اجتماعي متصل به شبكههاي جهاني به سرعت يافتن ايجاد همگوني بيشتر فرهنگي و كاستن از دوگانگيهاي خصومتبرانگيز كمك خواهد كرد. تكوارگيهاي هويتي خشونتآفرين به هر حال جاي خود را به تكثر فرهنگي و جامعه مدني خواهد داد.