كوچ به تنهايي
بابك زماني
مهاجرت روزافزون پزشكان ايراني به خارج از كشور واقعيتي انكارناپذير است و رفتهرفته به شكل يك مهاجرت تودهوار طبيعي و نه اجتماعي خود را نشان ميدهد، مانند پرواز دستهجمعي پرستوها در مسيرهايي مشخص كه وقتي به آن با لذت مينگريم در اولين نگاه بديهي است و نيازي به توضيح ندارد. پرستوها به جايي ميروند كه امكان حيات بيشتري دارد همين! اما وقتي اندكي در آن درنگ ميكنيم درمييابيم كه از آن هيچ نميدانيم؛ آري اين پرواز دستهجمعي آهنگين كه تصاويري بديع در آسمانها ميآفريند و اينكه چرا رخ ميدهد را گمان ميكنيم ميدانيم و بسيار چيزهاي صحيح از آن ميدانيم، ولي چون نيك بنگريم چيزهايي هم هست كه نميدانيم.
در اولين نگاه به نظر ميرسد پزشكان جوان ما از امكانات يك زندگي مدرن و مرفه محرومند و به دنبال زندگي بهتر و روزآمد هستند و از اصلاح امور هم نااميدند، بسيار خوب اين صحيح است، اما همين چهلوچند سال پيش، پيش از انقلاب هم بخش مهمي از جوانان تحصيلكرده طبقه مدرن نهتنها از نظام موجود راضي نبودند بلكه نااميدي از آن به حدي بود كه همه خواستار تغييرش بودند؛ تغيير، اصلاح، انهدام و... هركس به تعبيري اما تمايل اصلي در آن زمان ماندن يا برگشتن و تلاش براي تغيير اوضاع بود نه رها كردن، رفتن و پشت سر را هم نگاه نكردن. همه خونهاي زيادي را كه از نسل قبل در دفاع از وطن و در مناقشات سياسي بر زمين ريخته شد در ياد دارند، همه آنها درنهايت عليرغم مخالفتهايشان با يكديگر در اصلاح امور ميهنشان همداستان بودند. بسياري با اين هدف از خارج آمدند و در اين راه جان دادند. خير نارضايتي از وضع موجود تمام اين پديده را توجيه نميكند همانطور كه مهاجرت ساير اقشار را هم توجيه نميكند. در لايهاي عميقتر به نظر ميرسد سطح علمي كشور بسيار پايين است و ارتباطات بينالمللي كه لازمه پيشرفتهاي علمي روزآمد است وجود ندارد. بسياري افراد حتي ممكن است بتوانند نقش بينالمللياي بازي كنند كه نتيجه آن به تمام دنيا (شامل كشورشان) سود برساند. بسيار خوب تحليلهاي درستي است اما نكات ديگري هم هست؛ جايي كه عقبماندگي بيداد ميكند يك معنايش آن است كه كارهاي زيادي براي انجام دادن ميتواند وجود داشته باشد. در كار سلامت مهم نيست در چه مرحلهاي هستيد، اگر قرار است ياري برسانيد و دانشبنيان باشيد شايد برداشتن قدمهاي اول دشوارتر و باارزشتر هم باشد تا كار كردن روي بسترهايي از پيش آماده. اگر برنامه لازم است برنامه ميريزيد، اگر كار دانشبنيان بستر فرهنگي مناسب ندارد براي آن ميكوشيد و در هر مرحله هر چيز ديگر كه نياز باشد. ميگويند مدرسههايي را كه مرحوم «رشديه» در شهرهاي مختلف ساخت هشت بار در طول ساليان آتش زدند و او مدرسه ديگري ساخت و در همين كشور مرد. امروز همه بچهها مدرسه ميروند. كم نيستند محققيني كه هم و غم خود را بهبود جوامع عقبمانده قرار ميدهند. خير عقبماندگي علمي هم حاوي هستههايي عقلاني هست اما تمام موضوع را توضيح نميدهد. ميگويند ما كه فدا شديم حداقل فرزندانمان در محيط بهتري رشد كنند، ميگويند خودمان هيچ براي فرزندان مان مهاجرت ميكنيم. فرض كه اين توجيه واقعي باشد و تمايل والد پشت منفعت فرزند پنهان نشده باشد بايد پرسيد چگونه ميتوان مصلحت و ترجيح فرزندي را كه هنوز به سن انتخاب نرسيده تشخيص داد؟ از كجا مطمئنيم فرزند ترجيح خواهد داد به زندگي در محيطي كه بههرحال او را «ديگري» خواهد دانست تن دهد؟ آيا فرزند قطع رابطه ابدي با اقيانوس معنايي تكتك كلمات غزل حافظ را روزي كه فقدان آن را به عنوان بخش جداييناپذير وجود خودش درك كند، خواهد پسنديد؟ آيا قطع اين ريسمان چند هزارساله را كه ما فقط يكي از حلقههاي واسط آن بودهايم خواهد بخشيد؟
خير توجيه فرزند هم تمام موضوع را توضيح نميدهد.راستي چه چيزي ساير ابعاد اين مهاجرت پرستوها را توجيه ميكند؟ آيا نقص آموزش در چيزي كه آن را «حُب وطن» ميخوانند و از ديرباز و در هر تمدني جزو آموزشهاي اساسي هر كشوري بوده است در دهههاي اخير در كشور ما در اين پرواز عمومي بيتاثير نبود؟ نقص آموزش ترجيح جمع بر فرد چه؟
در اين زمينه بازهم ادامه خواهم داد.