عشق يا ابررايانه خوشبختيساز
محمد خيرآبادي
اگر همين امروز به شما بگويند دستگاهي اختراع شده (چيزي شبيه به يك ابررايانه) كه ميتوانيد به كمك آن به نحوي مجازي احساس خوشبختي كامل داشته باشيد، آيا حاضريد روي يك صندلي بنشينيد و با اتصال خود به دستگاه، باقي زندگي خود را در خوشبختي پيوسته و مداوم سپري كنيد؟ اين سوال مقصد و هدفش سرگرم كردن به امري موهوم و خيالي نيست. اين پرسش مهمي است كه آيا ما خوشبختي را امري كاملا شخصي ميدانيم يا امري در تعامل با ساير انسانها. رابرت نوزيك فيلسوف امريكايي معتقد بود «ما به دنبال آن هستيم كه نوعي زندگي حقيقي و بدون فريب را تجربه كنيم و خود مولف و سازنده زندگي خود باشيم. ما ميخواهيم به آن نوع از خوشبختي برسيم كه حاصل تلاش و كوشش خودمان باشد نه حاصل يك دستگاه عجيب و غريب مصنوعي.» به نظر نوزيك ما نميتوانيم سراسر عمرمان را متصل به يك دستگاه بنشينيم و خوشبخت باشيم. نه فقط به اين دليل كه تجربه شبيهسازيشده و غيرواقعي را دوست نداريم بلكه خوشبختي بدون يك زندگي عملي و اجتماعي برايمان معنادار نيست. در واقع خوشبختي بايد حاصل اعمال، منشها و رفتارهايي باشد كه در مسير زندگي
در پيش ميگيريم، نه نتيجه فشردن دكمه و اجراي نرمافزار براي رسيدن به وضعيتي از قبل طراحيشده. ممكن است امروز كسي در اوج دردها و رنجهاي فردي و اجتماعي، آن دستگاه خوشبختيساز را ترجيح دهد. ولي شايد نه با استدلال، بلكه با يك دريافت دروني حرف نوزيك برايمان بيشتر قابل پذيرش باشد. به هر حال هر كس خودش بايد به اين سوال پاسخ دهد كه آيا خوشبختي را ميشود مستقل از ديگران كسب و احساس كرد يا خير؟
علاوه بر پاسخ نوزيك به اين پرسش، من فكر ميكنم بين خوشبختي فردي و سعادت جمعي، ميشود پلي برقرار كرد. خوشبختي از يك طرف امري دروني است. يعني انسان در درون خود واجد حالتي ميشود كه از آن تعبير ميكند به «من خوشبختم» و از طرف ديگر اين احساس براي انساني كه در فضاي اجتماعي تيره و سرد زندگي ميكند پديد نميآيد. لذتجويان و خوشباشان ميگويند اگر همه عالم در تباهي است تو برو خوش باش و جامعهگرايان ميگويند بدون جامعه سالم و سعادتمند كه انسان در آن شكوفا شود خوشبختي هم وجود نخواهد داشت. عشق اساسا پديدهاي است كه در همين جا، ميان خوشباشي فردي و سعادتجويي جمعي، قابل طرح است. «عشق» يك نوع روش و منش است كه كسب رضايت خاطر فردي را به نيازهاي اجتماعي انسان از جمله تاثيرگذاري بر ديگران نزديك ميكند. يعني عشق ميتواند سازنده پلي بين خوشبختي فردي و سعادت جمعي باشد. عشق زمينهاي ايجاد ميكند براي رضايت خاطر و شكوفا شدن ديگري، همزمان با اينكه ديگري هم براي شما همين زمينه را فراهم كند. در نتيجه فقدان عشق يعني آسيب رساندن به خوشبختي خود و ديگري. زندگي در فضاي خالي از عشق در واقع به اين معني است كه من براي كسب خوشبختي و رضايت خاطر فردي خودم تلاش ميكنم بدون فراهم كردن اين امكان براي ديگري، كه اين كار در بلندمدت عملا به معناي آسيب رساندن به خوشبختي و رضايتخاطر خود خواهد بود. «هر كاو نكاشت مهر و ز خوبي گلي نچيد / در رهگذار باد نگهبان لاله بود» اگر كسي عاشق همسرش باشد زندگي مشترك خانوادگياش با خوشبختي، رضايتخاطر و شكوفايي انساني دوطرفه، همراه خواهد بود. اگر فرد عاشق دوستانش باشد رابطه همراه با رضايت خاطر و شكوفايي را در تعامل با افراد بيشتري تجربه خواهد كرد و اگر دايره عشقورزي آدمها در جامعه گسترده شود به نظر ميرسد كه بين آن رضايت فردي و دروني و سعادت جمعي و اجتماعي پلي زده خواهد شد، بدون آنكه براي كسب خوشبختي در باقي عمر، نياز باشد خود را به ابررايانه خوشبختيساز متصل كنيم.