ميخاييل باختين، كارناوال و ضرورت ايجاد گفتوگو
فقط با ديالوگ ميتوان
به آزادي و برابري دست يافت
مهدي انصاري
اغراق نيست اگر بگوييم كه بخش زيادي از مباحث فلسفه در قرن بيستم به مساله ديگربودگي، شوون و پيامدهاي آن در حيطههاي گوناگوني چون اخلاق، هستيشناسي، معرفتشناسي و... مربوط ميشود. در اين ميان، آثار ميخاييل باختين، فيلسوف و نظريهپرداز ادبي روس، جايگاه ويژهاي دارد به خصوص از آن روي كه وي از پيشگامان طرح اين مساله در گستره متن و متنيت محسوب ميشود.
«ديگري» و «ديگربودگي» به واقع مفاهيمي هستند كه از ميان عمده بحثهاي باختين در باب مولفههايي چون گفتوگوگرايي، تكگوييگرايي، كارناوال، رمان و چندصدايي ميگذرد. از يك سوي، باختين در پي آن است تا از منظري توصيفي، رد پاي حضور و صداي ديگري را در «متن»هاي گوناگون - حتي متوني كه به ظاهر نشاني از ديگري ندارند- آشكار سازد و از سوي ديگر، خواستار آن است كه از منظري هنجاري، بر متوني تاكيد ورزد كه به لطف تمهيداتشان آن حضور و صدا را هر چه پررنگتر ميسازند. تكيهگاه عمده مباحث اوبرمساله «ديگري» استوار است كه با نفس در پيوند است. جايگاه «ديگري» و فهم مناسبت آن با جهان و پديدههاي اجتماعي مسير را براي درك بهتر انديشه باختين تسهيل ميسازد.
اصطلاح «نفس» مربوط به روانشناسي است و آنچه باختين درباره اين مفهوم بيان ميكند بيربط به روانشناسي نيست. با اين حال، تعريفي كه او از نفس و نحوه شكلگيري آن به دست ميدهد، يكسره جديد است و با آنچه از نظريههاي روانشناختي در اين موضوع ميدانيم تفاوت دارد. از نظر باختين، نفس انسان شامل دو پاره مجزا اما نيازمند به همپيوستگي است: يكي، «من از منظر خود» و ديگري، «من از منظر ديگري». پارهنخست، نگرشي «خودمعطوف» است كه ذهنيت فرد راجع به خودش را از درون به او نشان ميدهد و پاره دوم، نگرشي «دگر معطوف» است كه نگاه ديگران به او از بيرون را برايش مشخص ميكند.
«من از منظر خود» در اعماق روان فرد جاي دارد و مبيّن آرزوها و خواستههاي او براي خويشتن است - اينكه ميخواهد چه آدمي با چه ويژگيهاي شخصيتياي باشد.
از اين حيث، اين پاره نفس هيچگاه ثابت يا قطعيتيافته نيست. همه ما در مراحل مختلف زندگي، بسته به جهانبينيمان ممكن است برداشت يا توقع متفاوتي از خود داشته باشيم و با هر تغييري در زندگي و افكار و عقايدمان، اين برداشت يا توقع هم دچار تحول ميشود. به همين سبب، «من از منظر خود» هرگز نميتواند راويتگر قابل اعتمادي از واقعيت فرد باشد، زيراهمانطوركه نگرشهاي ما ثابت نيستند، ادراكمان از خويشتن نيز ثبات ندارد.
در مقابل، «من از منظر ديگري» دربرگيرنده همه آن برداشتهايي است كه ديگران از فرد دارند. از آنجا كه فرد نميتواند خود را بشناسد - مگر از راه برداشتهاي ديگران- ناديده گرفتن «من از منظر ديگري» منجر به نشناختن خويش و نهايتا افتادن در دام توهمات ميشود. متوهم كسي است كه به جاي صداي ديگران، صرفا به صداي برآمده از اعماق وجود خويش (صداي «من از منظر خود») گوش ميسپارد و در نتيجه تصوري از خويشتن دارد كه با واقعيت او در نزد ديگران منطبق نيست. از نظر باختين، شكلگيري هويت فردي در گرو اين است كه تصورات هر فرد درباره خودش، از قلمرو نفس منفرد او بيرون رفته و وارد نوعي گفتوگو با نفسهاي ديگر شود. اهميت اجتماعيشدن در همين است كه امكاني براي دستيافتن به نفس بودگي ايجاد ميكند. بدون تعامل با ديگران، بدون قرار گرفتن در معرض صداي ديگران و در يك كلام بدون بينالاذهانيت (ذهنيت شكلگرفته در جمع) نميتوان به ذهنيت فردي دست يافت. به سخن ديگر، تا زماني كه صداي «من از منظر خود»، شنونده شكيباي صداي «من از منظر ديگري» نشود و به آن پاسخي درخور ندهد، شناخت درستي از خويشتن نخواهيم داشت. معرفتِ به نفس، مستلزم ايجاد رابطهاي گفتوگويي با «ديگري» است.
از سوي ديگر، يكي از مولفههاي اساسي ديدگاه باختين درباره نسبت انسان و جهان، رجحان و برتري جهان اينشتيني بر جهان نيوتني است. باختين معتقد است كه در جهان نخست، «واقعيت» از «موقعيت» سوژهاي كه با آن نسبت برقرار ميكند، منفك نيست و «شناخت» جهان نيز همواره شناختي است كه در بستر موقعيتي فردي رخ ميدهد و به اين اعتبار همواره صبغهنظري دارد.دغدغه باختين، همين تكثر موقعيتهاست و پرواي آن دارد كه اين تكثر به پاي وحدتي عالمگير، عيني و فارغ از نظرگاه قرباني شود.او حتي اين تنوع بيپايان موقعيتها و در نتيجه تجربهها را در زبان هم مشاهده ميكند و درست به همين دليل در مقابل فردينان دو سوسور كه كانون توجه خود را در زبانشناسي بر نظام زبان ميگذارد، بر گفتار در اين نظام تاكيد ميكند. از ديد باختين، زبانشناسي سوسوري در تقارن با فيزيك نيوتني است. اگر سوسور به تنوع بيپايان اهميت چنداني نميدهد و به دنبال كشف ساختار جهانشمول نظام زبان است، نيوتن هم به تجربههاي فردي از هستي بيعلاقه است و ميخواهد تصويري كلي و جهانشمول از عالم ارايه دهد.
انسان بدنمند و موقعيتمند است و مانند همه ديگر اعيان در جهان قرار گرفته و مختصات خود را دارد. اما او دو تفاوت اساسي با ديگر اعيان دارد: اول اينكه آگاه است؛ يعني توانايي درك موقعيت خود را دارد و به همين دليل ميتواند جهان و خودش را بشناسد. دوم اينكه انسان موجودي اهل عمل است. او در هر لحظه گريزي از عمل ندارد، حتي عملنكردن هم، به اعتباري، خود نوعي عملكردن است. در نتيجه، انسان همواره در حال درك موقعيت و پاسخ دادن به الزامات آن از طريق عمل است - عملي كه خود سبب ميشود تا او در موقعيتي تازه قرار بگيرد كه اين هم مستلزم عمل يا اعمالي ديگر است. در واقع، باختين قوام انسانيت را به اين مشاركت فعال ربط ميدهد.
گمنامي باختين دو دليل داشت: يكي سياسي و ديگري شخصي. ديدگاههايي كه او درباره چندصدايي بودن رمان اشاعه ميداد، با ايدئولوژي كمونيستهايي كه قدرت را در شوروي به دست داشتند، منطبق نبود. كمونيستها ادبيات را وسيلهاي براي ترويج عقايد ماركسيستي ميدانستند و در نظريهپردازيها رماني را برتر قلمداد ميكردند كه خواننده را به سوي اهداف حزب حاكم رهنمون كند. پيداست كه در چنين الگويي از ادبيات، صداي راوي دانا و بافراستي سيطره دارد كه همهچيز را ميداند و صلاح آحاد جامعه و حتي بشريت را به روشي تعليمي ابلاغ ميكند. و اين همان مفهوم تكصدايي است كه باختين به انتقاد از آن ميپرداخت.
در مقابل، او در نظريه «رمانچندصدايي»آننوعاز رماني را تاملبرانگيز و درخور توجه ميدانست كه به صداهاي متنافر و حتي متضاد ميدان ميدهد و تصميمگيري درباره درستي يا نادرستي جهانبينيهاي متباين را به خواننده واگذار ميكند. از اين حيث، بين ديدگاههاي باختين و مواضع رسمي حزب حاكم تعارضي سياسي وجود داشت.
باختين نظرها را به اين نكته معطوف كرد كه ادبيات چگونه گفتمانهاي برآمده از منابع نامتجانس اجتماعي را به يكديگر پيوند ميدهد. او همچنين نقش شاياني در بازتعريف زبان ادبيات داشت. بر اساس نظريه او، تمامي كلمات فقط در گفتوگو با كلمات ديگر موجوديت مييابند. بنابراين، در نظريه باختين، تاكيد از آفرينش فردي اثر ادبي به جهان بينامتنياي معطوف ميشود كه آفرينش در آن صورت گرفته است.
بهترين خاستگاه منطق مكالمه را ميتوان در مفهومي جستوجو كرد كه باختين از آن با عنوان «كارناوالگرايي» ياد ميكند. از نظر باختين، كيفيات خاكي و محسوس و حتي وقيح زندگي روزمره قدرت نمادين زيادي براي مبارزه با جديت تكبُعدي فرهنگ رسمي دارد. به نظر او، ايماژها و مجازهاي فرهنگ مردمي هزارانساله قادرند تا ايدئاليسم بادكرده آثار قرنهاي به جاي مانده را بتركانند و از اين طريق بنيادهاي ايدئولوژيك نظام قرون وسطايي محتضر و پژمرده را متزلزل سازند. حضور مردم در كارناوال كاملا در تقابل با زهدگرايي و آخرتگرايي قرون وسطايي بود. تمام نمايشهاي كارناوالي خصلتي مكانمند و جسماني داشتند و افراد، بازيگرنمايانه وارد عرصه ميشدند. كتاب «رابله و دنياي او» تلاش باختين است براي بيان فروپاشي مفهوم سوژه سلطهگر و تكگو و بنيادهاي هستيشناختي آن كه بر فراز سر انسانها قرارگرفته است.بنابراين، خنده، طنزواستهزاي دلقكبازيهاي نمادين (و حتي دستگاههاي مردمي جوكسازي)، ابزارهايي هستند كه مردم ميكوشند تا در مقابل خشونت و جديت از آنها بهره جويند و با قدرت سلطهگر مبارزه كنند. اين خنده جنبه دموكراتيك و رهاييبخش دارد و ميخواهد از تمام مرزهاي رسمي فراتر رود و قدرت را به باد تمسخر و استهزا بگيرد. به نظر باختين، خنده در ذات خود نوعي ديالوگ است. خنده فرمايشي نيست، بدين معني كه در هيچ نظام استبدادي نميتوان ديگران را به زور وادار به خنديدن كرد. خنده نيرويي است كه از باهم بودن تراوش ميكند و مقاومتي است كه پيكره تمامي استبدادها را ميشكند. شايد به همين دليل است كه دلقكها همواره نمادي از خواستهاي مردمي بودهاند، اما بايد توجه داشت كه جوامع استبدادي اساسا عبوس و گرفته هستند و خنده فقط در شرايط كارناوالي شكل ميگيرد، يعني هنگامي كه مردم دورهم جمع ميشوند، جشن ميگيرند و به پايكوبي ميپردازند.
فرهنگ رسمي سدههاي ميانه، فرهنگ اجتناب و خودداري از جشن بود. فرهنگ رسمي تلاش ميكرد تا جديت را وارد تمامي زندگي مردم كند. به نظر باختين، «جدي بودن» به عنوان خشونت سازمانيافته همواره در انحصار حاكمان بود و نكته جالبتر اينكه خنده نيز به همين ميزان هرگز وارد دنياي حاكمان نشد و همواره اسلحهاي در دست مردم باقي ماند و به مثابه نرمافزاري در مقابل سختافزار حاكميت عمل ميكند، زيرا فرمانروايان در طول تاريخ از خنده هراس داشتهاند و با سانسور از آن جلوگيري كردهاند.
باختين همانگونه كه فوكو ميگويد: «هرجا قدرت است، مقاومت نيز هست» به مقاومت باور دارد، با اين تفاوت كه آن را در وضعيت و موقعيتي به نام كارناوال جستوجو ميكند. مقاومت يك وضعيت خاص با سويههاي صرفا سياسي نيست، بلكه سيال است و در بستر زندگي روزمره جريان دارد. او در آغاز، پس از نگاهي تاريخي به پديده كارناوال به بسط و گسترش آن پرداخت و بدينترتيب، بخش جدانشدني از جهانبيني وي شد. در سدههاي مياني، رسم برپايي جشنهايي بود كه فرصتي را براي رهايي كوتاهمدت از قيدها و قواعد هنجارشده، حقايق حاكم و نظم مسلط و مستقر ايجاد ميكرد؛ يعني با تعليق رتبه و مقام سلسهمراتبي، امتيازها، هنجارها و منع و نهيها، بستر اين رهايي را فراهم ميآورد. در كارناوال بهطور موقت، زبان اصيل و رسمي، يعني زبان نهادهاي رسمي، به تعليق درميآيد تا زبان نااصيل -زبان مردم كوچه و بازار- و زبان روزمره امكان حضور بيابد و صحنه را براي آشكارگي در اختيار بگيرد و به اين ترتيب، در حوزه عمومي ابراز شود. باختين پديده تاريخي كارناوال را به همان صورت كه خود او و بسياري از منتقدان سده بيستم به تاويل و تحليل متن ميپرداختند، تعبير ميكند؛ يعني با ازهم گشودن يا از هم جدا كردن لايه دلالتها براي در چنگ گرفتن يك پديده كانوني ويژه، آن را با قياس و تعميم به شكلي گستردهتر بسط ميدهد.
در وضعيت كارناوال، طنز و خنده ابزاري براي ناديده گرفتن ميل فرهنگ رسمي به تكصدايي كردن جامعه و شكستن فضاي استبدادي به سود تكثر و چندصدايي يا چند آوايي و نهايتا ديالوگ است و اين حقيقت را باختين در خنده نهفته ميداند. اين خنده، نه خنده فردي بذلهگو و نه خنده فردي سخرهگير، بلكه خندهاي داراي جنبه كيهاني است و سوي ديگرش، نه صرفا شخصيتها يا نهادهايي خاص، بلكه زندگي را در مفهوم گسترده آن مورد خطاب قرار ميدهد. كارناوال با ماسكها، هيولاها، جشنها، بازيها، درامها و حركات دستهجمعياش، مفاهيم انساني نهفته و آشكار بسياري در خود دارد. كارناوال لذت شادمانه جهان را زيرو روكرده و به تخريب و آفرينش جديد ميپردازد. كارناوال دنياي يوتوپيا، كيهانشناسي و فلسفه است.كارناوال همنشيني طبقه بالا و طبقه پايين، معنوي و مادي، جوانان و پيران، زنان و مردان، جدي و شوخي است.
چنين ميتوان نتيجه گرفت كه به نظر باختين اشكالي از خصائل كارناوالي در درون ادبيات و هنر و زندگي روزمره هم وجود دارد. در حقيقت، ايده «زمينيكردن زندگي» به نظر او اين تعريف از كارناوال هميشه وجود داشته است و ممكن است با زور و اجبار تضعيف شود، اما هرگز از ميان نميرود و در كانون حيات روزمره قرار دارد.در شرايط انسداد فضاي سياسي- اجتماعي، مقاومت مردم در حوزههاي غيررسمي جلوهگرميشود. بنابراين، درنظامهاي غيردموكراتيك نيز جلوههايي از هنر و ادبيات وجود دارد كه ميتواند منشي سلبي به خود بگيرد و به اضمحلال ساختارهاي تثبيتشده نهادهاي انقيادساز حاكميت ياري رساند. بنابراين، نظريه كارناوالي ميخاييل باختين براي پرتوافكني بر قوههاي دموكراتيك در جوامع اساسا غيردموكراتيك ميتواند استفاده شود.
باختين در چارچوب مفهوم كارناوال، منطق گفتوگويي را مبنايي براي پذيرش انتقاد قرار ميدهد. فرد سختترين سرزنشها را با خوشرويي ميپذيرد و باختين خاستگاه و عاملان اين نقدپذيري را نه در حوزه قدرت سياسي، بلكه در بطن جامعه جستوجو ميكند و آن را پديدهاي فرهنگي تلقي ميكند.به اين ترتيب، باختين در تلاش است تا زبان دموكراتيك را تدوين و ارايه كند. اين زبان، ديالوگ است و فقط به شيوهاي ديالوگي ميتوان به آزادي و برابري دست پيدا كرد. در اينجا ذكر اين نكته كافي است كه كارناوال مفهومي مبتني بر گفتوگو است. كارناوال برخلاف فرهنگ رسمي كه مبتني بر مونولوگ است، امري ديالوگي است.كارناوال باختين نيز سرشار از مشاركتهاي آزاد مردمي است كه ميخواهند با فرهنگ عبوسِ رسمي به مبارزه بپردازند. در جشنها و كارناوالهاي دوره رنسانس، مردم كه از مشاركت در حوزه سياست نهي شده بودند، در كارناوالها گرد يكديگر جمع ميشدند و باهم به نوعي سبك زندگي دموكراتيك شكل ميدادند. در كارناوال، مردم نه تنها اهميت پيدا ميكنند بلكه مهمترين نقش را در جريان گفتوگو بر عهده گرفته و در زندگي فرهنگي- سياسي جامعه حضور عملي دارند، امري كه به قول باختين در فرهنگ عبوس و جدي مجال عرضاندام پيدا نميكند!
منابع:
كهون، لارنس. (1396) . «از مدرنيسم تا پستمدرنيسم». ويراست عبدالكريم رشيديان. نشر ني.
احمدي، بابك. (1391) . «ساختار و تاويل متن». نشر مركز.
رشيديان، عبدالكريم. (1393) . «فرهنگ پسامدرن». نشر ني.
مكاريك، ايرنا ريما. (1388) . «دانشنامه نظريههاي ادبي معاصر». ترجمه مهران مهاجر و محمد نبوي. نشر آگه.
عظيمي، حسين؛ عليا، مسعود. (1393) . «نسبت متن و صداي ديگري در انديشه باختين». فصلنامه علمي- پژوهشي كيمياي هنر. سال سوم. شماره 13.
عطارياني، ميمنت؛ نجفزاده، مهدي. (1397) . «واكاوي مفهوم كارناواليسم در آراي باختين و بررسي امكان مقاومت در زبان عاميانه». فصلنامه رهيافتهاي سياسي و بينالمللي. دوره 10. شماره1.
پژوهشگر فلسفه
از ديد باختين، زبانشناسي سوسوري در تقارن با فيزيك نيوتني است. اگر سوسور به تنوع بيپايان اهميت چنداني نميدهد و به دنبال كشف ساختار جهانشمول نظام زبان است، نيوتن هم به تجربههاي فردي از هستي بيعلاقه است و ميخواهد تصويري كلي و جهانشمول از عالم ارايه دهد.
باختين همانگونه كه فوكو ميگويد: «هرجا قدرت است، مقاومت نيز هست» به مقاومت باور دارد، با اين تفاوت كه آن را در وضعيت و موقعيتي به نام كارناوال جستوجو ميكند. مقاومت يك وضعيت خاص با سويههاي صرفا سياسي نيست، بلكه سيال است و در بستر زندگي روزمره جريان دارد.