شعر و معر
حسن لطفی
نمایشگاه مطبوعات بود. چه سالش را یادم نیست. فقط یادم هست مجله گردون چاپ میشد و سردبیرش (عباس معروفی) هنوز جلای وطن نکرده بود. توی غرفه گردون نشسته بود و با کسانی که به او مراجعه میکردند با صبوری و لبخند حرف میزد. انگار کسی نمیتوانست از مدار مدارا دورش کند. حتی جوان سمجی که به گفته خودش داستاننویس بود و داستانی برای گردون فرستاده بود. معترض بود که چرا داستانش
بیجواب مانده است.
معروفی اسمش را پرسید و کمی فکر کرد و گفت: داستانت به دست من نرسیده! (گویا داستانها را خودش میخواند و برای نویسندهاش هم در گردون متنی مینوشت) پسر جوان اصرار میکرد که رسیده و عباس معروفی به آن توجه نکرده. درست یادم نیست چه میگفت اما ضمنی یادم مانده که خودش را خیلی قبول داشت و معتقد بود از قلههای ادبی آینده است. راستش را بخواهید من به جای عباس معروفی صبرم لبریز شده بود اما خالق سمفونی مردگان آرام و شمرده گفت: دوست خوبم تعداد داستاننویس و داستانهای ارسالی به دفتر گردون آنقدر کم هست که من اسم تکتکشان را یادم میماند و به اکثرشان جواب میدهم. شعر نیست که اگر بخواهم اسامی شاعرانش را چاپ کنم تمام صفحات مجله هم کفاف نمیدهد. پسرک مدتی ماند و غر زد و رفت. دور که شد معروفی انگار متوجه تعجب من در مورد گفتهاش شده باشد، توضیح داد که چندان مبالغه نکرده و بسیاری گمان میکنند شاعرند! از آن زمان هر وقت صحبت شعر و شاعری میشود به یاد آن دیدار میافتم. هر وقت هم که توی قفسههای کتابخانهام تماما مخصوص، فریدون سه پسر داشت، سمفونی مردگان و دیگر آثار عباس معروفی را میبینم باز هم به یاد آن دیدار میافتم. البته بعدش دلم برای داستان خواندنش، با دقت به حرف دیگران گوش کردنش و... میافتم و دلم برای مردی تنگ میشود که اگر داریوش مهرجویی سمفونی مردگانش را ساخته بود تعداد آدمهایی که به قدرت این رمان پی میبردند بیشتر میشد. هر چند هنوز هم دیر نیست.
سینمای اقتباسی ایران میتواند با سمفونی مردگان حال خوبی پیدا کند. حال خوبی که لابد این روزها روی خوش به گرداننده گردون و خالق رمانهای خوب نشان نمیدهد. امیدوارم حال معروفی، شعر ایرانی و سینمای ایران بهتر از اینی شود که هست. قول میدهم در چنان حالتی اصلا به ماعران معر گو، رمانهای مخاطب فریب و فیلمهای آبکی فکر نکنم و یادم برود عباس معروفی درباره تعداد شاعران زمانه چاپ مجله گردون چه نظری داشت.