مرگ ادوارد تامپسون
مرتضي ميرحسيني
تابستان 1993 در چنين روزي درگذشت. باورش اين بود كه جهان، با همه عيب و ايرادهايش، بدون سلاح هستهاي حتما به جاي بهتري براي زندگي تبديل ميشود. وجود تسليحات مرگبار و مخرب ديگر هم جز ضرر و زيان نبود، اما بمب اتم ديگر واقعا زيادهروي بود و جهان را به مسيري خطرناك و بيبازگشت ميبرد. به صلح باور داشت و به امكان تحقق دنيايي با مناسبات عادلانهتر. همين مرد صلحطلب و عدالتجو همراه با يكي از گردانهاي زرهي متفقين به ايتاليا رفت و آنجا با فاشيستها جنگيد. بعد از جنگ با كارزار صلح و خلع سلاح همكاري كرد و يكي از فعالترين اعضاي اين كمپين بود. حتي در اعتراض به تجاري شدن علم و سرسپردگي دانشگاه به سرمايهداري، از تدريس چشمپوشي كرد و زندگي رسمي آكادميك را كنار گذاشت. همه اينها به كنار، ادوارد تامپسون يكي از غولهاي تاريخنگاري نوين بود (و هست) و با شاهكارش، كتاب «تكوين طبقه كارگر در انگلستان» شناخته ميشود. كتاب، چنانكه از عنوانش پيداست به دورهاي از تاريخ انگليس -از سال 1780 تا 1832 ميلادي- ميپردازد اما فراتر از آن (فراتر از جغرافيا) الگويي نو براي شناخت گذشته به خواننده عرضه ميكند. به قول يرواند آبراهاميان «تامپسون در بازبيني تاريخ، به جاي تاكيد بيش از حد بر آمارهاي اقتصادي، بر اهميت اقتصاد اخلاقي و كرامت انساني دست ميگذاشت. در ثبت اعتراض مردمان در تاريخ، مثلا براي بالا رفتن بهاي نان، فقط در پي ناتواني مالي مردمان نميگشت تا با عدد و رقم نشانش دهد. حسن توهينديدگي مردمان بود كه در تاريخنگارياش برجسته ميشد.» توهينديدگي و رنجي كه از بيعدالتي ميآمد. «سرگذشت پسربچهاي را تعريف كرد كه تازگيها جسدش را به خاك سپرده بودند. ديده بودند با دستاني پر از تكههاي پشم به خواب رفته است و با شلاق بيدارش كرده بودند. در آن روز هفده ساعت كار كرده بود. او را پدرش به خانه برد، اما نميتوانست شام خود را بخورد. صبح روز بعد در ساعت چهار از خواب بيدار شد. از برادرانش پرسيد آيا ميتوانند نور كارخانه را ببينند. ميترسيد ديرش شده باشد. بعد هم جان داد.» تامپسون ميخواست صداي بيصدايان را بشنود و فقرا و فرودستان را از تاريكي بيرون بكشد (ميكوشم جورابباف فقير و پُرزگير لادايت و بافنده چرخدستي منسوخ بافندگي و پيشهور آرمانگرا و حتي پيرو فريبخورده جوآنا ساوتكت -منجي خودخوانده- را از خفت فراواني كه نسلهاي بعدي بارشان كردهاند برهانم). پس به جاي اينكه نزاع ميان سياستمداران و رويارويي مردان قدرت را روايت كند، تاريخ را «از پايين» نوشت و از كوششها و مبارزات طبقه فرودستان گفت. اما او همين اصطلاح مناقشهبرانگيز «طبقه» را چه ميفهميد؟ اول اينكه مفهومي تاريخي است و سيال است «كه اگر بكوشيم در لحظه خاصي از حركت نگهاش داريم و ساختارش را بشكافيم تن به تحليل نميدهد» و چنانكه بدون عاشق و معشوق، رابطه عشقورزي شكل نميگيرد، طبقه هم «هنگامي واقع ميشود كه برخي انسانها در نتيجه تجربههاي مشترك، چه به ارثرسيده چه به اشتراك گذاشته شده، همانندي منافعشان را بين خودشان احساس و تقرير ميكنند، آنهم بر ضد ساير انسانهايي كه منافعشان با منافع آنان متفاوت و معمولا متضاد است.» ناگفته نماند كه اين كتاب تقريبا هزار صفحهاي به كوشش محمد مالجو (نشر آگاه) به فارسي هم ترجمه شده است.