محسن آزموده
«بودن يا نبودن، مساله اين است» گزينگويهاي بسيار مشهور از نمايشنامه سحرآميز هملت كه حتي آنها هم كه شكسپير را نميشناسند، آن را شنيدهاند يا خواندهاند. جملهاي ساده و در عين حال عميق و تاملبرانگيز براي هر انسان به عنوان جانوري ميرا در مواجهه با مرگ و نيستي. مهمترين سوال فلسفي هر آدمي. آثار ويليام شكسپير (1616-1564م.) نويسنده و نمايشنامهنويس شهير انگليسي، تاكنون از جنبهها و ابعاد گوناگوني مورد بررسي قرار گرفته. شكسپير به صورت حرفهاي فيلسوف نيست و در وهله نخست، نويسنده و شاعري هنرمند است و بنابراين انديشهها و باورها و خواستها و احساسات خود را در قالب نمايشنامهها و اشعار و داستانها بيان ميكند. با اين همه كالين مكگين معتقد است كه ميتوان ذيل موضوع «فلسفه شكسپير» به «كشف معناي پنهان نمايشنامهها»ي او پرداخت. او در كتابي كوچك و خواندني ذيل همين عنوان با معرفي درونمايههاي كلي انديشه شكسپير، به خوانش برخي از مهمترين آثار شكسپير پرداخته است. بهارك سهامي، دانشآموخته و مدرس زبان و ادبيات انگليسي اين كتاب را ترجمه و نشر همان به تازگي آن را منتشر كرده است. به اين مناسبت با او به گفتوگو پرداختيم.
نخست پيش از پرداختن به موضوع، لطفا به اختصار درباره كتاب و نويسنده آن توضيح دهيد و بفرماييد چرا آن را براي ترجمه انتخاب كرديد؟
فلسفه شكسپير اثر كالين مكگين فيلسوف معاصر انگليسي است. كالين مكگين فيلسوف ذهن است كه استاد فلسفه در دانشگاههاي آكسفورد، كالج لندن، راتگرز و ميامي بوده. او معتقد است شكاف بين جسم و ذهن يا مغز و آگاهي هرگز پرشدني نيست و انسان به دليل محدوديتهاي زيستشناختي و تكاملي مغزش هرگز نميتواند ماهيت آگاهي و منشا آن را بهطور كامل بشناسد.كتاب چند درونمايه اساسي فلسفي در شش نمايشنامه شكسپير را معرفي ميكند و مورد بحث قرار ميدهد. مكگين ضمن اينكه تاكيد ميكند خود را شكسپييرشناس و متخصص ادبيات نميداند، ميگويد او فيلسوفي است كه آثار شكسپير را صرفا از منظر فلسفي- نه ادبي- بررسي كرده و ماهيت فلسفي آنها را ميشكافد. از نظر او شكسپير نويسندهاي است هوشمند كه از پرسشهاي فلسفي مهم عصر خويش آگاه است و به آنها ميانديشد. اين نگاه متفاوت و عميق به شكسپير انگيزه من براي ترجمه كتاب شد. براي من كه رشتهام ادبيات است و هميشه تفسير منتقدان ادبي را راجع به آثار شكسپير خواندهام؛ مشاهده وي از نظرگاه يك فيلسوف تجربهاي جذاب و متفاوت است.شكسپير بعد از گذشت بيش از چهارصد سال و نگارش هزاران مقاله و كتاب در واكاوي آثار و شخصيتش همچنان مرد هزارچهره جذاب ادبيات جهان است. آثار او همچنان در سراسر دنيا محبوب و پرطرفدار است، مرتب روي صحنه اجرا ميشود يا بر پرده سينما به تصوير در ميآيد. ايران هم از اين جهت مستثنا نيست و هر ساله شاهد بازآفريني نمايشنامههاي شكسپير به خصوص بر صحنه تئاتر هستيم. اقتباسهاي جالبي نيز از آثار وي صورت ميگيرد كه نمايش هملت به كارگرداني آرش دادگر و رمان بيست زخم كاري نوشته محمود حسينيزاد كه اخيرا سريال خوبي از روي آن ساخته شده، نمونههايي هستند كه شخصا بسيار ميپسندم. اولي هملت را از بافتار زماني و مكاني آن بيرون ميآورد و با دغدغههاي معاصر كشورمان در هم ميآميزد و دومي «مكبث بودن» را كهنالگويي فرازماني و فرامكاني تعريف ميكند كه بر اساس آن نشو و نماي مافياي ثروت و قدرت در سرزمينمان را به تصوير ميكشد. شكسپير نمايشگر انسان و زندگي در مفهوم ازلي و ابدي آن است. اگرچه اهل استرانفورد انگلستان بود و در قرن 16 و اوايل 17 ميزيست، متعلق به مردم همه جهان در همه زمانها و مكانهاست.
شكسپير در عصر رنسانس، يعني در روزگار فرو ريختن نظامهاي باور پيشين ميزيست. نويسنده نيز در فصل اول كتاب با عنوان درونمايههاي كلي، كليديترين مسالهاي كه ذهن شكسپير را به خود مشغول داشته، همين شكاكيت خوانده و آن را در سه درونمايه كلي، يعني دانش، خود و عليت نشان داده. منظور از ترديد در انديشه شكسپير چيست و اين مضمون كلي چگونه در اين سه درونمايه آشكار ميشود؟
شكسپير متولد 1564 ميلادي و همعصر با نهضت اصلاحات پروتستان و تولد انقلابهاي علمي است. او همزمان با متفكراني ميزيست كه ساختارهاي انديشگي قرون وسطي و حاكميت نظام فكري كهنه كليسا و خرافات را زير سوال برده و در بسياري از باورهاي پيشين ترديد كرده بودند.دوراني كه متاثر از انديشههاي شكاكانه يونان باستان و متفكران شكگرايي مانند مونتني بود كه به محدوديتهاي عقل انسان در شناخت حقيقت و پديدهها باور داشتند و با سقراط همدل بودند كه نخوت معرفتشناختي انسان را به سخره ميگرفت و آدمها را با محدوديتهاي شناختيشان مواجه ميكرد.شكسپير كاملا متاثر از روح شكاكيت غالب بر فضاي انديشه دورانش و رويكرد علمي- نه خرافي- نسبت به پديدههاست. شناخت و دانش از نظر وي نسبي و امري غيرقطعي است، چراكه انسان توان ذهني فهم كامل خود و عالم هستي را ندارد.كتاب مساله شناخت ديگر اذهان را درونمايه فلسفياي معرفي ميكند كه بهطور خاص مورد توجه شكسپير است و عامل اصلي سرنوشت تراژيك بسياري از شخصيتها در نمايشنامههاي شكسپير. به اين معنا كه شخصيتها به خاطر عدم دسترسي به ذهن ديگري درباره انگيزههاي او دچار سوءتفاهم ميشوند، يا برعكس از اين محدوديت ذهن سوءاستفاده ميكنند و ديگري را فريب ميدهند. بنابراين، فهم درونيات ديگري هميشه با ترديد همراه است. در نگاه شكسپير انسان حتي توان شناخت كامل ذهن و اميال خود را نيز ندارد؛ چراكه «خود» كيفيتي متغير و بيثبات و نمايشي است. در اين زمينه هملت شايد بهترين نمونه باشد كه تا آخر نمايشنامه در فهم ميل واقعياش در ميماند و نميتواند تصميم بگيرد، يا مكبث كه از تاثير و عواقب اعمال خود بر روانش آگاه نيست. ترديد درباره عليت و اشاره به ذات پيشبينيناپذير و غيرفرجامگراي آن را در نمايشنامه شاه لير ميبينيم. در اين اثر بيش از هر چيز انساني نمايش داده ميشود كه بازيچه طبيعت كور بيرون و درونش است.
به ادعاي مكگين، شكسپير بسيار تحت تاثير ميشل دو مونتني (1592-1533) فيلسوف و جستارنويس بزرگ فرانسوي است. به اختصار بفرماييد مونتني كيست و شكسپير چرا و چگونه از او تاثير پذيرفته است؟
مونتني اديب و فيلسوف شكاك و از مهمترين فلاسفه رنسانس است كه فقط 30 سال قبل از شكسپير متولد شده. بسياري از فلاسفه بزرگ غرب مانند دكارت، بيكن، پاسكال، هيوم و روسو از آرا و انديشههاي وي متاثر بودند. شهرتش بيشتر مديون مجموعه مقالاتي بود درباره زندگي و خودش كه با قلمي جذاب و روايتي دراماتيك و به قول مكگين با صراحتي مهيب نگاشته بود. شكگرايي مونتني به اين معناست كه او تناقضهاي زندگي را ميبيند و ميپذيرد. براي او حقيقت متكثر است و هيچ مفهوم مطلقي وجود ندارد. خود از نگاه وي سيال است و هويت، امري ثابت و يكپارچه نيست.مشهورترين جملهاي كه از وي نقل ميشود: «چه ميدانم؟» است. شك مونتني معطوف به امكان شناخت انسان از خود و هويتش و وجودعليتي منطقي و فرجامگرا به عنوان عامل نظمدهنده هستي بود كه شكسپير به شدت از آنها متاثر است.شكسپير مانند مونتني تناقض و نامتعين بودن را بخشي از ذات زندگي ميبيند. در نمايشنامههاي شكسپير به ندرت شخصيتي كاملا منفي يا كاملا مثبت ميبينيم زيرا او اگرچه چند صد سال قبل از ظهور علم روانشناسي و فرويد ميزيسته، از وجود نيروهاي خارج از كنترل و اسرارآميز ذهن آگاه است. شكسپير مانند مونتني، محدوديتهاي شناختي انسان و ذات تصادفي و متناقض زندگي را ميپذيرد؛ به همين دليل جان كيتز، شاعر انگليسي، او را داراي «قابليت منفي» ميداند؛ يعني داراي توانايي پذيرش وضعيت عدم قطعيت و رازآلودگي هستي. كالين مكگين براي نشان دادن تاثيرپذيري شكسپير از مونتني بخشهايي از نمايشنامههاي شكسپير را نشان ميدهد كه حتي جملهبنديهايشان مشابه نوشتههاي مونتني است. مونتني مهمترين فيلسوف زمان شكسپير است و طبيعي است شكسپير باهوش و انديشمند آثار او را مطالعه كرده و تحت تاثير آنها باشد.
آيا غير از مونتني، فيلسوف يا متفكر يا انديشمند ديگري هم بوده كه بتوان ردپاي انديشهها و آثار او را در آثار شكسپير يافت؟
رد ترديد و عدم قطعيت كه از نظر مكگين سرسلسله درونمايههاي فلسفي در آثار شكسپير است را كه بگيريم در نهايت ميرسيم به فلاسفه شكاك يونان باستان كه مونتني هم از آنها متاثر بوده.مكگين در كتاب به ويژه تاثير مونتني بر تفكر فلسفي شكسپير را بررسي ميكند. اما خارج از اين كتاب، بعضي پژوهشگران ديدگاه شكسپير درباره تفاوت بين ظاهر و امر واقع و حتي پارهاي از ديدگاههاي ادبي و سياسي وي را به افلاطون بسيار نزديك دانستهاند.
نويسنده از ميان انبوه آثار شكسپير، نمايشنامههايي چون روياي شب نيمه تابستان، هملت، اتللو، مكبث، شاه لير و توفان را برگزيده است. معيار و علت انتخاب اين آثار چه بوده و چرا مثلا به نمايشنامههاي مشهور ديگري چون ريچارد سوم يا تاجر ونيزي يا رومئو و ژوليت يا هنري ششم و ژوليوس سزار نپرداخته است؟
جدا از تحليل شش نمايشنامه اصلي كه محتواي اصلي كتاب را تشكيل ميدهد، به تاجر ونيزي هم در فصلهاي مربوط به جنسيت و اخلاق به ميزان قابل توجهي پرداخته ميشود و اشاراتي هم به نمايشنامه آنچه دلخواه توست صورت ميگيرد. كالين مكگين درباره دليل انتخاب شش نمايشنامه اصلي توضيح مشخصي به ما ارايه نميدهد، اما برداشت شخصي من اين است كه اين شش اثر را به دو دليل اصلي انتخاب كرده. اول، اين شش نمايشنامه جزو مشهورترين و تاثيرگذارترين آثار او هستند كه در اكثر ردهبنديها در صدر باقي نمايشنامهها قرار ميگيرند. دوم آنكه شايد از منظر مكگين درونمايههاي فلسفي در اين شش نمايشنامه بيش از باقي آثار شكسپير تبلور پيدا ميكنند كه در واقع يك دليل محبوبيت بسيار و شاخص بودنشان در ميان آثار متعدد نمايشنامهنويس همين عمق فكري و فلسفي است. در واقع، مكگين با تحليل فلسفي اين شش اثر شاخص راه را براي پژوهشگران بعدي كه علاقهمند به شكافتن محتواي فلسفي باقي آثار شكسپير هستند، باز ميكند.
شيوه مكگين در بحث از فلسفه شكسپير در بررسي هر يك از نمايشنامههاي مذكور به چه صورت است؟
مكگين در فصل اول كتاب درونمايههاي فلسفي مورد بحثش را بهطوركلي معرفي ميكند و توضيح ميدهد، سپس در هر يك از فصول بعدي آن درونمايهها را با ارجاع به هر اثر بسط و درهمتنيدگيشان با نمايشنامهها را با آوردن مثالهاي متعدد از آن آثار نشان ميدهد. زبان مكگين دقيق، روشن و صريح است و پيچيدهگويي رايج آثار فلسفي را ندارد. براي او فهم مخاطب بر هر هدف ديگري ارجح است.
نويسنده در فصلهاي هشتم تا يازدهم، به ترتيب به رابطه شكسپير با مبحث جنسيت، روانشناسي، اخلاق و تراژدي ميپردازد. مراد او از اين موضوعات در بحث كليتر فلسفه شكسپير چيست؟
بحثهاي مطرحشده در اين فصلهاي پاياني خارج از چارچوب فلسفي كلي كتاب نيست؛ نگاه شكسپير به جنسيت و روانشناسي و اخلاق همچنان از زاويه ديد طبيعتگراي شكاك است. از نظرگاه وي هويت جنسي امري ثابت و از پيش تعيين شده نيست و سيال و نامتعين است. فصل روانشناسي هم جمعبندي نكاتي است كه در سراسر كتاب مورد بحث قرار گرفته؛ چراكه نمايشنامههاي شكسپير در درجه اول سايكودراما هستند و شكسپير بيش از هر چيز مجذوب كاركرد پيچيده و رازآلود روان و ذهن است. نگاه او به گرايشهاي ضد و نقيض ذهن انسان مانند يك طبيعتگراي مشاهدهگر بدون پيشفرض و قضاوت است. فصل اخلاق هم بيشتر از اينكه به قضاوتهاي اخلاقي شكسپير بپردازد او را گزارشگري دقيق به تصوير ميكشد كه مسائل اخلاقي پيچيدهاي كه انسان با آنها دست به گريبان است را به دقت مشاهده و چنانكه هست ثبت ميكند. او در به نمايش درآوردن منتهاي شرارت و فضايل اخلاقي شخصيتهايش هيچ تعارف و محافظهكارياي ندارد. نمايشنامههايش مملو از كشمكشهاي پيچيده و گاه غيرقابل توضيح در روان انسان و ميل مبهم و مهار نشدنياش به سوي خير و شر هستند. در پايان، مكگين ميكوشد مفهوم تراژدي و مشخصات آن را با توجه به نگاه طبيعتگراي شكسپير بازتعريف كند و چيستي و چگونگي سرنوشت تراژيك را از اين منظر توضيح دهد.
چنانكه در مقدمه آمد و نويسنده نيز اذعان كرده، شكسپير فيلسوف حرفهاي نبوده، مثل بسياري از انديشمندان و هنرمندان بزرگ مانند مولانا يا حافظ يا دانته يا هومر يا گوته يا... اگرچه در آثار همه اين بزرگان ميتوان درونمايههاي فلسفي يافت. آيا به نظر شما ميتوان براي شكسپير يك فلسفه كلي با انسجام نسبي ترسيم كرد و آيا مكگين در ترسيم اين نظام موفق بوده؟ اگر آري ويژگيهاي اين نظام فلسفي چيست؟
درونمايههاي فلسفي مورد بحث كتاب را كه كنار هم بگذاريم، ميتوانيم ساختار نظاممند و منسجم مشخصي در تفكر شكسپير پيدا كنيم. چنانكه اشاره شد مكگين شكسپير را طبيعتگراي شكاك ميخواند؛ به اين معنا كه بدون اينكه فيلسوف و دانشمند باشد، پديدهها را با ذهني فلسفي و روش علمي چنانكه هست به دقت مشاهده و ثبت ميكند و عدم قطعيت را در سازوكار همه امور ميپذيرد. از نظر من مكگين كه داراي ذهن يك فيلسوف آكادميك است موفق ميشود مباحث كتاب را بهطور نظاممند با ارايه استدلالهاي دقيق و مثالهاي متعدد پيش ببرد كه حاصلش كليتي منسجم و روشن از تفكر فلسفي شكسپير است.
در پايان بفرماييد مخاطب اصلي اين كتاب از نظر شما كيست؟ دانشجويان و علاقهمندان فلسفه؟ اهالي تئاتر و دوستداران ادبيات يا ...؟
مخاطب اين كتاب طيف وسيعي از قشر كتابخوان ادبدوست، فلسفهورز و علاقهمند به هنر نمايش و شيفتگان شكسپير است كه رازهايش را در بر ميگيرد. زبان نگارش آكادميك دنيا امروز رو به سوي سادگي و شفافيت ميرود؛ به اين معنا كه هنرِ نوشتن يعني اينكه بتواني پيچيدهترين مفاهيم را در قالبي روشن و قابل فهم بيان كني تا بر اذهان تاثير بگذاري و مرزهاي قلمرو معرفت را يك گام جلوتر ببري. كالين مكگين از اين نظر نويسندهاي توانمند و پرمخاطب است.
كتاب مساله شناخت ديگر اذهان را درونمايه فلسفياي معرفي ميكند كه بهطور خاص مورد توجه شكسپير است و عامل اصلي سرنوشت تراژيك بسياري از شخصيتها در نمايشنامههاي شكسپير. به اين معنا كه شخصيتها به خاطر عدم دسترسي به ذهن ديگري درباره انگيزههاي او دچار سوءتفاهم ميشوند، يا برعكس از اين محدوديت ذهن سوءاستفاده ميكنند و ديگري را فريب ميدهند. بنابراين، فهم درونيات ديگري هميشه با ترديد همراه است. در نگاه شكسپير انسان حتي توان شناخت كامل ذهن و اميال خود را نيز ندارد؛ چراكه «خود» كيفيتي متغير و بيثبات و نمايشي است.