رسانه و جامعه در زلزله كرمانشاه
اهون سعيدي
بازديد از كمپهاي شهرستان سرپل ذهاب بعد از گذشت ده ماه از وقوع زلزله آبان ماه 96 و مصاحبه با مردم زلزلهزده بدون وجود حتي يك واسطه يا پيشفرض ذهني، پيرامون كاركرد و تاثير رسانههاي رسمي بر وضعيت اجتماعي مردم در تمام اشكال آن و انعكاس واقعيات، موجب شكلگيري سوالاتي اساسي شد؛ البته در اين مجال سعي ندارم به دنبال پيدا كردن پاسخ باشم بلكه هدف صرفا طرح پرسشهاي بنيادين در ذهن خواننده و واكاوي موضوع يا مساله براي شناخت بهتر از آن است. پرسشهايي از اين دست كه: تا چه اندازه رسانههاي رسمي اخلاق رسانهاي را رعايت ميكنند؟ تا چه اندازه مردم منطقه به رسانههاي رسمي اعتماد ميكنند؟ رسانههاي رسمي چه نقشي را در فرآيند تبعات پس از زلزله ايفا ميكنند؟ و آيا مردم در رسانههاي رسمي حضوري حقيقي دارند يا حضورشان دستكاري شده و از پيش تعريف شده است؟
از ديدگاه آدرنو، توده، نه مشتري و فاعل فرهنگ بل يكسره منفعل و كالاگونه است. در اين اصطلاح نه موضوع تودهها اولويت دارد، نه تكنيكهاي ارتباطات، بلكه اولويت با آن روح و نفسي است كه در آنها دميده ميشود.
دنيس مك كوايل نيز در فصل سوم كتاب «درآمدي بر نظريه ارتباطات جمعي» در نظريه جامعه تودهوار، بر نقش منفعل گونه و جنبه منفي معناي توده (منفعل، سازمان نيافته، بيهدف، روزمره) تاكيد ميكند. بدينسان به اين نتيجه ميرسيم كه توده يا مخاطب رسانه كاملا ناآگاهانه و سازمان نيافته، مفاهيم ايدئولوژيك و تبليغاتي رسانههاي رسمي و بنگاههاي اقتصادي و سياسي ذينفع را ميبلعند و در سطح جامعه تكثير ميدهند و در اين كشاكش بين سوژه و ابژه (رسانه و مخاطب)، اخلاق اجتماعي دچار تغيير و تحول ميشود كه به درستي و دقت نميتوان گناه اين مسووليت اخلاقي را به تنهايي بر دوش يكي از آنها گذاشت.
به عنوان مثال طي 10 ماه كه از فاجعه زلزله كرمانشاه ميگذرد ما هيچجا در رسانههاي رسمي و حتي غيررسمي با كاربرد اصطلاح و عنوان «فاجعه» برخورد نميكنيم، آمار كشتهها كمتر از آمار واقعي اعلام ميشوند، آمار بازسازيها بيشتر اعلام ميشوند و به مردم از تمام جوانب (فراهم آوردن امكانات معيشتي - بهداشتي، بازتواني رواني- اجتماعي، مددكاري و مشاوره) رسيدگي ميشود اما در مشاهداتمان با وضعيت اسفناك معيشتي و نبود امكانات اوليه بهداشتي داخل بسياري از كمپها مواجه ميشويم. در مصاحبه با مردم با سيل شكايات مردم از نبود امكانات اوليه گرفته تا مشكلات رواني- اجتماعي و نبود كادرهاي پزشكي و روانپزشكي روبهرو ميشويم و در جايي ديگر همين مردم به عنوان بازيگر در مستند «بار ديگر فردا»، كه در رسانه رسمي پخش ميشود، شركت ميكنند؛ مستندي كه در يك نگاه اجمالي ميشود گفت بيشتر يك تيزر تبليغاتي براي سازمان نوسازي مدارس است. بازيگران كه از هميمن مردم داخل كمپها هستند از امكانات آموزشي و مدرسههاي نوساز كه در جريان زلزله و پس از زلزله جان پناه آنها بوده، نهايت تشكر را دارند و راضي به نظر ميرسند درحاليكه هيچ مشاهدهگر و محققي نميتواند فقدان مدارس و نبود امكانات تحصيل و آموزشي را در اين مناطق ناديده بگيرد.
اينجاست كه غير منطقي به نظر نميرسد اگر بگوييم رسانههاي رسمي در واقع نوعي سفارش اجتماعي توده مردم به حساب ميآيند؛ به اين معني كه ارتباط عمودي اما دوسويه بين سوژه و ابژه (رسانه و توده) برقرار ميشود. در اين نوع ارتباط جايي براي افكار دگرانديش باقي نميماند و به تعريف آدورنو و هوركهايمر، رسانهها، همان صنعت فرهنگ يا رسانههاي فرهنگساز هستند كه در جريان اتميزه كردن جايي براي تنوع و تكثر باقي نميگذارند و به همسان سازي افكار و سلايق گوناگون ميپردازند. رسانه به ابزاري نيرومند براي كنترل اجتماعي تبديل ميشود و توده به انبوهي از ابژههاي اطاعت كننده كه بيشتر نقش شاكلههاي از پيش تعيين شده را دارند تا منتقد كه فرجام اين كشاكش چيزي جز جامعهاي ساكن و فاقد پويايي و حركت به بار نميآورد.
دنيس مك كوايل نيز در فصل سوم كتاب «درآمدي بر نظريه ارتباطات جمعي» در نظريه جايگزين رسانه و جامعه، به اين كشاكش ميپردازد و با ترسيم الگويي كه از دو تن از جامعهشناسان به نام «بارل » و «مورگان» اقتباس كرده سه بعد «قدرت» و سلطهگري در مقابل كثرتگرايي، تغيير (رسانه به عنوان محرك، در مقابل جامعه به عنوان محرك) و گرايش گريز از مركز (متمايل به مركز رسانهها) را تشريح ميكند مك كويل در تحليل گرايشهاي متمايل به مركز رسانهها (نقش رسانهها در تقويت و استحكام ارزشها و باورهاي موجود) و گريز از مركز رسانهها (نقش رسانهها در تضعيف ارزشهاي موجود و نوگرايي و امروزي شدن) اذعان ميدارد كه از برخورد اين دو بعد مواضع نظري با وجود مثبت و منفي به وجود ميآيد:
1- گرايش متمايل به مركز رسانهها در وجه مثبت بر وحدت بخشي و يكپارچهسازي رسانهها تاكيد ميكند و در وجه منفي بر كنترل و دخل و تضعيف ارزشها.
2- گرايش گريز از مركز رسانهها در وجه مثبت بر نوگرايي، آزاديخواهي و تحرك اجتماعي رسانهها تاكيد ميكند و در وجه منفي بر انزوا، از خود بيگانگي و تضعيف ارزشها تاكيد ميكند.
البته در اينجا لازم است با نقل قولي از سياوش جمادي در رساله «ماهيت صنعت فرهنگ و رسانههاي فني از ديدگاه انديشه و نظريه انتقادي» به اين اشاره كرد كه: ميدان گسترش صنعت فرهنگ هم از آغاز به قومي يا كشوري خاص محدود نميشود بلكه تمام جهان را فرا ميگيرد. هر قدر نيز كه از در مخالفت با آدورنو وارد شويم دستكم اين نكته را امروزه به وضوح در گردنفرازيهاي امريكا به عنوان متولي نظم نوين جهاني و جهانيسازي مشاهده ميكنيم. اما به زعم اين توجيه مصلحتجويانه، اخلاق جمعي اين اجازه را به ذهن يك منتقد نميدهد كه در يك فاجعه انساني نسبت به نقش خوش نماسازي و ظاهرسازي رسانهها، براي كاستن مسووليتها بيتفاوت باشد.