ارزش بقا به جاي ارزش خودشكوفايي
فاطمه حسني
آنچه اين روزها بر ذهن نگران، آشفته و ناامن انسان ايراني ميگذرد را ميتوان در سطوح و وقايع متفاوتي پي گرفت. ريشه رفتارهاي عمدتا اضطرابآميز شهروندان را هم ميشود در مشكلات ديريني چون شكاف تاريخي ملت- دولت جستوجو كرد و هم ميتوان اخبار تلخي كه خشونت ميان شهروندان را بازتاب ميدهند را نشانه بحران اخلاق فردي و كمرنگ شدن ارزشهاي فرهنگي و اجتماعي نظير نوع دوستي و ايثار گرفت.
اگرچه اخبار و رسانهها و گفتوگوهاي عمومي همه آكنده از اخباري ناخوشايند و سراسر ابهام و ترديد نسبت به وقايع آتي است اما پرسش اين است كه آيا اتفاق تازهاي رخ داده كه آن را نميشناسيم، يا آنچه ميبينيم بازتاب وضعيتي قديمي است كه تا به حال زير پوشش سياستهاي حكمراني پوپوليسم در اين سالها پنهان بوده است؟
طبيعتا شكنندگي ويرانگر اقتصاد ملي، بيتوجهي به هشدارهاي مداوم اهل فن براي جدي گرفتن خطر نظام بانكي بيمار كشور، تقليل اصلاحات ساختاري در نظام اقتصادي و سياسي كشور به برآوردن نيمبند مطالبات مقطعي گروههايي از اجتماع به فراخور جريان حاكم، تحليل مداوم سرمايههاي نمادين كشور به سوداي يك دست كردن حاكميت و تنگتر و تنگتر شدن روزافزون سپهر سياسي كشور كه زمينهساز بروز بحران مشروعيت و ترديد در كارآمدي نظام شده است، هيچ كدامشان نه رخدادهايي نوظهورند و نه وقايعي غيرقابل پيشبيني. شايد تنها اتفاق جديد، فراگيري رسانهها و زيستن در زمانه شهروند رسانه باشد كه اينچنين شبكه روابط اجتماع را در هم تنيده اما عريان كرده است و كمتر مجال به سرپوش گذاشتن بر زخمهاي ديرين و عيوب قديمي ميدهد. اگر تا چندي قبل، تكصدايي رسانه ملي فرصتي مناسب براي سياستگذاران كشور از هر طيف و جناحي بود تا يا جريان همسو از آن براي توجيه ناكارآمدي خود استفاده كند، يا جريان مقابل آن را عامل اخلال در كارايي و اثرگذاري تصميماتش بنامد، اما امروز فراگيري و تنوع رسانه، هم تعارض ميان نخبگان حكومتي و به طريق اولي تشنج و بيثباتي سياسي را به روشني نمايان ميكند، هم بيبرنامگي حكمرانان براي آينده بلندمدت و تنشهاي حاصل از تضاد منافع ميانشان را نمايش ميدهد و هم حاصل سالها تخريب و بياعتبار كردن سرمايههاي نمادين اجتماعي را به رخ ميكشد. آشفتگي مردم در برابر هجوم اخبار نگرانكننده روزمره را اگر روزگاري ميشد با چند پويش ملي در دانشگاهها و سخنراني و يادداشتنويسي و نشست خبري- تحليلي سرمايههاي نمادين ذي نفوذ اجتماع، اندكي سامان داد، امروز تنها ميشود، سالها تخريب نخبگان يا در هرزهنگاريهاي مجازي ملت خطاب به صاحبنظراني كه جامعه را به آرامش و تامل و صبر و اميد فرا ميخوانند دنبال كرد و ديد چگونه جامعه به جاي رجوع به تحليلها و توصيههاي اهل دانش و انديشه، به راهبري جهتدار و نه الزاما خيرخواهانه چند مجري و شبكه ماهوارهاي تن داده است كه؛ حاصلي جز تشديد ناامني رواني و نااميدي از آينده برايش ندارد. در هنگامه سلب اعتماد عمومي از كارايي تصميمات سياستگذاران بديهي است كمتر ميشود سراغ از ارزشهاي خودشكوفايي انسان و تلاش او براي تحمل ابهام در آينده و پذيرش فعالانه واقعيت و مسالهيابي و چارهانديشياش گرفت.
واقعيت آن است كه در وضعيت فرسايش سياسي «ارزشهاي خودشكوفايي» ميان مردم جاي خود را به «ارزشهاي بقا» ميدهند. ارزشهايي كه امنيت ناپايدار را پديد آورند و فارغ از فضيلتها به انسان توان گذران روزمره ميدهند. در اين شرايط، انتظار زيستي اخلاقي از او چندان ميسر نيست. انساني كه خودمعنا بخشي و ادراك استعلايي از وجودش را به كوشش براي بقا و تلاش براي تابآوري در ميانه بحران تقليل داده است چگونه ميتواند مسووليت اخلاقياش را در دل فعاليتهايش بگنجاند تا از او كنشي اخلاقي بتراود؟ وقتي همهچيز او معطوف به حفظ خود و نهايتا اطرافيانش ميشود و ميخواهد به هر بهايي بماند، چگونه ميتواند حتي صداي ديگري خودش يعني وجدانش را بشنود كه او را محاسبه ميكند، تا پس از آن صداي ديگران در اجتماع را هم جدي بگيرد.
وضعيت حاكم وضعيتي طبيعي است؛ وضعيت رواج خشونت. انسان در وضعيت طبيعي به تعبير هابزياش همين است. گرگ ديگري است و قرنهاست، پس از به ستوه آمدن از اين گرگوارهگياش دولت و قانون را ساخته تا از او در مقابل خودش و ديگري محافظت كنند تا او و ديگري به انسان بودن مسووليت اخلاقي انسانيشان بپردازند. حال چگونه ميشود در وضعيتي كه به اعتبار اخبار اختلاسها و فسادهاي نظام يافته، دولت به تعبير عام آن، از انسان ايراني مراقبت كه نميكند هيچ، قانون و قدرت را به ابزاري عليه او بدل ساخته است از او خواست به ديگري بينديشد، احتكار نكند؟ مگر نه اينكه سالهاست حاكمان اين خاك «در برهه حساس كنوني» سياست بقا را بر سياست زندگي برتري دادهاند و جاي انديشيدن به فردا مدام درصدد گذراندن امروز به هر قيمتي بودهاند؟ منصفانه است حالا كه مردم به دقيقترين وجه ممكن علي دين ملوكهم شدهاند و به تعبير امير مومنان به رهبرانشان بسيار شبيهتر شدهاند تا به آموزههاي نياكان و اسطورههايشان، بر آنها خرده بگيرند كه شبيه مردم فلانجا نميكنند، به جان خود و آينده خاك افتادهاند و منافع ملي را به فراموشي سپردهاند؟
حقيقت آن است كه وقايع اين روزها انعكاس كاملي از شيوه حكمراني حاكمان اين سراست. آيينه تمامنماي سالها سياستورزي در «برهه حساس كنوني.»
٭ در تدوين اين يادداشت از سخنراني 12 شهريور 97 دكتر مقصود فراستخواه در انجمن ايراني اخلاق در علوم و فناوري استفاده شده است.