آرامش ناشي از خريد غيرمتعارف، اضطرابآور است
ميلاد مشايخي
«ترس» حالت عاطفي خيلي پيچيدهاي است كه علائم اضطرابي نشان ميدهد. اين ترس مدلهاي مختلفي دارد؛ ترس از تنهايي، ازدواج، تاريكي، خوابيدن. يكي از شديدترين حالتهاي ترس، ترس از آينده است. اين ترس از آينده آدمها را وادار به واكنش نشان دادن ميكند. چرا؟ چون ترس سطح اضطراب را بالا ميبرد. در روانشناسي ترس نوعي بيماري است و ترس از آينده يكي از خطرناكترين انواع ترسهاست. كساني كه دچار ترس هستند، معمولا يك قسمت از مهارتهايشان به نام مهارت تصميمگيريشان مختل ميشود. وقتي اين مهارت تصميمگيري مختل ميشود، آدمها به واكنشهاي عجيب و غريب نشان دادن روي ميآورند. يكي از چالشهاي اساسي كه الان مردم ما از يك كودك تا يك كهنسال با آن درگير هستند، ترس از آينده است. چرا؟ چون امروزشان را كه ميبينند، آينده ديروزشان است و ديروز اصلا پيشبيني نميكردند كه امروزشان قرار بوده به اين صورت باشد و اين اتفاقات بيفتد.
يك فضايي در دنياي مجازي ايجاد شده كه همه ميگويند، مردم كشورهاي ديگر دنيا وقتي يك چيزي گران ميشود، نميخرند و كمپين راه مياندازند اما در ايران مردم وقتي چيزي گران ميشود، ميخرند. اين مقايسه كاملا غلط است و اين بحث خيلي غيركارشناسي است. مردم دنيا اگر مثلا مرغ گران ميشود و آن را نميخرند به اين دليل است كه «فقط» مرغ گران شده است و مردم به آن شركت توزيع مرغ اعتراض نشان ميدهند. اما قيمت گوشت به همان صورت سابق است. يا اگر بليت هواپيما گران ميشود، قيمت بليت قطار ثابت است.
اينكه فكر ميكنيم، مردم ديگر كشورهاي دنيا خيلي روشنفكر هستند و مردم ما خيلي عقبمانده و متحجر هستند، باور بسيار غلطي است. اتفاقا به نظر من جمعگراترين يا به نوعي بهترين مردم دنيا، مردم ايران هستند. ما فرهنگهايي در كشور داشتيم كه هنوز ريشههايش را ميبينيم. همين فرهنگ نذري دادن، صندوقهاي قرضالحسنه خانگي و گلريزان گرفتن از آنها هستند. حتي يك جامعهشناس انگليسي درباره فرهنگ شيرواره در ايران تحقيق كرده بود. در ايران قديم اگر حيوانات خانوادهاي در روستا به هر دليلي ميمردند، بقيه خانوادهها محصولات لبني را به صورت صندوق ذخيرهاي به نام شيرواره به آن خانواده ميدادند تا از محصولات لبني محروم نشود. پس ما از نظر فرهنگي سبقه خيلي خوبي داريم و اين مقايسه غلط است. اگر به جمعههاي سياه (black Friday) كه كل اجناس ارزان ميشود در دنيا و بيشتر اروپا نگاه كنيم، ميبينيم كه چقدر مردم وحشيانه به بازارهاي خريد حمله ميكنند. پس خواهش ميكنم كه در اين شرايط بحراني مردم را نكوبيم. اوضاع بدي شده است. هر شبكه اجتماعي را كه باز ميكنيم، عليه مردم حرف زده ميشود. مردم ما اگر افراطي خريد ميكنند، به دليل مساله روانشناختي ترسي است كه بر آنها حاكم شده است، يعني مردم ترسيدهاي هستند و اين يك پديده است. مردم ما رب گوجه و نواربهداشتي، پوشك بچه نميخرند، همه چيز ما گران شده و اين گراني برايمان الماني از ترس است. پس ما مهارت تصميمگيري نداريم. ما ميتوانيم مردممان را به نداشتن مهارت تصميمگيري محكوم كنيم. مردم ما به شدت از نظر فرهنگي سطح بالايي دارند و به شدت جمعگرا هستند. مردم ما اما مهارت تصميمگيري بسيار ضعيفي دارند و اين ضعف است. يعني چي؟ يعني وقتي ترس دارند تصميم ميگيرند. يكي از آيتمها اين است كه شما وقتي ترس داريد، تصميم نگيريد. بگذاريد، آرامش پيدا كنيد بعد تصميم بگيريد. بهطور مثال وقتي اعلام ميشود فلان كالا گران شده، همه براي خريد آن هجوم ميبرند بدون اينكه براي خودشان جدول سود و زياني كشيده باشند، بدون برنامهريزي و بدون اينكه بررسي كنند كه آن كالا چه نقشي در زندگيشان دارد و بود و نبودش چه تاثيري در زندگيشان دارد. مهارت تصميمگيري يعني ما براي تصميممان نقشه كشيده باشيم و طبق نقشه حركت كنيم. اگر از مردمي كه براي احتكار به فروشگاهها هجوم ميآورند، بپرسيد چرا اين كار را ميكنند؟ همهشان يك جواب واحد ميدهند؛ اگر جنگ شود قحطي ميآيد. اگر قحطي بيايد كه روح عاطفي و عذاب وجدانهايي كه شكل ميگيرد، حال آدم را بدتر ميكند. اگر ما بتوانيم روي آستانه تحمل مردم و مهارت تصميمگيري مردم كار كنيم و به آنها بفهمانيم كه در شرايط بحراني نبايد تصميمات اساسي بگيرند و بايد اجازه دهند تا شرايط كمي آرامتر شود، خيلي وضعيت بهتري خواهيم داشت. يكي از چيزهايي كه ما در ترس داريم، رهبري ترس است كه بتوانيم ترس را مديريت و رهبري كنيم. خيلي از ترسهاي ما به رنج تبديل ميشوند. افرادي را ميبينيم، رنجيده كه خيلي مايوس و نااميد هستند. بعد كه از او سوال ميكني چرا نااميد است؟ ميبيني كه تمام پولش را سرمايهگذاري كرده، ماشين خريده، تايد خريده، پوشك خريده اما اين خريدها نه تنها حال او را خوب نكرده كه ترسهايش را افزايش داده است. چون وقتي رفته تايد بخرد، ديده مايع ظرفشويي هم گران شده و پولش نرسيده آن را هم بخرد. آدمهايي كه در اين فضاي خريد ميافتند از نظر روانشناسي به شدت مستاصلتر از آدمهايي هستند كه شايد كمي با آرامش اين مساله را رد ميكنند. اگر يك فضاي قحطي بيايد، مردم ما جنگ را تحمل كردهاند و تا سالها بعد از جنگ فضاي كوپني بوده اما الان كه به همان مردم نگاه ميكنيم، ميبينيم كه نميتوانند ترسهايشان را رهبري كنند و نبض زندگيشان با ترس ميزند.
ما نبايد اين مسائل را گردن فرهنگ بيندازيم. چون وقتي ميگوييم اين مشكل فرهنگي است، هركسي فكر ميكند ديگري بيفرهنگ است. هيچ كس خودش را بيفرهنگ نميداند. اما وقتي بگوييم مشكل تصميمگيري است، طرف يك مقدار فكر ميكند. ما الان نياز به برنامههاي آرامسازي داريم. مثلا وقتي يك خواننده ما پيشنهاد ميدهد كه در خيابان كنسرت رايگان برگزار كند، دقيقا الان وقتش است. چون آن برنامه باعث ميشود كه حال مردم به صورت رايگان خوب شود. همانطور كه گفتم خروجي ترس اضطراب است، اضطراب با حال خوب كاهش پيدا ميكند. الان جامعه ما مضطرب است، اين جامعه مضطرب مثل يك پنبه الكلي است كه اگر فردا مثلا بگويند خرمالو گران شده است، مردم براي خريدش هجوم ميبرند در حالي كه خرمالو نقشي در زندگي آدمها ندارد و ميتوان 50 سال هم آن را نخورد اما آن را ميخرند چون ميخواهند اضطرابشان را حل كنند. خرمالو، پوشك بچه، پرايد براي مردم ما مهم نيست، مساله مردم ما اينها نيست. مساله مردم اين است كه فكر ميكنند با اين حركت به آرامش ميرسند. در صورتي كه آرامش ناشي از خريد غيرمتعارف، اضطرابآور است. چرا؟ چون انسان موجودي كمالطلب و تماميتخواه است و اين روح كمالطلبي هر وقت ارضا نميشود. اگر بخواهيم راهكارگونه به اين موضوع نگاه كنيم بايد ذهن مردم را به سمت درست متمركز كنيم. در حال حاضر نقش روانشناسان و جامعهشناسان خيلي مهم است، اما معمولا كمترين نقش در جامعه را همين افراد دارند. الان فالوئردارها مهم هستند. ما يك بدبختي ديگري كه درست ميكنيم، انتقال اين ترس به كودكان است. چون ترس از محيط آموخته ميشود نه از طريق ژنتيك. ما كودكانمان را با ترس بار ميآوريم و ميبينيم كه بچههاي كوچكمان هم با اين رويكرد احتكارگونه از لذت بردن منع ميشوند. كساني كه ترسو هستند، در حال زندگي كردن را فراموش ميكنند. احتكار باعث خوب شدن حال كسي نميشود. محتكر در انبارش هزاران چيز دارد اما نميداند چگونه بايد از آنها استفاده كند. مثلا 100 گوني برنج خريدي و 200 باكس رب گوجه در صورتي كه شايد مصرف سالانه تو 5 عدد رب گوجه باشد، اين اتفاقا باعث ميشود كه ترس افراد بيشتر شود؛ ترس از اينكه همينها را هم از دست ندهد يا تاريخشان تمام نشود يا كسي براي گرفتن اين اجناس به آنها حمله نكند يا دستبرد نزند. يعني فرد ترس عمدهاي را به زعم خودش برطرف ميكند درحالي كه هزاران ترس كوچك به او حاكم ميشود. حل كردن ترسهاي درست به روش غلط خودش فوبياي بيشتري ايجاد ميكند. بايد روي مهارت تصميمگيري مردم كار كنيم. تا وقتي كه مردم ياد نگيرند كه در شرايط بحراني چطور تصميم بگيرند و چطور ارزيابي و برنامهريزي و خلق موقعيت كنند، مشكلي حل نميشود. ما بايد مردم را به فرهنگ غني خودشان وصل كنيم. آن قدر انگ بدبختي و بيفرهنگي به مردم نزنيم. ما بايد به مردم يادآوري كنيم كه چه بودهاند و نبايد اجازه دهند كه شرايط اقتصادي مردم را از تمدن و فرهنگ اصليشان دور كند.
روانشناس