شاخ غول
حسن لطفي
سالها پيش توي محله ما پسر شروري زندگي ميكرد كه از دادههاي خدا به جاي عقل، هوش، معرفت، مرام و باقي خوبيها، فقط بر بازو و هيكل تنومند نصيبش شده بود. از بديها چيزي كم نداشت. بددهان بود. ادب نداشت، دروغ ميگفت. حق ديگران را ضايع ميكرد و البته سر گردنه را ميبست و حق و حساب ميگرفت. البته خيال نكنيد سر گردن بستنش مثل مثل كاكارستم بود. در مقياس او نبود. گردنه كوچه بود و رهگذران هم بچههاي كوچكتر از خودش. از ميان آنها ضعيفترها را رديف ميكرد گوشه ديوار و هر چه ميخواست به آنها ميگفت و هر بلايي كه ميخواست سرشان ميآورد. هر چه بزرگترها به او ميگفتند آدم باشد، نميشد كه نميشد. راه خودش را ميرفت و ساز خودش را ميزد. تا آنكه يك روز دست بر قضا و از سر اتفاق جلوي پسر نحيف و مظلومي را گرفته بود. خواسته بود به شربتهايش ناخنك بزند. (آن سالها و آن روزها بعضي از پسران بيبضاعت براي آنكه كمك خرج خانوادهيشان باشند سينيهاي شربتي را دست ميگرفتند و به شيرينيخورها ميفروختند). راستش را بخواهيد من آن روز آنجا نبودم تا از نزديك خاك شدنش را ببينم، اما آنها كه آنجا بودند تعريف ميكردند، پسرك شربتيفروش، اول من و مني كرده و خواسته بود آرام دربرود، اما وقتي سمبه را پرزور ديده بود، و پسر شرور رهايش نكرده بود، چسبيده بود به هيكل تنومند او و چنگ انداخته و گوشش را گرفته بود. شده بود دوال پا، هر چه كرده بودند نتوانسته بودند گوش پسر شرور را از ميان انگشتان ضعيفش بيرون بكشند.
وقتي هم گوش او را رها كرده بود كه غلط كردم گفتنهاي پسرك شرور با قرمزي و خون گوشش يكي شده بود. حالا پس از سالهاي زيادي كه از آن اتفاق ميگذرد، نميدانم چرا هر وقت ترامپ را ميبينم ياد او ميافتم. البته ترامپ قد و قواره او را ندارد. بيريختتر از او است. اما مثل او از دادههاي خداوندي خوبهايش به او نرسيده. شايد هم خودش نخواسته خوبهايش را بردارد. مثل او دهاندريده و پرو است. توي دهان اين و آن زدن كلامي را خوب بلد است، خيال هم ميكند ارباب دنياست. غلط نكنم يكي از همين روزها يك روز يكي خودش را ميچسباند به حماقت او و گوشش را ميگيرد و.... البته او پرروتر از اين حرفهاست اما شما نگران نباشيد، دنيا بيشعور ظالم كم نديده است كه به غلط كردن گفتن افتاده است.